خشونت خانگی، زمینه ساز نفرت دایمی اعضای خانواده از یکدیگر است.
رواج خشونت در خانواده ها
مطالعات اولیه در زمینه قربانیان بزه در ابتدا بر شیوع خشونت در خارج از محیط خانواده متمرکز بود. اغلب این تحقیقات در مورد مجرمان زندانی انجام شده بود و مشکلات آنان ناشی از وضعیت خانوادگی غیرعادی آنها و شرایط روانی آنان دانسته می شد. این تصور در اذهان عمومی شکل گرفته بود که خطر آسیب دیدگی برای افراد بیشتر هنگامی است که خارج از دایره محارم و افراد خانواده قرار دارند.
فرض بر این بود که هر خانواده متوسطی توانایی تربیت و پروردن و محافظت از اعضایش را دارد. خشونت در خانواده به ندرت جرم محسوب می شد (و هنوز هم در بسیاری از جوامع جرم محسوب نمی شود) مگر این که باعث مرگ شود (فیشر، ۱۹۸۵: ۴۱).
با این حال، شواهد کنونی نشان دهنده وجود انبوهی از قربانیان خانوادگی است که تقریبا هیچ توجهی به آنها نمی شود.
خشونت خانوادگی به معنی فرایندی است که در آن زوج یا شریک زندگی از خود رفتارهای خشونت آمیز برضد زوج دیگر نشان می دهد.چنین رفتارهایی به هر صورتی که تجلی یابند و هر شکلی که به خود بگیرند، مخرب و ویرانگرند.
یادآوری می شود که به طور کلی از لحاظ مشارکت دو جنس در ارتکاب جرم نسبت مردان به زنان ۳ تا ۵ برابر بیشتر است. همچنین تفاوت های نمایان میان انواع جرایمی که مردان و زنان مرتکب می شوند، حداقل آن گونه که در آمار رسمی نشان داده شده است، وجود ندارد. جرایم زنان به ندرت متضمن خشونت بوده و تقریبا همه کوچک هستند (گیدنز، 1377،154).
بدون تردید مردان هنوز به مراتب بیشتر از زنان مرتکب جرائم خشونت آمیز می شوند. چنان که تارد اظهارنظر می کند مردها بیشتر از زن ها متمایل به ارتکاب جنایت هستند و در این امر شکی نیست و لذا پسر به دنیا نیامدن از لحاظ اخلاقی نوعی خوشبختی ناگوار است و به قول هانری ژولی در عوض زن ها اگر کمتر مرتکب جرم می شوند در مجرمیت مردها شرکت و همراهی می کنند و از جرایم آنها بهره برداری می کنند (کارو، ۱۳۵۱: ۷۴۰).
تحقیقات نشان می دهد خطر حمله جدی و شدید از سوی همسران، اعضای خانواده، دوستان و آشنایان، نزدیک به دو برابر بیگانگان است (هنتیک، ۱۹۴۸). در کشور آمریکا، امکان این که زنی در منزل هدف حمله شوهرش قرار گیرد، به مراتب بیشتر از آن است که به یک افسر پلیس در محل کارش حمله شود. در نزاع مرگبار بین همسران، بیشتر زن جان خود را از دست می دهد. در سال ۱۹۸۴، دو سوم جرایم قتل عمد میان همسران شامل شوهرانی می شد که زن خود را به قتل رسانده بودند. حال آن که تنها یک سوم زنانی بودند که شوهر خود را کشته بودند (براون، ۱۹۸۷: ۱۸۶) .
اطلاعات مربوط به کشور کانادا نیز حاکی از ارقام و نسبت های مشابهی بوده و نشان می دهد که در بین سال های ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۴، ۶۰ درصد از زنان قربانی قتل عمد، در محیط خانه کشته شده اند و در غالب این موارد قاتل زن، همسر وی بوده است (مکلئود، 1980: 10 و 11).
