پرسش :
اينکه مي گويند در روز معراج فاصله پيامبراکرم(ص) تا خداوند متعال 2 کمان بوده است منظور چيست؟ آيا خدا يک وجودي است که در طرف بالا قرار دارد و براي رسيدن به او مثل معراج پيامبر اکرم(ص) بايد به سمت بالا حرکت کرد. آيا براي وجود خدا فاصله معني دارد؟
پاسخ :
در ابتدا لازم به تذکر است که فرض «خدا» با فرض «مکان دار بودن» و «بالا و پائين جغرافيائي داشتن» سازگار نيست زيرا منجر به محدوديت خدا مي شود. حال با دقت به موارد ذيل، پاسخ سوال ياد شده به دست مي آيد:
1. خدا از هيچ چيز فاصله مکاني ندارد بلکه از هر چيز به ما نزديک تر است «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد»؛ (سوره ق/16)(وما از رگ گردن به او (عبد) نزديک تريم.) البته اين نزديکي، نزديکي جغرافيائي و مادي نيست زيرا خداوند ماده و جسم ندارد که به ما نزديک شود بلکه چون او علت تامه وجود ماست وجودش بر وجود ما احاطه دارد و در حقيقت ما قائم و پاينده به او هستيم و اين «قرب» و نزديکي به خاطر احاطه او به ما و قوام ما به او است.
2. اگر در آيه 9 سوره نجم سخن از اين به ميان آمده است که فاصله پيامبر و خدا دو کمان بوده است از آن رو است که يکي از راههاي بيان معرفت معقول، تشبيه آن به محسوسات است يعني خداوند خواسته است معرفتي غير محسوس و فرامادي را به امري محسوس که ذهن ما توان درک آ نرا دارد تشبيه کند. مقصود از اين تشبيه آن است که پيامبر اسلام به عنوان نزديک ترين انسان به خداوند، توان نزديکي کامل به خداوند را ندارد و ميان او و خدا فاصله اي است مثل فاصله دو قوس (کمان). بارز ترين فاصله پيامبر و خدا آن است که خدا «وجوب وجود» دارد و پيامبر «امکان وجود» يعني پيامبر اسلام وجودش را از خدا گرفته است در صورتي که وجود براي خدا ضروري و ازلي و ابدي است.
بنابراين مي توان گفت «براي وجود خدا فاصله معنا دارد» زيرا حتي وجود پيامبر اسلام (ص) به عنوان نزديکترين انسان به خدا با خدا فاصله دارد (البته فاصله در نوع وجود نه در مکان و ماده).
3. انسان هاي عادي که در جهان کنوني قدم نهاده اند به واسطه دارا بودن بعد غير مادي و الهي خويش در صورت سير و سلوک الهي و عمل به شريعت مقبول درگاه احديت، پرده هاي ماديت را مي درند و با وانهادن تعلقات مادي، از جهان ملک (ماده) مي رهند و به جهان هاي بالاتر قدم مي نهند. پيداست که عالم ماده دورترين عالم از خداوند و اسماء و صفات او است. هرچه به عوالم بالاتر قدم گذاريم بيشتر به خدا نزديک شده ايم. پس مي شود گفت که انسان زميني در پائين ترين نقطه هستي خانه کرده است و به همين خاطر از خدا دور افتاده است، حال هر چه بيشتر از دنيا دل بر کند و به خدا توجه کند بالاتر رفته است بنابرا ين خدا و اسماء و صفات الهي در نقطه اي بالاتر از جائي که هم اکنون در آن هستيم، يعني دنياي مادي، قابل معرفت و شناخت است و آن عالم ملکوت است و از همين روي مي توان گفت که خداي در ملکوت و جبروت عالم «بالا» است و اگر انسان زميني ادراک (علم) و عمل خويش را با «وحي» منطبق کند از نقطه «پائين» (عالم ماده) به جهان فراز (عالم ملکوت و جبروت) صعود مي کند.
(ر.ک: الميزان في تفسير القرآن، 19، 28).
