چرا خداوند گاهی آبروی بعضی از گنهکاران را می برد؟
پرسش :
بارها از ستار العیوب بودن خدا شنیده ایم، ولی چه می شود خداوند گاهی آبروی بعضی از گنهکاران را می برد؟
پاسخ :
در دعای جوشن کبیر هزار صفت برای خداوند ذکر شده است. هیچ صفتی مانع تجلی و ظهور صفت دیگر نیست. خداوند همان گونه که ستار است،«مظهر» و«منتقم» است .نه صفتی جایگزین صفت دیگر می گردد و نه مانع ظهور صفت دیگر می شود .مثلا خداوند "مجیب الدعوات"است. اما دعای هر کسی را در هر شرایط و وضعیت مستجاب نمی کند.
میزان ستاریت پروردگار نسبت به هر کس به تناسب لیاقت، شایستگی و درجات قرب او در پیشگاه خداوند است. از این رو خداوند برای کافرین لجوج و مفسدانی که بی باکانه و بدون هیچ ترس و واهمه از آشکار شدن جرم ،به گناه و معصیت شان ادامه می دهند ، ستاریتی قرار نداده و عیب پوشی نمی کند .ستاریت نسبت به مومنان نیز به تناسب درجات ایمانی آنان بستگی دارد.
از آیات قرآن که سرنوشت اخروی مجرمان را مطرح می کند و نیز از آیاتی که عذاب دنیایی بعضی از تبه کاران را بیان نموده، استفاده می شود که« ستارالعیوب» بودن پروردگار به طور مطلق نبوده و در باره همگان به یک معنا نمی باشد، بلکه ظهور عیب بعضی از افراد ، معلول نوع عملکرد اختیاری خود انسان است.
ستارالعیوب بودن حضرت حق به چنین عیوبی تعلق نمی گیرد. افزون بر آن آیا معقول است که " ستاریت" خداوند مطلق باشد و عده ای بخواهند با خاطر جمع و بدون هیچ دغدغه ای هر معصیتی را مرتکب شوند؟ ستارالعیوب بودن خداوند نسبت به افرادی است که عیب و عمل آن ها با سوء اختیار و تکرار عمدی نباشد . ستارالعیوب بودن در مراحل اولیه خطای انسان است تا او فرصت توبه داشته باشد اما اگر بی پروا بود ،رسوا می شود.
خداوند برخود فرض کرده که در برابر اشتباهات مکرر بندگان صبر کرده، تا انحرافات از حد و مرز معینی فراتر نرفته، او را خوار و رسوا نسازد . لطف و مهربانی خود را در حق او تمام نماید تا حتی در بدترین اوضاع هم امکان بازگشت برای بندگان منحرف وجود داشته باشد؛ این حقیقت در قالب صفاتی مانند «ستاریت» خداوند تجلی یافته ، برای ما تعریف شده ،هم نشان دهنده لطف بی انتهای خداوند در حق ما بندگان و تقویت کننده رابطه مهر و محبت بین خالق و مخلوق است ؛ هم عامل امید بخشی به انسان های خطاکار.
اما در هر صورت حتی بنا بر مصالح برشمرده و لطف خداوند در حق بندگان ، نباید از یاد برد که تجلی این صفات برای لطف مضاعف و زمینه سازی هدایت بندگان است، نه تشویق بیش تر آن ها بر ادامه دادن گناه و گستاخ شدن در انجام آن ؛ اگر ستاریت مطلق و نامحدود باشد یا تحت هر شرایطی ادامه یابد، بنده با تکرار بیش از حد گناه و پیش رفتن بیش از اندازه در مسیر انحراف به دره های عمیقی سقوط خواهد کرد که دیگر امکان بازگشت و جبران نیز برای او وجود نخواهد داشت.
