پرسش :
آيا در قرآن مجاز آمده است؟ چرا؟
پاسخ :
قبل از اينكه به پاسخ از پرسش بپردازيم لازم است مقدمه اي ذکر شود:
مقدمه: حقيقت و مجاز هر دو حق هستند نه اينكه الفاظي كه در معاني حقيقي استعمال ميشوند حق باشند و الفاظي كه در غير معناي حقيقي استعمال ميشوند و به اصطلاح آنها را مجاز ميگويند حق نباشند و باطل باشند؛ زيرا در مسئله فصاحت و بلاغت و زيبائي كلام، استعمال مجاز براي رساندن مفهوم فكري نقش مهمي دارد كه اين با استعمال لفظ حقيقت امكانپذير نيست، مثلاً ميخواهيم بفهمانيم كه فلان شخص بقدري عادل است كه تمام وجودش عدالت است، اينجا اگر با لفظ عادلٌ كه به معناي شخص عدالتگر است (و معني حقيقي براي شخص عادل است) بيان كنيم آن مفهوم و مقصود مورد نظر ما بيان نشده است با اينكه كلمه عادلٌ كه به معناي عدالتگر است استعمال لفظ در معناي حقيقي خودش مي باشد پس ناچاريم از لفظ مجاز استفاده کنيم و بگوييم او «عدل» است تا آن مفهوم كه تجسم عدل است رسانده شود.
و اين در تمام زبانها و علوم ادبي وجود دارد و از مفاهيم عرفي است، و در گفتار متداول همه روزه مردم استفاده ميشود و هيچ اشكالي ندارد، بلكه به نظر خيلي از محققين بزرگ اصول، همين مجاز از جهتي معناي حقيقي هم است منتهي حقيقي ادعايي كه حضرت امام خميني (ره)[1] و نظر سكاكي در علم اصول در بخش مباحث الفاظ همين مطلب است، و در كتاب ترجمه و شرح «الموجز في اصول الفقه» آقاي سبحاني[2] تمام مؤيدات آن مطالب فوق ميباشد كه خيلي از بزرگان علم اصول «مجاز» را معني حقيقي ادعايي ميدانند.
مجازات در قرآن را به هفت قسم تقسيم نمودهاند.
قسم اول: آنچه كه از اخبار و روايات فهميده ميشود اين است كه در قرآن الفاظ وخطابات زيادي وارد شده كه به حسب ظاهر شامل عموم ميشود، ولي خدا به اعتبار معاني باطني، افراد خاصي را اراده كرده است، آياتي را كه مفهوم عمومي دارند ولي افراد خاصي مورد توجه ميباشند مانند ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ يا شيعيان يا دشمنان ائمه ـ عليهم السّلام ـ و مانند اينها، و استفاده معني خاصي از لفظي كه مفهوم عام دارد خود نوعي مجاز ميباشد كه هدف از اين مجاز نشان دادن اهميت و عظمت مقام آنها و يا خطرناك بودن مقام دشمنان ائمه ـ عليهم السّلام ـ است كه آن يك فرد خاص كار عموم اهل ايمان و يا عموم اهل كفر و يا اهل نفاق ميباشد و يا براي نشان دادن اينكه صراط ولايت همان صراط خدا است و معني كفر و نفاق و شرك معني ديگري پيدا ميكند، مثلاً در بعضي از احاديث، كافرين را تفسير كرد به كساني كه منكر ولايت باشند، و منافقين را خصوص كساني كه در ولايت ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ نفاق بورزند، و مشركين را به كساني كه شريك قائل شوند براي امام در امامتشان به كساني كه امام نيستند، و آنها را امام و خليفه ميدانند، و همچنين ظالم را تفسير كردن به كساني كه اطاعت از امام را ترك ميكنند.