جهت اطلاع از نظر عرفاي اسلامي درباره آيه 9 سوره نجم ر.ک: نقد النصوص في شرح نقش الفصوص، 36، 187.
www.payambarazam.ir
در ابتدا لازم به تذکر است که فرض «خدا» با فرض «مکان دار بودن» و «بالا و پائين جغرافيائي داشتن» سازگار نيست زيرا منجر به محدوديت خدا مي شود. حال با دقت به موارد ذيل، پاسخ سوال ياد شده به دست مي آيد:
1. خدا از هيچ چيز فاصله مکاني ندارد بلکه از هر چيز به ما نزديک تر است «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد»؛ (سوره ق/16)(وما از رگ گردن به او (عبد) نزديک تريم.) البته اين نزديکي، نزديکي جغرافيائي و مادي نيست زيرا خداوند ماده و جسم ندارد که به ما نزديک شود بلکه چون او علت تامه وجود ماست وجودش بر وجود ما احاطه دارد و در حقيقت ما قائم و پاينده به او هستيم و اين «قرب» و نزديکي به خاطر احاطه او به ما و قوام ما به او است.
2. اگر در آيه 9 سوره نجم سخن از اين به ميان آمده است که فاصله پيامبر و خدا دو کمان بوده است از آن رو است که يکي از راههاي بيان معرفت معقول، تشبيه آن به محسوسات است يعني خداوند خواسته است معرفتي غير محسوس و فرامادي را به امري محسوس که ذهن ما توان درک آ نرا دارد تشبيه کند. مقصود از اين تشبيه آن است که پيامبر اسلام به عنوان نزديک ترين انسان به خداوند، توان نزديکي کامل به خداوند را ندارد و ميان او و خدا فاصله اي است مثل فاصله دو قوس (کمان). بارز ترين فاصله پيامبر و خدا آن است که خدا «وجوب وجود» دارد و پيامبر «امکان وجود» يعني پيامبر اسلام وجودش را از خدا گرفته است در صورتي که وجود براي خدا ضروري و ازلي و ابدي است.
بنابراين مي توان گفت «براي وجود خدا فاصله معنا دارد» زيرا حتي وجود پيامبر اسلام (ص) به عنوان نزديکترين انسان به خدا با خدا فاصله دارد (البته فاصله در نوع وجود نه در مکان و ماده).
3. انسان هاي عادي که در جهان کنوني قدم نهاده اند به واسطه دارا بودن بعد غير مادي و الهي خويش در صورت سير و سلوک الهي و عمل به شريعت مقبول درگاه احديت، پرده هاي ماديت را مي درند و با وانهادن تعلقات مادي، از جهان ملک (ماده) مي رهند و به جهان هاي بالاتر قدم مي نهند. پيداست که عالم ماده دورترين عالم از خداوند و اسماء و صفات او است. هرچه به عوالم بالاتر قدم گذاريم بيشتر به خدا نزديک شده ايم. پس مي شود گفت که انسان زميني در پائين ترين نقطه هستي خانه کرده است و به همين خاطر از خدا دور افتاده است، حال هر چه بيشتر از دنيا دل بر کند و به خدا توجه کند بالاتر رفته است بنابرا ين خدا و اسماء و صفات الهي در نقطه اي بالاتر از جائي که هم اکنون در آن هستيم، يعني دنياي مادي، قابل معرفت و شناخت است و آن عالم ملکوت است و از همين روي مي توان گفت که خداي در ملکوت و جبروت عالم «بالا» است و اگر انسان زميني ادراک (علم) و عمل خويش را با «وحي» منطبق کند از نقطه «پائين» (عالم ماده) به جهان فراز (عالم ملکوت و جبروت) صعود مي کند.
(ر.ک: الميزان في تفسير القرآن، 19، 28).
جهت اطلاع از نظر عرفاي اسلامي درباره آيه 9 سوره نجم ر.ک: نقد النصوص في شرح نقش الفصوص، 36، 187.
www.payambarazam.ir