همچنین اگر بنده گناه و انحراف را از حد گذراند، باز لطف خداوند می طلبد که پرده ستاریت خود را کناری نهاده، با آشکار نمودن بخشی از خطاهای او، زمینه اصلاح و تادیب و بازگشت او را فراهم نماید . نظارت و علم و آگاهی خدا را فراموش نکرده ،لااقل از شرم جامعه و تحقیرهای آن خود را از انحراف مصون نگه دارد . با توجه به مطالب یاد شده معلوم می شود که اجرای حدود الهی در ملا عام با ستاریت الهی تعارضی ندارد. چه این جنبه های تربیتی و باز دارنده برای دیگران و مانند آن نیز جزء حکمت این مسئله است .از طرف دیگر مسلما هر قانون و ضابطه اجتماعی نیازمند ضوابط اجرایی و پشتیبانی عملی است. در این مسیر مجازات ها و محرومیت های تعیین شده در قبال تخلفات احتمالی، از بارزترین شیوه های بازدارنده در قبال تخلف و تخطی از هر قانون است .بحث حدود و مجازات های اسلامی در همین رابطه در شریعت اسلام قرار گرفته ،چنان که در همه ادیان آسمانی دیگر نیز چنین جرایم و مجازات هایی وضع شده است.
در سیاست جزایى اسلام اوّلین مرحله مبارزه با جرم، توسل به خشونت و کیفر نیست، بلکه با ریشههاى فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى آنها مقابله مىشود تا با از بین بردن عواملى، از شکلگیرى فکر مجرمانه و تصمیم به ارتکاب جرایم جلوگیرى شود. مرحله بعد مبارزه با شرایط و وضعیت هایى است که معمولاً خشونت و جرم در آن واقع مى شود.
بنابراین اسلام در راه مبارزه با جرم و اصلاح مجرمان، مرحله به مرحله پیش رفته و هیچ گاه از تربیت فرد و جامعه غفلت نکرده است. با این حال اگر هیچ یک از شیوههاى مسالمتآمیز در تربیت گروهى مؤثر واقع نشود، حفظ مصلحت جامعه و افراد اقتضا مىکند با سیاست کیفرى سنجیده، مبارزه علیه جرائم پیش گرفته شود.
این مرحله را اسلام از سر ضرورت پذیرفته ، از بررسى آیات و روایات که در مورد مجازاتها وجود دارد، به دست مىآید که پذیرش مجازاتها از باب ضرورت اجتماعى است . تأکید اسلام بیش تر بر راهکارهاى اصلاح و درمان است.
دراین که اصل مجازات خشن است، جاى بحث و گفت و گو نیست. تمامى اقسام مجازاتها تا حدى خشونت بار هستند، ولى خشن بودن، هدف مجازات نیست، بلکه ویژگى مجازات است. گرفتن این ویژگى از مجازات، به معناى لغو شدن آن است. پس از نظر عقل و عقلا تعیین مجازات برای تخلفات قوانین اجتماعی امری مطلوب و قابل قبول بلکه لازم و ضروری است.
اما در عین حال هر مجازات و کیفری دارای یک شکل و قالب انجام است که ممکن است در خصوص آن سوالات و ابهاماتی وجود داشته باشد. جرم بودن و مستحق مجازات قلمداد شدن یک عمل مانند زنا یک حقیقت است .نحوه اجرای مجازات حقیقتی دیگر است که چه بسا سوال شما هم مربوط به همین حقیقت و شکل مجازات باشد.
توجه به چند مطلب ضروری است:
اول: کارکرد حقیقی حدود قبل از هر چیز جنبه بازدارندگی آن هاست ، به همین خاطر حدود و مجازات ها دارای شرایط و قوانین دقیق و ویژه ای هستند که به آسانی تحقق نمی یابند . اثبات حد به دشواری شکل می گیرد. بر اساس یک اصل فقهی هر حد شرعی با کم ترین شک و شبهه ای برطرف می گردد. قاضی حکم به اجرای حد نمی دهد ؛ در بین مجازات ها حد سنگسار از بیش ترین شوط و قیود و غیر محتمل ترین وضعیت برخوردار است.
