گفتگو با دانيل ردکليف(Daniel Radcliffe)

شنبه، 27 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتگو با دانيل ردکليف(Daniel Radcliffe)

هشت سال با آقاي هري پاتر
دانيل ردکليف روي صحنه بزرگ شده است. او کاملاً برحسب شانس براي بازي در نقش اول فيلم هري پاتر و سنگ جادوگر انتخاب شد و پس از آن در مجموعه فيلم هاي اين شخصيت بازي کرد. ميليون ها بيننده در طول هشت سال گذشته شاهد رشد او از کودکي تا نوجواني درعالم سينما بوده اند. با وجود اينکه ردکليف اکنون در آستانه ي بيست سالگي آنقدر پول دارد که ديگر کار نکند، اما در سال هاي اخير همواره در حال اشاعه ي تجربيات بازيگري اش خارج از هاگوارتز بوده است. او تاکنون غير از مجموعه فيلم هاي هري پاتر در فيلم تلويزيوني پسرم جک ( زندگينامه ي روديا رد کيپلينگ نويسنده) و فيلم هاي پسران دسامبر ( در نقش پسر يتيم نوجواني که با گام هايي لرزان قدم به دنياي بزرگسالان مي گذارد)، و Equus (درام روانشناسانه ي تاريکي از پيتر شيفر) بازي کرده و توانايي هايش در بازيگري را اينگونه نزد بينندگان و منتقدين آشکار ساخته است.
نشريه ي امپاير اخيراً گفتگويي با ردکليف انجام داده و در آن درباره ي ابعاد مختلف بازيگري با وي صحبت کرده است.
*بذار اولين سوالم را از مجموعه ي هري پاتر شروع کنم. آيا تو هم احساس مي کني حال و هواي فيلم ها حالا بيشتر مناسب بينندگان بزرگسال شده؟
دقيقاً ! اين فيلم ها حالا کمدي و رمانتيک ترن. کمي از جنس فيلم هاي دبيرستاني شدند. مدام روابط عاشقانه و اينکه چه کسي از چه کسي خوشش مي آيد رو به تصوير مي کشن. اين يه کم بي مزه به نظر مي رسه. اما خيلي هم اين طور نيست.
*با استدلال مي شه گفت: که فيلم آخر احساسي ترين لحظه ي کل مجموعه داستان ها رو تو خودش داره: منظورم مرگ دامبلدوره.
* بازي کردن اين بخش تا چه حد واست مشکل بود؟
من هميشه به مرگ سيريوس به عنوان احساسي ترين لحظه نگاه مي کردم. البته مي دونم براي خيلي ها مرگ دامبلدور مهمتره، اما معتقدم از دست دادن سيريوس لطمه ي بيشتري به هري وارد مي کنه. با اين حال بايد بگم که اين مشکل فقط مربوط به اين قسمت نمي شه. تقريباً ميشه گفت همه ي فيلم هاي چهارم، پنجم و ششم با مرگ يه شخصيت کمابيش اصلي تموم مي شن. پس اين منم که به عنوان يه بازيگر بايد کاري کنم اين صحنه ها مثل هم نشن. بنابراين تو صحنه اي که مرگ سيريوس يه عالمه گريه و فرياد لازم داشت، من سعي کردم احساسم رو فقط با حالت بُهت نشون بدم. بُهت بابت مصيبتي که اصلاً توانايي تحملش رو نداشتم. من اصلاً نمي خوام اين صحنه ها تکراري بشه. اصلاً خوب نيست که تو صحنه ي پاياني هر کدوم از اين فيلم ها نمايي از من در حال جيغ کشيدن وجود داشته باشه! هيچکي از اين شکل بازي خوش اش نمي ياد.