بسیاری از قاتلان همسران سابقه بدرفتاری داشته اند و زنانی که به جرم کشتن شوهرانشان به زندان افتاده اند مکررا به دست شوهرانشان ضرب و شتم می شده اند. چه بسا بسیاری از این زنان قبل از ارتکاب قتل از پلیس و دیگران تقاضای کمک کرده بودند، اما یا اضطراری بودن موقعیت آنها تشخیص داده نشده بوده و یا راه حل های دیگری که برای فرار از آن موقعیت پیشنهاد می شده کارساز و کافی نبود (سیگل، ۱۹۹۹).
تحقیقات نشان می دهد مشکل فوق از آنجا ناشی می شود که خشونت در میان زوج ها مسئله ای است که در بیشتر موارد پنهان می ماند چرا که باعث خجالت افراد بوده و بدین سبب از اظهار آن طفره می روند. یا در مورد اظهارات قربانیانی که به لحاظ اقتصادی محروم بوده و یا به عنوان طبقه ضعیف شناخته می شوند تظاهر و غلو بیش از حدی مشاهده می گردد. بررسی نشان می دهد غالب قربانیان خشونت از خانواده های چند همسری و دارای وضع اقتصادی نامطلوبی هستند (مارتین، ۱۹۸۱). تحقیق مربوط به همسرکشی نیز حاکی از آن است که خشونت خانگی در طبقات پایین متداول تر است.
فرض بر این بود که هر خانواده متوسطی توانایی تربیت و پروردن و محافظت از اعضایش را دارد. خشونت در خانواده به ندرت جرم محسوب می شد (و هنوز هم در بسیاری از جوامع جرم محسوب نمی شود) مگر این که باعث مرگ شود (فیشر، ۱۹۸۵: ۴۱).
با این حال، شواهد کنونی نشان دهنده وجود انبوهی از قربانیان خانوادگی است که تقریبا هیچ توجهی به آنها نمی شود.
خشونت خانوادگی به معنی فرایندی است که در آن زوج یا شریک زندگی از خود رفتارهای خشونت آمیز برضد زوج دیگر نشان می دهد.چنین رفتارهایی به هر صورتی که تجلی یابند و هر شکلی که به خود بگیرند، مخرب و ویرانگرند.
یادآوری می شود که به طور کلی از لحاظ مشارکت دو جنس در ارتکاب جرم نسبت مردان به زنان ۳ تا ۵ برابر بیشتر است. همچنین تفاوت های نمایان میان انواع جرایمی که مردان و زنان مرتکب می شوند، حداقل آن گونه که در آمار رسمی نشان داده شده است، وجود ندارد. جرایم زنان به ندرت متضمن خشونت بوده و تقریبا همه کوچک هستند (گیدنز، 1377،154).
بدون تردید مردان هنوز به مراتب بیشتر از زنان مرتکب جرائم خشونت آمیز می شوند. چنان که تارد اظهارنظر می کند مردها بیشتر از زن ها متمایل به ارتکاب جنایت هستند و در این امر شکی نیست و لذا پسر به دنیا نیامدن از لحاظ اخلاقی نوعی خوشبختی ناگوار است و به قول هانری ژولی در عوض زن ها اگر کمتر مرتکب جرم می شوند در مجرمیت مردها شرکت و همراهی می کنند و از جرایم آنها بهره برداری می کنند (کارو، ۱۳۵۱: ۷۴۰).
تحقیقات نشان می دهد خطر حمله جدی و شدید از سوی همسران، اعضای خانواده، دوستان و آشنایان، نزدیک به دو برابر بیگانگان است (هنتیک، ۱۹۴۸). در کشور آمریکا، امکان این که زنی در منزل هدف حمله شوهرش قرار گیرد، به مراتب بیشتر از آن است که به یک افسر پلیس در محل کارش حمله شود. در نزاع مرگبار بین همسران، بیشتر زن جان خود را از دست می دهد. در سال ۱۹۸۴، دو سوم جرایم قتل عمد میان همسران شامل شوهرانی می شد که زن خود را به قتل رسانده بودند. حال آن که تنها یک سوم زنانی بودند که شوهر خود را کشته بودند (براون، ۱۹۸۷: ۱۸۶) .