دوم: مجازات های شرعی به منزله نوعی درمان برای بیماری های موجود در جامعه به حساب می آیند. منطقی آن است که شکل و شدت درمان متناسب با عمق بیماری و مشکل باشد ؛ اصولا در سیاست کیفرى اسلام تنها در برخی موارد خاص پیش بینى مجازاتهاى شدید شده است که این موارد هم براى جامعهاى تجویز مىشود که بزهکارى در آن به وضع حادّ و بغرنجى رسیده، پردههاى عفت دریده شده و ارتکاب جرائم در ملاء عام قبحى ندارد.
زنا مانند هر گناه دیگر نوعا از روی غفلت از خداوند انجام می شود، ولی در هر حال این احکام در صورتى اجرایی است که با شرایط خاص زنا ثابت شود . زناکار عاقل و بالغ و با اختیار باشد . چهار مرتبه نزد قاضی (حاکم) اقرار و اعتراف کند یا چهار شاهد عادل دقیقاً عمل زنا او را دیده باشند (۱) که این هم به سادگى امکان ندارد، زیرا تجسّس در امور اخلاقى و زندگى افراد حرام است. چه این که چهار مرد عادل و بالغ با اختیار و آزادی و با همدیگر به صراحت به دیدن عمل زنا با چشم شهادت دهند، نه این که بگویند آن دو را در یک اتاق خلوت یا برهنه در یک بستر یا در آغوش هم دیدهایم ،زیرا هیچ کدام این شهادتها زنا را ثابت نمیکند، بلکه باید شهادت بدهند دقیقاً جزئیات رابطه جنسی را دیدهاند. مسلما چنین شهادت و دیدنی، بسیار نادر است. با این اقرار و شهادت، تنها اصل زنا ثابت میگردد که حکم آن صد تازیانه است. در هر صورت اگر شرایط اجرای حدود کاملا موجود باشد، حکم الهی برای تامین مصالح گوناگون اجرا خواهد شد و این با ستاریت خداوند منافات ندارد.
پینوشت:
۱. امام خمینى، تحریر الوسیلة،نشر موسسه امام، ۱۳۸۷ ش، ج ۲، ص ۴۲۵.
منبع: www.soalcity.ir
در دعای جوشن کبیر هزار صفت برای خداوند ذکر شده است. هیچ صفتی مانع تجلی و ظهور صفت دیگر نیست. خداوند همان گونه که ستار است،«مظهر» و«منتقم» است .نه صفتی جایگزین صفت دیگر می گردد و نه مانع ظهور صفت دیگر می شود .مثلا خداوند "مجیب الدعوات"است. اما دعای هر کسی را در هر شرایط و وضعیت مستجاب نمی کند.
میزان ستاریت پروردگار نسبت به هر کس به تناسب لیاقت، شایستگی و درجات قرب او در پیشگاه خداوند است. از این رو خداوند برای کافرین لجوج و مفسدانی که بی باکانه و بدون هیچ ترس و واهمه از آشکار شدن جرم ،به گناه و معصیت شان ادامه می دهند ، ستاریتی قرار نداده و عیب پوشی نمی کند .ستاریت نسبت به مومنان نیز به تناسب درجات ایمانی آنان بستگی دارد.
از آیات قرآن که سرنوشت اخروی مجرمان را مطرح می کند و نیز از آیاتی که عذاب دنیایی بعضی از تبه کاران را بیان نموده، استفاده می شود که« ستارالعیوب» بودن پروردگار به طور مطلق نبوده و در باره همگان به یک معنا نمی باشد، بلکه ظهور عیب بعضی از افراد ، معلول نوع عملکرد اختیاری خود انسان است.
ستارالعیوب بودن حضرت حق به چنین عیوبی تعلق نمی گیرد. افزون بر آن آیا معقول است که " ستاریت" خداوند مطلق باشد و عده ای بخواهند با خاطر جمع و بدون هیچ دغدغه ای هر معصیتی را مرتکب شوند؟ ستارالعیوب بودن خداوند نسبت به افرادی است که عیب و عمل آن ها با سوء اختیار و تکرار عمدی نباشد . ستارالعیوب بودن در مراحل اولیه خطای انسان است تا او فرصت توبه داشته باشد اما اگر بی پروا بود ،رسوا می شود.
