وی در این جلسه اظهار کرد: بنابر آنچه نظریهپردازان دموکراسی بیان کردهاند، دموکراسی گرایشات گوناگونی دارد؛ مثلاً دموکراسی فردگرا داریم و دموکراسی جمعگرا؛ دموکراسی مبتنی بر لیبرالیسم باز داریم، دموکراسی مبتنی بر لیبرالیسم محدود داریم؛ دموکراسی مبتنی بر پلورالیسم گسترده داریم، دموکراسی مبتنی بر پلورالیسم محدود داریم؛ دموکراسی عقلگرا داریم، دموکراسی واقعیتگرا داریم. آنچه از شرایط و ضوابط دموکراسی بیان کردیم، جامع همه انواع دموکراسی است. اکنون که از این بحث فارغ شدیم و ضوابط دموکراسی را تبیین کردیم، نوبت نقد و بررسی این طرز تفکر میرسد.
خلأ جهانبینی
وی افزود: بر دموکراسی و لیبرالیسمدموکراسی با همه تنوعها و گرایشاتی که دارد نقدهای اساسی و بنیادین وارد است. نقد اولی که بر دموکراسی وارد است خلأ جهانبینی است. مقصود ما از خلأ جهانبینی این است که دموکراسی تکلیفش را با جهانبینی معین نمیکند که بر اساس چه نوع جهانبینی مبتنی است. در ابتدای مباحث فقه نظام سیاسی به بحث جهانبینی سیاسی پرداختیم و در آنجا بیان کردیم که هیچ نظام سیاسی نمیتواند بدون تبیین مبانی جهانبینی خویش یک ساختاری منطقی برای نظریه خودش تبیین کند. اگر قائل به خدا و آفریننده فعال شدیم، آفرینندهای که خود فرمانروا است، تکلیف نظام سیاسی به شکل دیگری خواهد بود. باید روشن کنیم به وجود خدا معتقد هستیم یا معتقد نیستیم.اراکی با بیان اینکه چشم پوشی بر این مسئله به معنای فریب افکار عمومی در این عرصه است، گفت: اگر به خدا قائل باشیم یا منکر خدا باشیم، متفاوت است. اگر قائل به وجود خدا شدیم، اولین نتیجه ایمان به وجود خدا این است که او حق فرمان دارد؛ چون آفریننده است. مفصل تبیین کردیم که اگر ما قائل به وجود خدا شدیم، اصل آفرینش ما مبتنی بر فرمان اوست. وقتی خود بشر با فرمان خدا به وجود آمده، تداوم این وجود هم با فرمان خداست؛ لذا در قرآن کریم بر این مطلب تاکید شده است: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ» (سوره روم/ آیه ۴۰). اینکه آیه میفرماید روزی شما به دست اوست؛ یعنی تداوم وجود شما هم به دست اوست. حال که تداوم وجود ما با فرمان اوست نتیجه این است که او حق فرمان دارد.
استاد حوزه علمیه تصریح کرد: اساساً سیاست یعنی امر و نهی. هم واژه لغوی سیاست به معنای امر و نهی است و هم معنای اصطلاحی آن. «سائس» یعنی کسی که با امر و نهی خودش «مسوس» را تدبیر میکند. هر نظام سیاسی در حقیقت نظامی است که تبیین میکند انسانها در رابطه با خودشان، در رابطه با فرمانروایشان چگونه باید عمل کنند. هر نظام سیاسی برای خودش چنین حقی قائل است و اصلاً قوام نظام سیاسی به این است. از طرفی، چون حق دارد که امر و نهی کند، از آن طرف حق دارد اطاعت شود. این اساس نظریه سیاسی است در هر نظامی؛ یعنی مخصوص نظام اسلامی نیست. این «حق الطاعة» اساس هر نظام سیاسی است. هرجا امر و نهیای هست باید ابتدا روشن شود حق اطاعت وجود دارد یا وجود ندارد.
حق فرمان بالعرض باید بالذات برگردد
وی یادآور شد: نمیتوانیم وارد بحث نظام سیاسی شویم بدون آنکه روشن کنیم حق فرمان از آن کیست. به تفصیل تبیین کردیم حق امر و نهی برای خداوند ذاتی است؛ یعنی، چون خداست حق امر و نهی دارد، نه اینکه این حق را کسی به او داده است. اگر غیر خدا میخواهد حق امر و نهی داشته باشد باید روشن شود چه کسی این حق را به او داده است. گاهی حق فرمان بالذات است که مخصوص خداست، گاهی حق فرمان بالعرض است. امر بالعرض باید منتهی به امر بالذات بشود.وی تصریح کرد: تمام احکام الهی امر و نهی است و از این نظر فقه ما تماماً سیاست است. کسی که میگوید فقه را باید از سیاست جدا کرد نه فقه را فهمیده است و نه معنای سیاست را فهمیده است. فقه یعنی علم السیاسه. اگر میتوانستیم نام فقه را عوض کنیم باید نام او را علم به امر و نهی میگذاشتیم. بعضی از بزرگان ما حکم را موضوع علم فقه قرار دادند. خب فقه یعنی امر و نهی؛ لذا فقه چیزی جز سیاست نیست؛ نه اینکه سیاست بخشی از فقه باشد. همه فقه سیاست است.