حضرت زینب (علیها السلام) و مقابله با اندیشه جبر
پرسش :
حضرت زینب (علیها السلام) برای مقابله با جریان فکری منحرف جبریّه چه کرد؟
پاسخ :
پس از حادثه عاشورا مزدوران یزید، با استفاده از ترویج عقیده جبر، شروع به تبلیغ کردند و پیروزى ظاهری یزید را خواست خدا قلمداد کردند.
«عبیدالله بن زیاد» پس از شهادت اما حسین علیه السلام مردم را در مسجد بزرگ کوفه جمع کرد تا قضیه را به اطلاع آنها برساند. او قیافه مذهبى به خود گرفت و گفت:
«الحمدلله الذى أظهر الحق و نصر أمیر المؤمنین و أشیاعه و قتل الکذاب بن الکذاب»، (ستایش خدا را که حق را پیروز کرد و امیر المؤمنین(یزید) و پیروانش را یارى کرد و دروغگو پسر دروغگو را کشت!!)(1)
اما متقابلاً حضرت زینب و حضرت على بن الحسین علیهم السلام که از شگرد تبلیغى دشمن آگاه بودند، این پایگاه فکرى بنی امیه و هدف قرار داده با سخنان متین و مستدل خود بشدت آن را کوبیدند و یزید و یزیدیان را مسئول اعمال و جنایاتشان معرفى کردند. یکى از جلوه هاى بر خورد این دو تفکر، هنگامى بود که زنان و کودکان حسینى را وارد کاخ عبید الله بن زیاد کردند.
آن روز عبید الله در کاخ خود دیدار عمومى ترتیب داد و دستور داد سر بریده امام حسین علیه السلام را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و کودکان را وارد کاخ نمودند.
زینب، در حالى که کم ارزش ترین لباس هاى خود را به تن داشت و زنان و کنیزان اطراف او را گرفته بودند، به صورت ناشناس وارد مجلس شد و بى اعتنا در گوشه اى نشست. عبیدالله چشمش به او افتاد و پرسید: این زن که خود را کنار کشیده و دیگر زنان گردش جمع شده اند، کیست؟
زینب علیها السلام پاسخ نگفت. عبیدالله سؤال خود را تکرار کرد. یکى از کنیزان گفت: او را زینب دختر فاطمه دختر پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله و سلم) است.
عبیدالله رو به زینب کرد و گفت:
ستایش خدا را که شما خانواده را رسوا ساخت و کشت و نشان داد که آنچه مى گفتید دروغى بیش نبود.(2)
زینب علیها السلام پاسخ داد: ستایش خدا را که ما را به واسطه خود(که از خاندان ماست) گرامى داشت و از پلیدى پاک گردانید. جز فاسق رسوا نمى شود و جز بد کار، دروغ نمى گوید، و بدکار ما نیستیم، دیگرانند(یعنى تو و دار و دسته است هستید) و ستایش مخصوص خداوند است.(3)
- دیدى خدا با خاندانت چه کرد؟!
- جز زیبایى ندیدم! آنان کسانى بودند که خدا مقدر ساخته بود کشته شوند و آنها نیز اطاعت کرده و به سوى آرامگاه خود شتافتند و بزودى خداوند تو و آنان را(در روز رستاخیر) با هم روبرو مى کند و آنان از تو، به درگاه خدا شکایت و دادخواهى خواهند کرد، اینک بنگر آن روز چه کسى پیروز خواهد شد، مادرت به عزایت بنشیند اى پسر مرجانه!
پسر زیاد (از سخنان صریح و تند زینب و از اینکه او را با نام مادر بزرگ بد نامش یعنى مرجانه خطاب کرد) سخت خشمگین شد و خواست تصمیم سوئى بگیرد. یکى از حاضران بنام«عمرو بن حریث» گفت: امیر! این یک زن است و کسى زن را به خاطر سخنانش موأخذه نمى کند.
پسر زیاد بار دیگر خطاب به زینب گفت:
خدا دلم را با کشته شدن برادر نافرمانت حسین و خاندان شورشگر و سر کشت شفا داد.