خداوند برخود فرض کرده که در برابر اشتباهات مکرر بندگان صبر کرده، تا انحرافات از حد و مرز معینی فراتر نرفته، او را خوار و رسوا نسازد . لطف و مهربانی خود را در حق او تمام نماید تا حتی در بدترین اوضاع هم امکان بازگشت برای بندگان منحرف وجود داشته باشد؛ این حقیقت در قالب صفاتی مانند «ستاریت» خداوند تجلی یافته ، برای ما تعریف شده ،هم نشان دهنده لطف بی انتهای خداوند در حق ما بندگان و تقویت کننده رابطه مهر و محبت بین خالق و مخلوق است ؛ هم عامل امید بخشی به انسان های خطاکار.
اما در هر صورت حتی بنا بر مصالح برشمرده و لطف خداوند در حق بندگان ، نباید از یاد برد که تجلی این صفات برای لطف مضاعف و زمینه سازی هدایت بندگان است، نه تشویق بیش تر آن ها بر ادامه دادن گناه و گستاخ شدن در انجام آن ؛ اگر ستاریت مطلق و نامحدود باشد یا تحت هر شرایطی ادامه یابد، بنده با تکرار بیش از حد گناه و پیش رفتن بیش از اندازه در مسیر انحراف به دره های عمیقی سقوط خواهد کرد که دیگر امکان بازگشت و جبران نیز برای او وجود نخواهد داشت.
همچنین اگر بنده گناه و انحراف را از حد گذراند، باز لطف خداوند می طلبد که پرده ستاریت خود را کناری نهاده، با آشکار نمودن بخشی از خطاهای او، زمینه اصلاح و تادیب و بازگشت او را فراهم نماید . نظارت و علم و آگاهی خدا را فراموش نکرده ،لااقل از شرم جامعه و تحقیرهای آن خود را از انحراف مصون نگه دارد . با توجه به مطالب یاد شده معلوم می شود که اجرای حدود الهی در ملا عام با ستاریت الهی تعارضی ندارد. چه این جنبه های تربیتی و باز دارنده برای دیگران و مانند آن نیز جزء حکمت این مسئله است .از طرف دیگر مسلما هر قانون و ضابطه اجتماعی نیازمند ضوابط اجرایی و پشتیبانی عملی است. در این مسیر مجازات ها و محرومیت های تعیین شده در قبال تخلفات احتمالی، از بارزترین شیوه های بازدارنده در قبال تخلف و تخطی از هر قانون است .بحث حدود و مجازات های اسلامی در همین رابطه در شریعت اسلام قرار گرفته ،چنان که در همه ادیان آسمانی دیگر نیز چنین جرایم و مجازات هایی وضع شده است.
در سیاست جزایى اسلام اوّلین مرحله مبارزه با جرم، توسل به خشونت و کیفر نیست، بلکه با ریشههاى فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى آنها مقابله مىشود تا با از بین بردن عواملى، از شکلگیرى فکر مجرمانه و تصمیم به ارتکاب جرایم جلوگیرى شود. مرحله بعد مبارزه با شرایط و وضعیت هایى است که معمولاً خشونت و جرم در آن واقع مى شود.
بنابراین اسلام در راه مبارزه با جرم و اصلاح مجرمان، مرحله به مرحله پیش رفته و هیچ گاه از تربیت فرد و جامعه غفلت نکرده است. با این حال اگر هیچ یک از شیوههاى مسالمتآمیز در تربیت گروهى مؤثر واقع نشود، حفظ مصلحت جامعه و افراد اقتضا مىکند با سیاست کیفرى سنجیده، مبارزه علیه جرائم پیش گرفته شود.