قسم دوم: خداوند خطاباتي با وصفهاي زيادي در قرآن دارد كه به حسب ظاهر، اين آيات و خطابات شامل زمان قبل از پيامبر يا امتان گذشته مي باشد، اما به حسب تأويل و باطن و واقع اين خطابات و وصفها بر افراد و امتهايي كه در زمان ولايت و امامت ائمه ـ عليهم السّلام ـ هستند صدق ميكند اگرچه آنها در آن زمان قبل نبودند، و مؤيد اين قسم از مجاز قول امام محمد باقر ـ عليه السّلام ـ به حمران است كه فرمود: ان ظهر القرآن الذين نزل فيهم و بطنه الذين عملوا به قبل اعمالهم يجري فيهم مانزل في اولئك ترجمه: معناي ظاهري قرآن مربوط به اقوام گذشته است كه اين آيات در مورد آنها نازل شده است، ولي معناي باطني قرآن مربوط به كساني كه بعداً ميآيند ولي عملهايشان مانند عملهاي آن اقوام قبلي است.
بيان حديث: هر آنچه كه از ظاهر اين آيات فهميده شود، از عصيان يا تعرض ورزيدن و يا اطاعت كردن از فرمان نبي (در مدت دعوتش از اقرار به توحيد و نبوت و تمسك به شعائر اسلام) در زمان همان نبي و پيامبر بوده است، ولي معناي باطني اين آيات اشاره به آن كساني دارد (كه در عصيان و تعرض ورزيدن يا اطاعت كردن از امام و اقرار به امامت آن امامي كه در حكم نبي و نائب نبي و به منزله نبي هست) و بعد از نزول آيات بوجود ميآيند، و همچنين ظاهر آن آياتي كه اشاره دارد به كساني كه با دستان خودشان بت هايي تراشيده و آن را تعظيم كرده و احترام آن را لازم دانسته و آن را شريك براي خداوند گرفتند، امّا باطن همين آيات اشاره به كساني دارد كه اشخاصي را با دست خودشان براي مردم امام قرار دادند، و آنها را بزرگ شمرده و دوست داشتند و اطاعت از آنها را ملتزم شدند، و اين افراد را در مقابل اماماني كه خداوند آنها را تعيين كرده و براي مردم امام قرار داده، قرار دادند.
و در آيه «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» در اينجا ظاهر اين آيه اشاره و تصريح به قوم و زمان موسي ـ عليه السّلام ـ دارد كه به مذاهب و گروههاي مختلف تقسيم شدهاند، ولي باطن آن درباره امتان زمان اسلام است كه به همان مصيبت گرفتار شدهاند كه معناي باطني و مجازي است.
قسم سوم: قسم سوم از مجازاتي كه در قرآن آمده اين است كه خداوند در قرآن بعضي از آيات را آورده و اراده معنايي را از آن كرده كه از ظاهر اين آيات غير از آن فهميده ميشود، «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» مقصود آيه از رسول از نظر معناي باطني در اينجا ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ ميباشند، خداوند در اينجا از معناي ظاهري آيه اراده كرده ارسال رُسل را از جنس همان اقوام و ملتها، ولي از معناي باطني كه از مجازي اراده كرده انتخاب ائمه معصومين و فرستادن آنها را كه از خاندان و از آل و نسل همان پيامبر ميباشند.
قسم چهارم: گاهي اوقات ضميري در قرآن آورده شده كه مرجع آن ضمير صريحاً در قرآن ذكر نشده امّا به لحاظ باطن مانند ضميرهايي است كه برگشت به ولايت ائمه يا ولايت اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ ميكند.
در آية 15 سوره يونس آمده «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ»[3] معناي ظاهري آيه آن است كه افراد بيايمان، به پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ ميگفتند: قرآني غير از اين بياور كه بتهاي ما را نكوهش نكند و اين قرآن را تبديل (و عوض) كن، ولي در معناي باطني آيه ميخوانيم كه مرحوم كليني از فضل روايت ميكند كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود ضمير در «بدله» در آيه فوق اشاره به علي ـ عليه السّلام ـ دارد[4] يعني جانشين و امامي غير از علي انتخاب كن و خلافت امامت علي را به كسي ديگر مبدل و عوض كن، و شواهد زيادي در اين قسم هست كه جاي اطالة كلام نيست.