*از اينکه مجموعه فيلم ها دارن به پايان خودشون نزديک مي شن چه احساسي داري؟
يه سري احساسات مختلف و درهم برهم ! «هري پاتر نبودن» برام خيلي خيلي عجيبه. بازي دوباره تو نقش هري بعد از بازي تو فيلماي پسرم جک و Equus واسه من يه دلخوشي بود. الان دونستن اينکه اين فرصت ديگه تکرار نمي شه برام خيلي ناراحت کننده اس. ناراحت کننده تر از اون خارج شدن از قالب شخصيتي يه که چندين سال با اون زندگي کرده ام و نديدن دوستايي يه که تو اين مدت با اونا بوده ام... اين موضوع حتي وقتي فيلم ششم تموم شد، منو اذيت کرد. اون موقع خيلي روي فيلم تمرکز کرده بودم، تا اينکه يه لحظه به خودم اومدم و گفتم: «خدايا ، معلومه دارم چه غلطي مي کنم ؟ فقط يه فيلم ديگه مونده!» الان فقط مي خوام بعدِ هري پاتر به کار کردن ادامه بدم. الان خوشحالم که مردم مي دونن بازيگري واسه من يه کار جدي يه و اينکه فقط يه آدم فرصت طلب نيستم که به خاطر پول واردِ اين کار شده! بدون تعارف مي گم « هري پاتر نبودن» واسه من بيشتر به خاطر جدا شدن از آدما سخته. همه هميشه فکر مي کنن بهترين دوستاي من تو سر صحنه ي فيلما بازيگرا هستن. البته همين طورهم هست و به خصوص ميون بازيگرا من با متيو لوئيس (نويل) و تام فلتون (دراکو مالفوي) خيلي جورم. اما شما بايد بهترين دوستان منو ميون آدماي پشت صحنه پيدا کنين.
*من شنيده ام که بهترين دوستِ تو کسي يه که مسئوليت لباسات رو برعهده داره...
درست شنيدين! ما الان نزديکه هشت ساله که با هم ازدواج کرديم، ولي بايد تا چند وقت ديگه از هم طلاق بگيريم! (خنده) جداي از شوخي بايد بگم کَه ويل بهترين دوست منه و خيلي هم دوست اش دارم. همين دوستي هاست که اين شغل روخارق العاده مي کنه: کار و زندگي سخته و چه مشکلاتي رو بايد به خاطرش تحمل کني. آدم تو صحنه با افراد زيادي که روحيه هاي مختلف و قابليت هاي گوناگون دارن، آشنا مي شه و مي تونه از اونا چيزاي زيادي ياد بگيره. به نظر من خيلي کم پيش مياد که يه بازيگر فقط تو بازيگري تبحر داشته باشه. خيلي از بازيگرا به يه کار ديگه هم اشتغال دارن و تازه ممکنه تو اون کار خيلي بهتر هم باشن. مثل مايکل گمبون که تو کار تعمير اسلحه اس!
*واقعا؟!
آره... اون منو به خاطر گفتن اين حتماً مي کشه! اون هفت تير تعمير مي کنه ... هفت تيرهاي مربوط به قرن 17 و 18 رو. اون قبلاً يه مهندس بوده و اسلحه مي ساخته. خلاصه هرکسي تو گروه از اين کاراي ديگه داره که ازش لذت مي بره. به نظرم ما بايد واقعاً از کارايي که مي کنيم لذت ببريم. اگر شما از بازيگري لذت نبرين، نمي تونين انجامش بدين و بهتره يه راه ديگه واسه نشون دادن خلاقيت تون پيدا کنين.
*کسي هست که تو بخواي به عنوان مهمترين شخص که تو فيلماي هري پاتر باهاش ملاقات کردي، از اون ياد کني؟
گري اولدمن ... بدون شک گري اولدمن. اون فوق العاده اس. ايملدا استنتون و ديويد ييتس دو نفر بعدي هستن. اينا همه تأثير خيلي زيادي رو من گذاشتن. من گري رو از همه جدا مي کنم به خاطر تمرکز و اشتياق اش. به خاطر اينکه خيلي راحت بازي مي کنه. به نظر من اون و دانيل دي لوئيس بهترين بازيگراي نسل خودشون هستن.