اطلاعات مربوط به کشور کانادا نیز حاکی از ارقام و نسبت های مشابهی بوده و نشان می دهد که در بین سال های ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۴، ۶۰ درصد از زنان قربانی قتل عمد، در محیط خانه کشته شده اند و در غالب این موارد قاتل زن، همسر وی بوده است (مکلئود، 1980: 10 و 11).
بسیاری از قاتلان همسران سابقه بدرفتاری داشته اند و زنانی که به جرم کشتن شوهرانشان به زندان افتاده اند مکررا به دست شوهرانشان ضرب و شتم می شده اند. چه بسا بسیاری از این زنان قبل از ارتکاب قتل از پلیس و دیگران تقاضای کمک کرده بودند، اما یا اضطراری بودن موقعیت آنها تشخیص داده نشده بوده و یا راه حل های دیگری که برای فرار از آن موقعیت پیشنهاد می شده کارساز و کافی نبود (سیگل، ۱۹۹۹).
تحقیقات نشان می دهد مشکل فوق از آنجا ناشی می شود که خشونت در میان زوج ها مسئله ای است که در بیشتر موارد پنهان می ماند چرا که باعث خجالت افراد بوده و بدین سبب از اظهار آن طفره می روند. یا در مورد اظهارات قربانیانی که به لحاظ اقتصادی محروم بوده و یا به عنوان طبقه ضعیف شناخته می شوند تظاهر و غلو بیش از حدی مشاهده می گردد. بررسی نشان می دهد غالب قربانیان خشونت از خانواده های چند همسری و دارای وضع اقتصادی نامطلوبی هستند (مارتین، ۱۹۸۱). تحقیق مربوط به همسرکشی نیز حاکی از آن است که خشونت خانگی در طبقات پایین متداول تر است.
ارتباط مهاجم با قربانی جرم
یکی از عواملی که امروزه توجه جرم شناسان را به خود جلب کرده، رابطه بین قاتل و مقتول است. به عبارت دیگر، ارتباط قربانی و بزهکار نقش قاطعی در تکوین جرم دارد. در حقیقت، در بسیاری از موارد، قربانی با رفتار خود مقدمات ارتکاب جرم را فراهم می آورد و وقوع جرم را تسهیل می کند.
«دیوید لاکن بیل» مجادلات یا گفت و گوهایی را که به قتل منتهی شده اند، مطالعه کرده تا تعیین کند که آیا الگوهای رفتاری خاص در روابط بین قاتل و مقتول مشترک است یا خیر. او دریافت که بسیاری از آدمکشی ها الگوی مشخصی دارند. یعنی قربانی کاری را انجام داده که از دید مهاجم حرکتی تهدید آمیز محسوب شده و مهاجم نیز نوعا در پی تلافی این کار به صورت لفظی یا حرکتی برآمده است. خشونت شدت یافته و قربانی پاسخ متقابل داده، نزاع در گرفته و در نهایت قربانی مرده یا در حال مرگ است. برخی از قتل های عمدی ممکن است نتیجه خشونت تعمدی و بی دلیل فردی بیگانه باشد. در حالی که دیگر قتل های عمدی متضمن تعامل اجتماعی بین دو یا چند نفر است که یکدیگر را می شناسند و تعامل اجتماعی مخربشان به مرگ یکی از طرفین منجر شده است (سیگل، ۱۹۹۹). در انگلستان و ولز بین سال های ۱۸۸۵ تا ۱۹۰۵ از میان ۴۸۷ فقره قتل های ارتکابی توسط مردان تعداد ۱۲۴ نفر از قربانیان (بیش از یک چهارم کل مقتولین) را زنانی تشکیل می دادند که توسط همسرانشان به قتل رسیده و ۱۱۵ نفر دیگر نیز معشوقه یا دوست دختر فرد مهاجم بوده اند (داباش، ۱۹۷۹: ۱۵).