قسمت پنجم: خطاباتي در قرآن وجود دارد كه به حسب ظاهر آنها به ماضي و گذشته تعبير شده ولي از جهت مجازي به آينده و استقبال معنا ميشود مانند «اذا وقعت الواقعه»[5] هنگامي كه روز قيامت برپا شود، با آنكه لفظ «وقعت» ماضي است ولي در معنايي كه در آينده واقع خواهد شد، استعمال ميشود؛ زيرا هنگامي كه امري وقوع آن حتمي و مسلم است از نظر مبالغه ميخواهد بگويد در حقيقت اين امر در گذشته گويا واقع شد و مسلم و بدون شك ميباشد.
قسم ششم: خداوند در قرآن اكثر چيزهايي كه به خودش نسبت ميدهد با صيغه جمع بيان كرده است.
در سوره زخرف «فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ»،[6] هنگامي كه ما را بخشم آوردند از ايشان انتقام گرفتيم.
سر اين مطلب اين است كه خداوند در آن چيزهايي كه به خودش نسبت ميدهد، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ را هم دخيل در آن ميداند بلكه وجود پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه طاهرين ـ عليهم السّلام ـ مقصود اصلي خداوند ميباشند، پس در آيه فوق خداوند ميفرمايند چون ما را بخشم بياورند يعني من خدا و اولياء و اماماني كه از طرف من برگزيده شده اند را به خشم بياورند ما از آنها انتقام ميگيريم.
قسم هفتم: آنچه كه از روايات استفاده ميشود شامل شدن لفظ جلاله و «الله» و «ربّ» به حسب بطن قرآن و تأويل قرآن بر امام ـ عليه السّلام ـ است، و اين در مواضع زيادي ذكر شده است؛ زيرا آنها واسطه فيض بين خالق و خلق هستند، و نيز مشيت الهي ميباشند، و نيز آلهه و ارباب و انداد و طاغوت و بتها را در معناي باطني به خلفاي جور و پيشوايان گمراه تفسير نمودهاند، در بخش اول براي نمونه در آيه شريفه «لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ»[7] يعني هيچگاه براي خود دو خدا انتخاب نكنيد و تنها خداي همه هستي خداي يگانه ميباشد، اين معناي ظاهري آيه است، و امّا معناي مجازي و باطني آيه همان است كه عيّاشي در تفسيرش از ابي بصير و او از امام ششم حضرت امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل ميكند كه در معني باطني آيه فرمودهاند. و لا تتخذوا امامين انما هو امامٌ و احد، هيچگاه دو امام براي خود انتخاب نكنيد تنها در عصر و زمان شما امام واحد و يگانه است.
و امّا مثال بخش دوم؛ در آيه شريفه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً»[8] معناي ظاهري آيه اين است كه بعضي از مردم براي خدا شريك و مثل انتخاب كردند، يحبونهم كحب الله، آن شريكها را دوست دارند همانطور كه خدا را دوست دارند، و در معناي باطني آيه در اصول كافي و غيبت نعماني از جابر او هم از امام پنجم ـ عليه السلام ـ نقل ميكند»: آن مردمي كه براي خدا شريك قرار دادند دوستان فلان و فلان هستند (اشاره به خليفه اول و دوم) كه آندو را امام و پيشوا قرار دادند و به آنها عشق ميورزند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مقدمه تفسير البرهان مقدمه الثالثه (اسماعيليان) المقاله الاولي، ص 52.
2. تهذيب حضرت امام خميني (ره)، نشر اسلام، تهران، ج1، ص52.
3. ترجمه و شرح الموجز، آيتالله سبحاني مترجم مسلم قليپور، ص 30.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . امام خميني (ره)، تهذيب، تهران، مؤسسه نشر اسلامي، چاپ دوم، 1382 هـ ، ج 1، ص 44.
[2] . سبحاني، جعفر، الموجز في اصول الفقهه، مترجم مسلم قلي پورگيلاني، قم، مؤسسه امام صادق، چاپ ششم، 1422 ق، ص 31-30.
[3] . يونس/ 15.
[4] . تفسير برهان، مقدمه برهان، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، بيتا، ص 54.
[5] . واقعه/ 1.
[6] . زخرف/ 55.