*تو، روپرت گرينت و اما واتسون در دو سال گذشته تو فيلماي متفاوتي غير از هري پاتر بازي کردين. فکر مي کني بازي تو اين فيلما چه کمکي به شما کرد؟
بازي تو اين فيلما درواقع يه نوع دلگرمي براي ما بود. اينکه مي تونيم يه کار ديگه هم انجام بديم اينکه مردم به ما به چشم بازيگر نگاه کنن، نه فقط شخصيت هاي مجموعه ي هري پاتر. ما اگه اين کارا رو انجام نمي داديم، درواقع به خودمون ضرر مي زديم. ما نمي خوايم از اون دسته بازيگرا باشيم که تو تموم عمرشون فقط به يه شخصيت چسبيدن! هر سه تاي ما مي خوايم هم به نحوي از اين شخصيت ها عبور کنيم و هم اينکه در قالب اونا باقي بمونيم. اگه تا زمان تموم شدن پروژه ي پاتر در هيچ فيلمي بازي نمي کرديم، پذيرش ما به عنوان بازيگراي مستقل از طرف مردم بعد از تموم شدن اين فيلما خيلي سخت تر بود.
*با اينکه تو الان يکي از مشهورترين چهره هاي دنيا هستي، اما به نظر نمي رسه که همه ي ابعاد شهرت هري پاتر برات مهم باشه.
کما بيش شايد اينطور باشه... بعضي از دوستام هميشه از دست کساني که تو جاهاي مختلف به سمت من مي يان عصباني مي شن، اما من فکر مي کنم که اين عادي يه و خيلي هم خوبه. من کلاً چون از مشارکت تو ساخته شدن فيلما و ملاقات با آدماي فوق العاده خوشم مي ياد، بايد چيزايي که به واسطه ي شهرت دنبالم ميان رو هم دوست داشته باشم. با اينکه همين شهرت بعضي وقتا آدم رو بدجوري مي سوزونه! از طرف ديگه چيزي که من هميشه بايد در نظر داشته باشم اينه که ساخته شدن مثلاً يه قسمت از هري پاتر چند ماه زمان مي گيره. پس بايد تمام ساعتاي روز چند ماه رو تو استوديو باشم و بعد خسته و کوفته به خونه برم. پس تو اين زمان هيچ وقتي واسه بيرون رفتن و گردش کردن ندارم. شهرت همه ي اينا رو هم با خودش مياره.
*اما تو وقتي هم که فرصت بيرون رفتن پيدا مي کني، تو دردسر مي افتي ...
يه بار يه نفر از من پرسيد که چي کار مي کنم تا شناخته نشم. من واقعاً کاري نمي کنم. اصلاً نمي فهمم که بعضي اتفاقا چه جوري براي بعضي بازيگرا مي افته و بعد هم داستان کامل اش سراز مجله ها درمي ياره! من تا حالا مشکل خاصي با پاپاراتزي ها (عکاس ها و خبرنگارهاي سمج روزنامه ها و مجلات) نداشته ام. فکر کنم تو اين همه سال فقط چهار بار با اونا روبرو شده باشم: يه بار وقتي تو جاده ي کينگ بودم و يه نفر يه دفعه پريد رو ماشين و شروع به عکس گرفتن ازم کرد، يه بار وقتي با يکي از دوستام تو جاده ي فولام بودم که يکي سوار ماشين شد، و دو بار ديگه هم سر تمرين فيلم Equus باهاشون روبرو شدم. غير از اينا هيچي. مي خوام بگم کلاً اگه اونا بدونن تو کجايي، هيچ وقت نمي تونن بيان سراغت.