این مرحله را اسلام از سر ضرورت پذیرفته ، از بررسى آیات و روایات که در مورد مجازاتها وجود دارد، به دست مىآید که پذیرش مجازاتها از باب ضرورت اجتماعى است . تأکید اسلام بیش تر بر راهکارهاى اصلاح و درمان است.
دراین که اصل مجازات خشن است، جاى بحث و گفت و گو نیست. تمامى اقسام مجازاتها تا حدى خشونت بار هستند، ولى خشن بودن، هدف مجازات نیست، بلکه ویژگى مجازات است. گرفتن این ویژگى از مجازات، به معناى لغو شدن آن است. پس از نظر عقل و عقلا تعیین مجازات برای تخلفات قوانین اجتماعی امری مطلوب و قابل قبول بلکه لازم و ضروری است.
اما در عین حال هر مجازات و کیفری دارای یک شکل و قالب انجام است که ممکن است در خصوص آن سوالات و ابهاماتی وجود داشته باشد. جرم بودن و مستحق مجازات قلمداد شدن یک عمل مانند زنا یک حقیقت است .نحوه اجرای مجازات حقیقتی دیگر است که چه بسا سوال شما هم مربوط به همین حقیقت و شکل مجازات باشد.
توجه به چند مطلب ضروری است:
اول: کارکرد حقیقی حدود قبل از هر چیز جنبه بازدارندگی آن هاست ، به همین خاطر حدود و مجازات ها دارای شرایط و قوانین دقیق و ویژه ای هستند که به آسانی تحقق نمی یابند . اثبات حد به دشواری شکل می گیرد. بر اساس یک اصل فقهی هر حد شرعی با کم ترین شک و شبهه ای برطرف می گردد. قاضی حکم به اجرای حد نمی دهد ؛ در بین مجازات ها حد سنگسار از بیش ترین شوط و قیود و غیر محتمل ترین وضعیت برخوردار است.
دوم: مجازات های شرعی به منزله نوعی درمان برای بیماری های موجود در جامعه به حساب می آیند. منطقی آن است که شکل و شدت درمان متناسب با عمق بیماری و مشکل باشد ؛ اصولا در سیاست کیفرى اسلام تنها در برخی موارد خاص پیش بینى مجازاتهاى شدید شده است که این موارد هم براى جامعهاى تجویز مىشود که بزهکارى در آن به وضع حادّ و بغرنجى رسیده، پردههاى عفت دریده شده و ارتکاب جرائم در ملاء عام قبحى ندارد.
زنا مانند هر گناه دیگر نوعا از روی غفلت از خداوند انجام می شود، ولی در هر حال این احکام در صورتى اجرایی است که با شرایط خاص زنا ثابت شود . زناکار عاقل و بالغ و با اختیار باشد . چهار مرتبه نزد قاضی (حاکم) اقرار و اعتراف کند یا چهار شاهد عادل دقیقاً عمل زنا او را دیده باشند (۱) که این هم به سادگى امکان ندارد، زیرا تجسّس در امور اخلاقى و زندگى افراد حرام است. چه این که چهار مرد عادل و بالغ با اختیار و آزادی و با همدیگر به صراحت به دیدن عمل زنا با چشم شهادت دهند، نه این که بگویند آن دو را در یک اتاق خلوت یا برهنه در یک بستر یا در آغوش هم دیدهایم ،زیرا هیچ کدام این شهادتها زنا را ثابت نمیکند، بلکه باید شهادت بدهند دقیقاً جزئیات رابطه جنسی را دیدهاند. مسلما چنین شهادت و دیدنی، بسیار نادر است. با این اقرار و شهادت، تنها اصل زنا ثابت میگردد که حکم آن صد تازیانه است. در هر صورت اگر شرایط اجرای حدود کاملا موجود باشد، حکم الهی برای تامین مصالح گوناگون اجرا خواهد شد و این با ستاریت خداوند منافات ندارد.
پینوشت:
۱. امام خمینى، تحریر الوسیلة،نشر موسسه امام، ۱۳۸۷ ش، ج ۲، ص ۴۲۵.
منبع: www.soalcity.ir