[7] . نحل/ 51.
[8] . بقره/ 165.
قبل از اينكه به پاسخ از پرسش بپردازيم لازم است مقدمه اي ذکر شود:
مقدمه: حقيقت و مجاز هر دو حق هستند نه اينكه الفاظي كه در معاني حقيقي استعمال ميشوند حق باشند و الفاظي كه در غير معناي حقيقي استعمال ميشوند و به اصطلاح آنها را مجاز ميگويند حق نباشند و باطل باشند؛ زيرا در مسئله فصاحت و بلاغت و زيبائي كلام، استعمال مجاز براي رساندن مفهوم فكري نقش مهمي دارد كه اين با استعمال لفظ حقيقت امكانپذير نيست، مثلاً ميخواهيم بفهمانيم كه فلان شخص بقدري عادل است كه تمام وجودش عدالت است، اينجا اگر با لفظ عادلٌ كه به معناي شخص عدالتگر است (و معني حقيقي براي شخص عادل است) بيان كنيم آن مفهوم و مقصود مورد نظر ما بيان نشده است با اينكه كلمه عادلٌ كه به معناي عدالتگر است استعمال لفظ در معناي حقيقي خودش مي باشد پس ناچاريم از لفظ مجاز استفاده کنيم و بگوييم او «عدل» است تا آن مفهوم كه تجسم عدل است رسانده شود.
و اين در تمام زبانها و علوم ادبي وجود دارد و از مفاهيم عرفي است، و در گفتار متداول همه روزه مردم استفاده ميشود و هيچ اشكالي ندارد، بلكه به نظر خيلي از محققين بزرگ اصول، همين مجاز از جهتي معناي حقيقي هم است منتهي حقيقي ادعايي كه حضرت امام خميني (ره)[1] و نظر سكاكي در علم اصول در بخش مباحث الفاظ همين مطلب است، و در كتاب ترجمه و شرح «الموجز في اصول الفقه» آقاي سبحاني[2] تمام مؤيدات آن مطالب فوق ميباشد كه خيلي از بزرگان علم اصول «مجاز» را معني حقيقي ادعايي ميدانند.
مجازات در قرآن را به هفت قسم تقسيم نمودهاند.
قسم اول: آنچه كه از اخبار و روايات فهميده ميشود اين است كه در قرآن الفاظ وخطابات زيادي وارد شده كه به حسب ظاهر شامل عموم ميشود، ولي خدا به اعتبار معاني باطني، افراد خاصي را اراده كرده است، آياتي را كه مفهوم عمومي دارند ولي افراد خاصي مورد توجه ميباشند مانند ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ يا شيعيان يا دشمنان ائمه ـ عليهم السّلام ـ و مانند اينها، و استفاده معني خاصي از لفظي كه مفهوم عام دارد خود نوعي مجاز ميباشد كه هدف از اين مجاز نشان دادن اهميت و عظمت مقام آنها و يا خطرناك بودن مقام دشمنان ائمه ـ عليهم السّلام ـ است كه آن يك فرد خاص كار عموم اهل ايمان و يا عموم اهل كفر و يا اهل نفاق ميباشد و يا براي نشان دادن اينكه صراط ولايت همان صراط خدا است و معني كفر و نفاق و شرك معني ديگري پيدا ميكند، مثلاً در بعضي از احاديث، كافرين را تفسير كرد به كساني كه منكر ولايت باشند، و منافقين را خصوص كساني كه در ولايت ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ نفاق بورزند، و مشركين را به كساني كه شريك قائل شوند براي امام در امامتشان به كساني كه امام نيستند، و آنها را امام و خليفه ميدانند، و همچنين ظالم را تفسير كردن به كساني كه اطاعت از امام را ترك ميكنند.