*تو اوقات فراغت چي کار مي کني؟ سينمارو هستي؟
آره، خيلي سينما رفتن رو دوست دارم. البته هميشه سعي ميکنم وقتي وارد سينما بشم که يا خيلي زوده و يا اينکه همه داخل سالن نشستن و اونجا تاريکه. وقتي زود مي رم تو کلاهمو پايين مي کشم و سرجايم مي شينم. هيچ مشکل پيش نمي ياد. يه بار که خيلي نگران شدم وقتي بود که به سينما رفتم و ديدم جاني ون هم اونجاست. بليط فروش خيلي هيجان زده شده بود و نمي دونم چرا داشت به همه مي گفت که اون اينجاست. من همون موقع فکر کردم اگه بليط فروش منو هم بشناسه خيلي بد مي شه که خوشبختانه اينطور نشد. يه موقع ديگه هم به يه سينما تو فولام رفته بودم. وقتي يه گوشه وايساده بودم، يه پسر متوجه من شد و داد زد: «واي، اين هري پاتره!» بعدش يه دفعه نزديک بيست سي نفر دورم جمع شدن. خوشبختانه من بايد همون موقع واسه ديدن هتل رواندا به داخل سالن مي رفتم و اونا هم تازه از ديدن ساعت شلوغي 3 برگشته بودن. با همه ي اينا قبلاً هم گفتم، من هيچ وقت از دست کساني که به طرفم مي يان ناراحت نمي شم.
*الان تقريباً حدود نه، ده ساله که تو با فيلماي هري پاتر درگيري. روزاي اول يادت مي ياد؟
آره، چون حافظه ي بدي ندارم. تازه روز اول رو با جزئيات يادم مي ياد. شما مي دونين ماجراي هري پاتر تو دنياي     ماگل ها چه موقع شروع شده؟ من يه شجره نامه از رولينگ گرفتم که نشون مي ده هرکدام از شخصيت ها چه موقع به دنيا اومدن. هري پاتر و دراکو مالفوي هر دوشون تو سال 1980 به دنيا اومدن، بنابراين تمام مجموعه تو اوايل دهه ي 90 اتفاق افتاده و الان ما تقريباً وسطاي فيلم پنجم هستيم.
*پس اين يعني به موهاي پر پشت ات تو اين فيلم بر مي گردي؟
من هيچ وقت اين کار رو نمي کنم! من از اون مدل متنفرم! اون مدل موي جام آتش خيلي تصادفي انتخاب شد. به همه ي ما گفته بودن که موهامون رو تموم تابستان کوتاه نکنيم تا اينکه يه روز مايک نيوول ما رو ديد و گفت: « واي ، اين خيلي خوبه!» اين طوري بعد که تو اين مدل مو گير افتاديم! خيلي افتضاح بود!
*داشتي مي گفتي اولين چيزايي که از هري پاتر يادت مي ياد چيا بودن... اون موقع مي دونستي داري قدم به چه مسير بزرگي مي ذاري؟
تا اونجايي که يادم مي ياد، کارمون رو از گاتلند شروع کرديم. خاطره اي که هميشه باهامه مربوط به وقتي مي شه که من، روپرت و اما پشت يه وانت سوار شده بوديم و داشتيم با درآوردن اداي مجري هاي راديو خودمونو سرگرم مي کرديم. غير از اون ريچارد هريس و کريس کلمبوس رو يادم مي ياد. سر فيلم اول واقعاً به ما خوش گذشت. کريس واسه دادن انرژي و اميدواري به آدم حرف نداره. تا حالا ملاقات اش کردين؟
نه.
مهارت فوق العاده ي کريس اينه که انرژي اش واگير داره! هر کسي موقع کار با بچه ها حتماً به اين انرژي احتياج داره. وقتي همه ي 360 نفر اعضاي گروه خسته مي شدن، اون بود که همه رو سر حال مي آورد و واسه صحنه ي بعدي آماده مي کرد. ما به خاطر دو فيلم اول خيلي به اون مديونيم. واقعاً فکر مي کنم هيچکي غير از اون نمي تونست مجموعه رو شروع کنه. اگه تهيه کننده مثلاً مستقيم به طرف آلفونسوکو آرون مي رفت، مردم جا مي خوردن و به نظرم بچه ها نمي تونستن با مجموعه ارتباط برقرارکنن. غيراز اين من فکر نمي کنم دو کتاب اول خيلي با نوع کارگرداني آلفونسو کوآرون، مايک نيوول يا ديويد ييتس جور درمي اومد. چيزي که اون موقع اهميت داشت اين بود که ما کاملاً با کارگردان فيلم هم سو بوديم. الانم در مورد ديويد ييتس همين طوره. اون همه فن حريفه و به همين دليل تا آخر مجموعه باهاش کار مي کنيم. من ديويد رو و کارکردن با اونو و کارگرداني شو دوست دارم.