زینب علیها السلام گفت: به جانم قسم مهتر مرا کشتى، نهال مرا قطع کردى و ریشه مرا در آوردى، اگر این کار مایه شفاى توست، همانا شفا یافته اى.
پسر زیاد که تحت تأثیر شیوائى کلام زینب قرار گرفته بود، با خشم و استهزا گفت: این هم مثل پدرش سخن پرداز است، به جان خودم پدرت نیز شاعر بود و سخن به سجع مى گفت.
زینب علیها السلام گفت: زن را با سجع گویى چکار؟(حالا چه وقت سجع گفتن است؟)(4)
ابن زیاد مى خواست وانمود کند که هر کس بر حسب ظاهر در جبهه نظامى شکست بخورد، رسوا شده است، زیرا اگر او بحق بود در جبهه نظامى غالب مى شد.
زینب کبرى - علیها السلام - که بخوبى مى دانست پسر زیاد از چه دیدگاهى سخن مى گوید پایگاه فکرى او را در هم کوبید، و با این سخنانش اعلام کرد که معیار«شرف و فضیلت»، حقیقت جویى و حقیقت طلبى است، نه قدرت ظاهرى.
زینب علیها السلام اعلام کرد که کسى که در راه خدا شهید شده رسواه نمى شود، رسوا کسى است که ظلم و ستم کند و از حق منحرف شود.
عبیدالله بن زیاد انتظار داشت زینب مصیبت دیده، و عزیز از دست داده، با یک طعنه، به زانو در آید، اشک بریزد و عجز و ناله کند! اما زینب شیر دل علیها السلام سخنان اون را در دهانش شکست و غرورش را درهم کوبید.
پی نوشت:
(1). سید بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، منشورات مکتبه الداورى، ص 69.
(2). الحمد الله الذى فضحکم و قتلکم و أکذب احدوثتکم.
(3). انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمدلله(شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص 244).
(4). سید بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، منشورات مکتبه الداورى، ص 68.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1390 ش، چاپ بیست و سوم، ص 194.
پس از حادثه عاشورا مزدوران یزید، با استفاده از ترویج عقیده جبر، شروع به تبلیغ کردند و پیروزى ظاهری یزید را خواست خدا قلمداد کردند.
«عبیدالله بن زیاد» پس از شهادت اما حسین علیه السلام مردم را در مسجد بزرگ کوفه جمع کرد تا قضیه را به اطلاع آنها برساند. او قیافه مذهبى به خود گرفت و گفت:
«الحمدلله الذى أظهر الحق و نصر أمیر المؤمنین و أشیاعه و قتل الکذاب بن الکذاب»، (ستایش خدا را که حق را پیروز کرد و امیر المؤمنین(یزید) و پیروانش را یارى کرد و دروغگو پسر دروغگو را کشت!!)(1)
اما متقابلاً حضرت زینب و حضرت على بن الحسین علیهم السلام که از شگرد تبلیغى دشمن آگاه بودند، این پایگاه فکرى بنی امیه و هدف قرار داده با سخنان متین و مستدل خود بشدت آن را کوبیدند و یزید و یزیدیان را مسئول اعمال و جنایاتشان معرفى کردند. یکى از جلوه هاى بر خورد این دو تفکر، هنگامى بود که زنان و کودکان حسینى را وارد کاخ عبید الله بن زیاد کردند.
آن روز عبید الله در کاخ خود دیدار عمومى ترتیب داد و دستور داد سر بریده امام حسین علیه السلام را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و کودکان را وارد کاخ نمودند.
زینب، در حالى که کم ارزش ترین لباس هاى خود را به تن داشت و زنان و کنیزان اطراف او را گرفته بودند، به صورت ناشناس وارد مجلس شد و بى اعتنا در گوشه اى نشست. عبیدالله چشمش به او افتاد و پرسید: این زن که خود را کنار کشیده و دیگر زنان گردش جمع شده اند، کیست؟
زینب علیها السلام پاسخ نگفت. عبیدالله سؤال خود را تکرار کرد. یکى از کنیزان گفت: او را زینب دختر فاطمه دختر پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله و سلم) است.