قسم دوم: خداوند خطاباتي با وصفهاي زيادي در قرآن دارد كه به حسب ظاهر، اين آيات و خطابات شامل زمان قبل از پيامبر يا امتان گذشته مي باشد، اما به حسب تأويل و باطن و واقع اين خطابات و وصفها بر افراد و امتهايي كه در زمان ولايت و امامت ائمه ـ عليهم السّلام ـ هستند صدق ميكند اگرچه آنها در آن زمان قبل نبودند، و مؤيد اين قسم از مجاز قول امام محمد باقر ـ عليه السّلام ـ به حمران است كه فرمود: ان ظهر القرآن الذين نزل فيهم و بطنه الذين عملوا به قبل اعمالهم يجري فيهم مانزل في اولئك ترجمه: معناي ظاهري قرآن مربوط به اقوام گذشته است كه اين آيات در مورد آنها نازل شده است، ولي معناي باطني قرآن مربوط به كساني كه بعداً ميآيند ولي عملهايشان مانند عملهاي آن اقوام قبلي است.
بيان حديث: هر آنچه كه از ظاهر اين آيات فهميده شود، از عصيان يا تعرض ورزيدن و يا اطاعت كردن از فرمان نبي (در مدت دعوتش از اقرار به توحيد و نبوت و تمسك به شعائر اسلام) در زمان همان نبي و پيامبر بوده است، ولي معناي باطني اين آيات اشاره به آن كساني دارد (كه در عصيان و تعرض ورزيدن يا اطاعت كردن از امام و اقرار به امامت آن امامي كه در حكم نبي و نائب نبي و به منزله نبي هست) و بعد از نزول آيات بوجود ميآيند، و همچنين ظاهر آن آياتي كه اشاره دارد به كساني كه با دستان خودشان بت هايي تراشيده و آن را تعظيم كرده و احترام آن را لازم دانسته و آن را شريك براي خداوند گرفتند، امّا باطن همين آيات اشاره به كساني دارد كه اشخاصي را با دست خودشان براي مردم امام قرار دادند، و آنها را بزرگ شمرده و دوست داشتند و اطاعت از آنها را ملتزم شدند، و اين افراد را در مقابل اماماني كه خداوند آنها را تعيين كرده و براي مردم امام قرار داده، قرار دادند.
و در آيه «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» در اينجا ظاهر اين آيه اشاره و تصريح به قوم و زمان موسي ـ عليه السّلام ـ دارد كه به مذاهب و گروههاي مختلف تقسيم شدهاند، ولي باطن آن درباره امتان زمان اسلام است كه به همان مصيبت گرفتار شدهاند كه معناي باطني و مجازي است.
قسم سوم: قسم سوم از مجازاتي كه در قرآن آمده اين است كه خداوند در قرآن بعضي از آيات را آورده و اراده معنايي را از آن كرده كه از ظاهر اين آيات غير از آن فهميده ميشود، «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» مقصود آيه از رسول از نظر معناي باطني در اينجا ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ ميباشند، خداوند در اينجا از معناي ظاهري آيه اراده كرده ارسال رُسل را از جنس همان اقوام و ملتها، ولي از معناي باطني كه از مجازي اراده كرده انتخاب ائمه معصومين و فرستادن آنها را كه از خاندان و از آل و نسل همان پيامبر ميباشند.
قسم چهارم: گاهي اوقات ضميري در قرآن آورده شده كه مرجع آن ضمير صريحاً در قرآن ذكر نشده امّا به لحاظ باطن مانند ضميرهايي است كه برگشت به ولايت ائمه يا ولايت اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ ميكند.
در آية 15 سوره يونس آمده «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ»[3] معناي ظاهري آيه آن است كه افراد بيايمان، به پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ ميگفتند: قرآني غير از اين بياور كه بتهاي ما را نكوهش نكند و اين قرآن را تبديل (و عوض) كن، ولي در معناي باطني آيه ميخوانيم كه مرحوم كليني از فضل روايت ميكند كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود ضمير در «بدله» در آيه فوق اشاره به علي ـ عليه السّلام ـ دارد[4] يعني جانشين و امامي غير از علي انتخاب كن و خلافت امامت علي را به كسي ديگر مبدل و عوض كن، و شواهد زيادي در اين قسم هست كه جاي اطالة كلام نيست.