*نظرت در مورد اين واقعيت که هري پاتر بزرگ ترين کاري بوده که انجام دادي و به محض اينکه بازي توي اون تموم بشه ، شايد کمتر موقعيتي مثل اين برات پيش بياد، چيه؟
مطمئنم که همين جوري خواهد بود. من قطعاً هيچ وقت تو فيلم ديگه اي که همپاي فيلم هاي جيمز باند شهرت کسب کرده، بازي نخواهم کرد.
جور ديگه اش اينه که تو دقيقاً داري مخالف راهي که خيلي بازيگرا رفتن رو طي مي کني. تو با يه فيلم پرفروش و موفق شروع کردي که برات شهرت و ثروت به همراه آورد و حالا داري به سمت بازي تو فيلماي کم سر و صداتر مي ري...
درسته... من الان ديگه خيلي دوست ندارم که تو يه فيلم بزرگ بازي کنم. بلکه مي خوام با ورودم به هر فيلمي باعث بهتر شدن اش بشم.
الان خيلي بازيگرا مي خوان با بازي تو فيلماي پرفروش جاي خودشونو تو عالم بازيگري تثبيت کنن،اما من که اين کارا رو انجام دادم، حالا اين آزادي رو دارم که فيلمامو انتخاب کنم. من الان هيچ وقت کاري که به نظرم خوب نيست رو قبول نمي کنم. حتي اگه دستمزد بالايي به خاطرش بهم بدن. اين امتياز فوق العاده اي براي يه بازيگره و من اميدوارم بتونم خيلي خوب ازش استفاده کنم.
*خودت مي دوني که چه بازيگر گروني هستي؟
واقعاً نمي دونم! ... نه ... اگه اينطوريه ، من به خاطرش خدا رو شکر مي کنم. خيلي دلم نمي خواد که درگير موضوعاتي اينچنيني بشم. خوشبختانه خيلي آدم پول دوستي نيستم. احتمالاً به خاطر اينه که پول دارم! واقعاً دلم نمي خواد وقتم رو صرف يه چيزي مثل پول کنم. البته فقط دلم مي خواد يه ماشين خوشگل داشته باشم! ولي فعلاً نمي تونم رانندگي کنم. کلاس شو نرفتم. دوست دارم يه گلف جي تي آي بخرم. فکر مي کنم ماشين خوبيه. اگه بخوام تو فيلم دن الدون بازي کنم، بايد رانندگي ياد بگيرم. تو اين فيلم يه عالمه صحنه هاي ماشين بازي وجود داره.
*داريم به آخر فيلم هاي هري پاتر نزديک مي شيم. نظرت درباره ي دو بخشي کردن فيلم آخر چيه؟
از اين بابت خيلي خوشحالم. اين باعث مي شه مدت بيشتري تو اين کار بمونم. از يه طرف ديگه اگه قرار بود فقط يه فيلم براساس کتاب آخر ساخته بشه، ما مجبور بوديم چيزاي زيادي از اونو حذف کنيم. همون کاري که تو فيلماي قبلي انجام شد. ولي الان اينطور نيست. اون موقع ما مجبور بوديم لحظات خيلي مهمي از داستانا رو حذف کنيم و اين کار به خصوص به مذاق خواننده هاي کتاب خوش نمي يومد. اين بلا سر بعضي شخصيت هاي داستان هم اومده. ما خيلي وقته که که ديگه دابي رو تو فيلما نداريم. شايد من اين دفعه بايد بعد از ظاهر شدن دابي بهش بگم: « دابي! از سال 2003 تا حالا نديده بودمت!»
منبع:دنياي تصوير،شماره 186.               



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.