شنبه، 29 آذر 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

نقش حضرت زینب (علیها السلام) در رسوایی یزید

پرسش :

حضرت زینب (علیها السلام) چگونه یزید را در شام رسوا و خار نمود؟


پاسخ :
یزید دستور داد اسیران را همراه سرهاى شهیدان به شام بفرستند. قافله اسیران به سمت شام حرکت کرد. مأموران ابن زیاد بسیار تند خو و خشن بودند. دربار شام به انتظار رسیدن این قافله، که پیک فتح و پیروزى محسوب مى شد، دقیقه شمارى مى کرد. به گفته مورخان، کاروان اسیران از دروازه ساعات در میان هزاران تماشاچى وارد شهر گردید. آن روز شهر دمشق، غرق شادى و سرور، پیروزى یزید را جشن گرفته بود! قافله اسیران در میان انبوه جمعیت، کوچه ها و خیابانها را پشت سر گذاشت و تا کاخ بلند حکومت یزید بدرقه شد.

درباریان در جایگاه مخصوص نشسته و یزید بر فراز تخت با غرور و نخوت تمام آماده دیدار اسیران بود. در مجلس یزید، بر خلاف مجلس عبیدالله، همه کس راه نداشت، بلکه تنها بزرگان کشور و سران قبایل و برخى از نمایندگان خارجى حضور داشتند و از این جهت مجلس فوق العاده مهم و حساس بود.

اسیران وارد کاخ شدند و در گوشه اى که در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند. چون چشم یزید به اسیران خاندان پیامبر افتاد، و آنان را پیش روى خود ایستاده دید، دستور داد تا سر امام حسین - علیه السلام - را در میان طشتى نهادند. لحظه اى بعد او با چوبى که در دست داشت، به دندانهاى امام مى زد و اشعارى را که«عبدالله بن زبعرى سهمى» در زمان کافر بودن خود گفته بود و یاد آور کینه هاى جاهلى بود، مى خواند و چنین مى گفت:
«کاش بزرگان من که در بدر حاضر بودند و گزند تیرهاى قبیله خزرج را دیدند، امروز در این مجلس حاضر بودند و شادمانى مى کردند و مى گفتند یزید دست مریزاد! به آل على کیفر روز بدر را چشاندیم و انتقام خود را از آنان گرفتیم...».

اگر مجلس به همین جا خاتمه مى یافت، یزید برنده بود، و یا آنچه به فرمان او انجام مى یافت، چندان زشت نمى نمود، اما زینب نگذاشت کار به این صورت پایان بیابد؛ آنچه را یزید مایه شادى مى پنداشت، در کام او از زهر تلختر کرد؛ به حاضران نشان داد: اینان که پیش رویشان سر پا ایستاده اند، دختران همان پیامبرى هستند که یزید به نام او بر مردم شام سلطنت مى کند. زینب با قدرت و شهامت تمام آغاز سخن کرد و خطاب به یزید چنین گفت:
«خدا و رسولش راست گفته اند که: پایان کار آنان که کردار بد کردند، این بود که آیات خدا را دروغ مى خواندند و آنها را مسخره مى کردند.

یزید! چنین مى پنداری که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتى و ما را به دستور تو مانند اسیر از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتى؟ گمان مى کنى با این کار قدر تو بلند شده است که این چنین به خود مى بالى و بر این و آن کبر مى ورزى؟ وقتى مى بینى اسباب قدرتت آماده و کار پادشاهیت منظم است از شادى در پوست نمى گنجى، نمى دانى این فرصتى که به تو داده شده است براى این است که نهاد خود را چنانکه هست، آشکار کنى. مگر گفته خدا را فراموش کرده اى که مى گوید:«کافران مى پندارند این مهلتى که به آنها داده ایم براى آنان خوب است، ما آنها را مهلت مى دهیم تا بار گناه خود را سنگینتر کنند، آنگاه به عذابى مى رسند که مایه خوارى و رسوایى است».

اى پسر آزاد شدگان!(1) این عدالت است که زنان و دختران و کنیزکان تو در پس پرده عزت بنشینند و تو دختران پیغمبر را اسیر کنى، پرده حرمت آنان را بدرى، صداى آنان را در گلو خفه کنى، و مردان بیگانه، آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بگردانند؟! نه کسى آنها را پناه دهد، نه کسى مواظب حالشان باشد، و نه سر پرستى از مردانشان آنان را همراهى کند؟ مردم این سو و آن سو براى نظاره آنان گرد آیند؟!