عبیدالله رو به زینب کرد و گفت:
ستایش خدا را که شما خانواده را رسوا ساخت و کشت و نشان داد که آنچه مى گفتید دروغى بیش نبود.(2)
زینب علیها السلام پاسخ داد: ستایش خدا را که ما را به واسطه خود(که از خاندان ماست) گرامى داشت و از پلیدى پاک گردانید. جز فاسق رسوا نمى شود و جز بد کار، دروغ نمى گوید، و بدکار ما نیستیم، دیگرانند(یعنى تو و دار و دسته است هستید) و ستایش مخصوص خداوند است.(3)
- دیدى خدا با خاندانت چه کرد؟!
- جز زیبایى ندیدم! آنان کسانى بودند که خدا مقدر ساخته بود کشته شوند و آنها نیز اطاعت کرده و به سوى آرامگاه خود شتافتند و بزودى خداوند تو و آنان را(در روز رستاخیر) با هم روبرو مى کند و آنان از تو، به درگاه خدا شکایت و دادخواهى خواهند کرد، اینک بنگر آن روز چه کسى پیروز خواهد شد، مادرت به عزایت بنشیند اى پسر مرجانه!
پسر زیاد (از سخنان صریح و تند زینب و از اینکه او را با نام مادر بزرگ بد نامش یعنى مرجانه خطاب کرد) سخت خشمگین شد و خواست تصمیم سوئى بگیرد. یکى از حاضران بنام«عمرو بن حریث» گفت: امیر! این یک زن است و کسى زن را به خاطر سخنانش موأخذه نمى کند.
پسر زیاد بار دیگر خطاب به زینب گفت:
خدا دلم را با کشته شدن برادر نافرمانت حسین و خاندان شورشگر و سر کشت شفا داد.
زینب علیها السلام گفت: به جانم قسم مهتر مرا کشتى، نهال مرا قطع کردى و ریشه مرا در آوردى، اگر این کار مایه شفاى توست، همانا شفا یافته اى.
پسر زیاد که تحت تأثیر شیوائى کلام زینب قرار گرفته بود، با خشم و استهزا گفت: این هم مثل پدرش سخن پرداز است، به جان خودم پدرت نیز شاعر بود و سخن به سجع مى گفت.
زینب علیها السلام گفت: زن را با سجع گویى چکار؟(حالا چه وقت سجع گفتن است؟)(4)
ابن زیاد مى خواست وانمود کند که هر کس بر حسب ظاهر در جبهه نظامى شکست بخورد، رسوا شده است، زیرا اگر او بحق بود در جبهه نظامى غالب مى شد.
زینب کبرى - علیها السلام - که بخوبى مى دانست پسر زیاد از چه دیدگاهى سخن مى گوید پایگاه فکرى او را در هم کوبید، و با این سخنانش اعلام کرد که معیار«شرف و فضیلت»، حقیقت جویى و حقیقت طلبى است، نه قدرت ظاهرى.
زینب علیها السلام اعلام کرد که کسى که در راه خدا شهید شده رسواه نمى شود، رسوا کسى است که ظلم و ستم کند و از حق منحرف شود.
عبیدالله بن زیاد انتظار داشت زینب مصیبت دیده، و عزیز از دست داده، با یک طعنه، به زانو در آید، اشک بریزد و عجز و ناله کند! اما زینب شیر دل علیها السلام سخنان اون را در دهانش شکست و غرورش را درهم کوبید.
پی نوشت:
(1). سید بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، منشورات مکتبه الداورى، ص 69.
(2). الحمد الله الذى فضحکم و قتلکم و أکذب احدوثتکم.
(3). انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمدلله(شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص 244).
(4). سید بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، منشورات مکتبه الداورى، ص 68.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1390 ش، چاپ بیست و سوم، ص 194.