قسمت پنجم: خطاباتي در قرآن وجود دارد كه به حسب ظاهر آنها به ماضي و گذشته تعبير شده ولي از جهت مجازي به آينده و استقبال معنا ميشود مانند «اذا وقعت الواقعه»[5] هنگامي كه روز قيامت برپا شود، با آنكه لفظ «وقعت» ماضي است ولي در معنايي كه در آينده واقع خواهد شد، استعمال ميشود؛ زيرا هنگامي كه امري وقوع آن حتمي و مسلم است از نظر مبالغه ميخواهد بگويد در حقيقت اين امر در گذشته گويا واقع شد و مسلم و بدون شك ميباشد.
قسم ششم: خداوند در قرآن اكثر چيزهايي كه به خودش نسبت ميدهد با صيغه جمع بيان كرده است.
در سوره زخرف «فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ»،[6] هنگامي كه ما را بخشم آوردند از ايشان انتقام گرفتيم.
سر اين مطلب اين است كه خداوند در آن چيزهايي كه به خودش نسبت ميدهد، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ را هم دخيل در آن ميداند بلكه وجود پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه طاهرين ـ عليهم السّلام ـ مقصود اصلي خداوند ميباشند، پس در آيه فوق خداوند ميفرمايند چون ما را بخشم بياورند يعني من خدا و اولياء و اماماني كه از طرف من برگزيده شده اند را به خشم بياورند ما از آنها انتقام ميگيريم.
قسم هفتم: آنچه كه از روايات استفاده ميشود شامل شدن لفظ جلاله و «الله» و «ربّ» به حسب بطن قرآن و تأويل قرآن بر امام ـ عليه السّلام ـ است، و اين در مواضع زيادي ذكر شده است؛ زيرا آنها واسطه فيض بين خالق و خلق هستند، و نيز مشيت الهي ميباشند، و نيز آلهه و ارباب و انداد و طاغوت و بتها را در معناي باطني به خلفاي جور و پيشوايان گمراه تفسير نمودهاند، در بخش اول براي نمونه در آيه شريفه «لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ»[7] يعني هيچگاه براي خود دو خدا انتخاب نكنيد و تنها خداي همه هستي خداي يگانه ميباشد، اين معناي ظاهري آيه است، و امّا معناي مجازي و باطني آيه همان است كه عيّاشي در تفسيرش از ابي بصير و او از امام ششم حضرت امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل ميكند كه در معني باطني آيه فرمودهاند. و لا تتخذوا امامين انما هو امامٌ و احد، هيچگاه دو امام براي خود انتخاب نكنيد تنها در عصر و زمان شما امام واحد و يگانه است.
و امّا مثال بخش دوم؛ در آيه شريفه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً»[8] معناي ظاهري آيه اين است كه بعضي از مردم براي خدا شريك و مثل انتخاب كردند، يحبونهم كحب الله، آن شريكها را دوست دارند همانطور كه خدا را دوست دارند، و در معناي باطني آيه در اصول كافي و غيبت نعماني از جابر او هم از امام پنجم ـ عليه السلام ـ نقل ميكند»: آن مردمي كه براي خدا شريك قرار دادند دوستان فلان و فلان هستند (اشاره به خليفه اول و دوم) كه آندو را امام و پيشوا قرار دادند و به آنها عشق ميورزند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مقدمه تفسير البرهان مقدمه الثالثه (اسماعيليان) المقاله الاولي، ص 52.
2. تهذيب حضرت امام خميني (ره)، نشر اسلام، تهران، ج1، ص52.
3. ترجمه و شرح الموجز، آيتالله سبحاني مترجم مسلم قليپور، ص 30.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . امام خميني (ره)، تهذيب، تهران، مؤسسه نشر اسلامي، چاپ دوم، 1382 هـ ، ج 1، ص 44.
[2] . سبحاني، جعفر، الموجز في اصول الفقهه، مترجم مسلم قلي پورگيلاني، قم، مؤسسه امام صادق، چاپ ششم، 1422 ق، ص 31-30.
[3] . يونس/ 15.
[4] . تفسير برهان، مقدمه برهان، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، بيتا، ص 54.
[5] . واقعه/ 1.
[6] . زخرف/ 55.
[7] . نحل/ 51.
[8] . بقره/ 165.