اما از کسى که سینه اش از بغض ما آکنده است جز این چه توقعى مى توان داشت؟ مى گویى کاش پدرانم که در جنگ بدر کشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان پسر پیغمبر مى زنى؟ ابداً به خیالت نمى رسد که گناهى کرده اى و رفتارى زشت مرتکب شده اى! چرا نکنى؟! تو با ریختن خون فرزندان پیغمبر و خانواده عبدالمطلب، که ستارگان زمین بودند، دشمنى دو خاندان را تجدید کردى. شادى مکن، چه، بزودى در پیشگاه خدا حاضر خواهى شد، آن وقت است که آرزو مى کنى کاش کور و لال بودى و این روز را نمى دیدى، کاش نمى گفتى: پدرانم اگر در این مجلس حاضر بودند از خوشى در پوست نمى گنجیدند! خدایا، خودت حق ما را بگیر و انتقام ما را از آن کس که به ما ستم کرد، بستان!

به خدا پوست خود را دریدى و گوشت خود را کندى. روزى که رسول خدا و خاندان او و پاره هاى تن او در سایه لطف و رحمت حق قرار گیرد، تو با خوارى هر چه بیشتر پیش او خواهى ایستاد، آن روز روزى است که خدا وعده خود را انجام خواهد داد و این ستمدیدگان را که هر یک در گوشه اى به خون خود خفته اند، گرد هم خواهد آورد؛ او خود مى گوید: «مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده - اند، نه، آنان زنده اند و از نعمتهاى پروردگار خود بهره مند مى باشند». اما آن کس که تو را چنین بنا حق بر گردن مسلمانان سوار کرد( معاویه)، آن روز که دادخواه، محمد، دادستان خدا، و دست و پاى تو گواه جنایات تو در آن محکمه باشد، خواهد دانست کدامیک از شما بدبخت تر و بى پناهتر هستید.

یزید اى دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را ندارى که سر زنشت کنم و کوچکتر از آن هستى که تحقیرت نمایم، اما چه کنم اشک در دیدگان حلقه زده و آه در سینه زبانه مى کشد. پس از آنکه حسین کشته شد و حزب شیطان ما را از کوفه به بارگاه حزب بى خردان آورد تا با شکستن حرمت خاندان پیغمبر پاداش خود را از بیت االمال مسلمانان بگیرد، پس از آنکه دست آن دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشتهاى ما آکنده شده است، پس از آنکه گرگهاى درنده بر کنار آن بدنهاى پاکیزه جولان مى دهند، توبیخ و سرزنش تو چه دردى را دوا مى کند؟!

اگر گمان مى کنى با کشتن و اسیر کردن ما سودى به دست آورده اى، بزودى خواهى دید آنچه سود مى پنداشتى جز زیان نیست. آن روز جز آنچه کرده اى حاصلى نخواهى داشت، آن روز تو پسر زیاد را به کمک خود مى خوانى و او نیز از تو یارى مى خواهد! تو و پیروانت در کنار میزان عدل خدا جمع مى شوید، آن روز خواهى دانست بهترین توشه سفر که معاویه براى تو آماده کرده است این بود که فرزندان رسول خدا را کشتى. به خدا من جز از خدا نمى ترسم و جز به او شکایت نمى کنم. هر کارى مى خواهى بکن! هر نیرنگى که دارى به کار زن! هر دشمنى که دارى نشان بده! به خدا این لکه ننگ که بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. سپاس خدا را که کار سروران جوانان بهشت را به سعادت پایان داد و بهشت را براى آنان واجب ساخت. از خدا مى خواهم رتبه هاى آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند، چه او سر پرست و یاورى تواناست».(2)

عکس العمل چنین گفتار که از جگرى سوخته و دلى سرشار از تقوى نیرو مى گرفت، معلوم است. سختدل ترین مرد هنگامى که با ایمان و تقوى روبرو شود، ناتوانى خود و قدرت حریف را مى بیند و براى چند لحظه هم که شده است، از تصمیم گیرى عاجز مى گردد. سکوتى مرگبار سراسر کاخ را فرا گرفت، یزید آثار و علائم نا خوشایندى را در چهره حاضران دید، گفت: خدا بکشد پسر مرجانه را من راضى به کشتن حسین نبودم!..(3)

پی‌نوشت‌ها:
(1). وقتى پیامبر اسلام مکه را فتح کرد، بزرگان قریش و در رأس آنان ابو سفیان، جد یزید، از گذشته خود پشیمان بودند و مى ترسیدند که پیامبر آنان را مجازات کند، ولى حضرت به آنان فرمود:«بروید، شما آزاد شدگانید» زینب - علیها اسلام - با این بیان، اشاره به آن عفو بزرگ جد خود در مورد جد یزید دارد.
(2). ابن ابى طیفور، بلاغات النساء، قم، مکتبه بصیرتی، بیتا، ص 12 – 23.
(3). دکتر شهیدى، سید جعفر، قیام حسین علیه السلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359 ه.ش، ص 187 - 189، با اندکى تغییر در الفاظ و عبارات.

منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1390 ش، چاپ بیست و سوم، ص 201.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
پرسش و پاسخ مرتبط
موارد بیشتر برای شما