بررسی ها همچنین نشان می دهد در خانواده هایی که خشونت در آن رواج دارد فرزندان نیز مورد بدرفتاری قرار می گیرند. در ساده ترین شکل مسئله در معرض این خطر واقعی قرار دارند که در صورت درگیر شدن در جریان ضرب و شتم به طور اتفاقی، یا به منظور حمایت از مادر، ممکن است خود، توسط عامل بدرفتاری مجروح یا کشته شوند. به علاوه کودکان در تلاش برای حمایت از پدر یا مادر خود، حتی ممکن است مرتکب قتل غیرعمدی مهاجم شوند (استارک و فلیتکرافت، ۱۹۸۵: 147، 159، 160).
۴۰ درصد حوادث مربوط به وقوع قتل به چیزهایی مانند مجادلات، مشکلات خانوادگی، سوء ظن در مورد بی وفایی و خیانت، طردکردن های اجتماعی و محرومیت های محیط مربوط می شده (استور، ۱۳۷۳: ۸۸).
«دیوید لاکن بیل» مجادلات یا گفت و گوهایی را که به قتل منتهی شده اند، مطالعه کرده تا تعیین کند که آیا الگوهای رفتاری خاص در روابط بین قاتل و مقتول مشترک است یا خیر. او دریافت که بسیاری از آدمکشی ها الگوی مشخصی دارند. یعنی قربانی کاری را انجام داده که از دید مهاجم حرکتی تهدید آمیز محسوب شده و مهاجم نیز نوعا در پی تلافی این کار به صورت لفظی یا حرکتی برآمده است. خشونت شدت یافته و قربانی پاسخ متقابل داده، نزاع در گرفته و در نهایت قربانی مرده یا در حال مرگ است. برخی از قتل های عمدی ممکن است نتیجه خشونت تعمدی و بی دلیل فردی بیگانه باشد. در حالی که دیگر قتل های عمدی متضمن تعامل اجتماعی بین دو یا چند نفر است که یکدیگر را می شناسند و تعامل اجتماعی مخربشان به مرگ یکی از طرفین منجر شده است (سیگل، ۱۹۹۹). در انگلستان و ولز بین سال های ۱۸۸۵ تا ۱۹۰۵ از میان ۴۸۷ فقره قتل های ارتکابی توسط مردان تعداد ۱۲۴ نفر از قربانیان (بیش از یک چهارم کل مقتولین) را زنانی تشکیل می دادند که توسط همسرانشان به قتل رسیده و ۱۱۵ نفر دیگر نیز معشوقه یا دوست دختر فرد مهاجم بوده اند (داباش، ۱۹۷۹: ۱۵).
بررسی ها همچنین نشان می دهد در خانواده هایی که خشونت در آن رواج دارد فرزندان نیز مورد بدرفتاری قرار می گیرند. در ساده ترین شکل مسئله در معرض این خطر واقعی قرار دارند که در صورت درگیر شدن در جریان ضرب و شتم به طور اتفاقی، یا به منظور حمایت از مادر، ممکن است خود، توسط عامل بدرفتاری مجروح یا کشته شوند. به علاوه کودکان در تلاش برای حمایت از پدر یا مادر خود، حتی ممکن است مرتکب قتل غیرعمدی مهاجم شوند (استارک و فلیتکرافت، ۱۹۸۵: 147، 159، 160).
۴۰ درصد حوادث مربوط به وقوع قتل به چیزهایی مانند مجادلات، مشکلات خانوادگی، سوء ظن در مورد بی وفایی و خیانت، طردکردن های اجتماعی و محرومیت های محیط مربوط می شده (استور، ۱۳۷۳: ۸۸).
نویسنده: شهلا معظمی
منبع: کتاب «مجموعه مقالات آسیب های اجتماعی ایران»