بیانیه بسیار عجیب میرحسین موسوی
در شرایطی که از مدتها پیش اقدامات تسهیلگرانهای برای حصر در نظر گرفته شده بود، امّا بهنظر میرسد آنها که ادامه حصر موسوی را ابزار بهتری برای خود میبینند بار دیگر او را در مسیری قرار دادند که نتیجه آن از پیش مشخص است.
یکی از سایتهای مدافع فتنه 88 که معمولاً از خارج از کشور بهروزرسانی میشود، امروز متنی بهنقل از میرحسین موسوی منتشر کرده که محتوای آن بیش از هرچیز انتقاد از جمهوری اسلامی و مدافعان حرم بهدلیل مبارزه با داعش و تروریستهای مسلح در سوریه است!
جنس ساختار جملات و ادبیات بهکاررفته در این بیانیه بار دیگر این شبهه را تداعی میکند که مانند بسیاری از بیانیههای پیشین موسوی، این بار هم عدهای پشت صحنه برای او چنین جملاتی را دیکته کرده و او را مانند وقایع بعد از انتخابات 88 به معرکهای فرستادهاند که غیر از اهانت به عاشورا، این بار به حمایت از داعش و حفاظت غیرمستقیم از منافع رژیم صهیونیستی هم کشانده شود.
تحلیلگران متعددی در ایام پس از انتخابات 88 هشدار میدادند که فیل مست قدرت و تلاش برای دیکتاتوری علیه صندوق آرا، میتواند موسوی را به چنین مهلکههایی بکشاند؛ با این حال او با بیاعتنایی به این نصیحتها روزگار دهشتناکی برای خود رقم زده است.
در شرایطی که از مدتها پیش، اقداماتی تسهیلگرانه برای حصر در نظر گرفته شده بود، امّا بهنظر میرسد آنها که ادامه حصر موسوی را ابزار بهتری برای خود میبینند بار دیگر او را در مسیری قرار دادند که نتیجه آن از پیش مشخص است.
موسوی در بیانیه خود بهنحو بسیار عجیبی علیه مبارزه با داعش در سوریه و همچنین کمک به گروههای مقاومت در یمن علیه جنایت آلسعود و... موضعگیری کرده و حتی در گامی فراتر حزبالله لبنان را به باد انتقاد گرفته و در مجموع مقاومت علیه داعش و اسرائیل و آلسعود و... را شوم و کجروی و «جرائم ننگین» خوانده است!
در فراز بسیار عجیب دیگری از این بیانیه، موسوی اهانت وقیحی به سرداران شهید مدافع حرم روا داشته و نوشته است که آن سردار بیافتخار جانش در غربت به قربانی مستبدی دیگر تلف شد!
این بیانیه غیر از نمایش یک سقوط کامل و بیحدومرز برای موسوی، آزمون بسیار بزرگی را پیشِپای برخی چهرههای سیاسی از جمله افرادی نظیر سیدمحمد خاتمی و بعضی دیگر از افرادی که خود را اصلاحطلب میخوانند قرار میدهد. عدم مرزبندی صریح و مشخص با چنین اقدامی، خط بطلانی بر ادعاهای اصلاحطلبانه آنها خواهد بود.
واکنش کاربران فضای مجازی
چه کسی برای سران فتنه بیانیه مینویسد؟
اگر روزگاری بیانیه موسوی توسط منافقین در خارج از کشور ساختهوپرداخته میشد؛ این روزها چه کسی برای موسوی خط و مشی تعیین میکند؟۲۶ تیرماه سال ۱۳۸۸ اکبر هاشمی رفسنجانی پشت تریبون نماز جمعه رفته و خطبه اول را میخواند. در روزهایی که جامعه با رمز تقلب در انتخابات بهشدت ملتهب شده و برخی خواص به دنبال گرفتن ماهی از آب گلآلود بودند؛ هاشمی پیشنهاداتی را بهعنوان راهحل خروج از بحران مطرح میکند. فردای آن روز وبسایت بیبیسی فارسی در بخش تحلیلی خود این پیشنهادها را شرط پایان درگیریهای خیابانی خوانده و نوشته بود که اگر نظام میخواهد شب سرش را به آسایش روی بالشت بگذارد؛ باید به خواستههای هاشمی تن بدهد.
هاشمی در آن نماز جمعه خواسته بود تا برخی عناصر همکار با شبکه جاسوسی در سفارتخانههای اروپایی از زندان آزادشده و صندوقهای رأی باطل و انتخابات دوباره برگزار شود. در آن روز تعداد قابلتوجهی از عناصر همراه با فتنه در اطراف دانشگاه تهران جمع شده و با شعارهایی ساختارشکنانه و نیز درگیری با نیروی انتظامی نماز جمعه را به میتینگ سیاسی بدل کرده بودند.
پسازآن نماز جمعه فتنهگران از هر فرصتی استفاده کرده و در چند تجمع خیابانی در ۱۳ آبان و پسازآن در روز تاسوعا و نیز عاشورای حسینی به کف خیابان آمده و با حمله به اماکن دولتی؛ چادر برداشتن از سرزنان محجبه، آتش زدن تکیهها و مساجد مسیر اولیه در اعتراض به انتخابات را به براندازی با شعار «انتخابات بهانه است/ اصل نظام نشانه» بدل کردند.
اندکی بعد میرحسین موسوی یکی از سران فتنه اشراف، در بیانیهای مشهور به بیانیه شماره ۱۷ ضمن خداجو خواندن فتنهگران مواردی را در آن اطلاعیه سیاسی مطرح کرد که به طرز قابل تأملی شبیه به سخنرانی هاشمی در نماز جمعه بود. درواقع آنچه در سخنرانی هاشمی به آن اشارهشده بود، موبهمو در بیانیه موسوی تکرار شده بود!
موسوی در آن اطلاعیه سیاسی که در رسانههای ضدانقلاب بازتاب داشت پنج درخواست داشت که مشابه به راهحلهای خروج از بحران هاشمی بود. در آن زمان روزنامه رسالت در سرمقاله خود با نکتهبینی ظریف از این ماجرا در سؤالی مهم از سران فتنه پرسیده بود که آقای موسوی بیانیه شما را چه کسی مینویسد؟
در آن زمان ستاد انتخاباتی موسوی اعلام کرده بود که شخص نخستوزیر سابق خود بیانیههای خیابانی را نوشته و تنها از برخی دوستان نزدیکش مشاوره میگیرد. بعدها وبسایت راه آزادی نزدیک به برخی همکاران موسوی فاش ساخت که تمامی بیانیههای موسوی را فردی در پاریس نوشته و او در تهران آنها را امضا میکند، روایتشده است که این بیانیهها توسط یکی از نمایندگان سابق مجلس اول که با منافقین و بنیصدر ارتباط ارگانیک داشته تهیه گردیده و توسط ادرشیر امیرارجمند ویرایش شده و درنهایت از طریق ایمیل به تهران ارسال میشد.
البته این دست بیانیه نویسی از خارج و ارسال آن به داخل سابقهدار نیز بوده است، یکی از اعضای سابق طیف افراطی دفتر تحکیم وحدت فاش ساخته بود که بخش مهمی از بیانیههای این تشکل بهاصطلاح دانشجویی توسط فردی در آمریکا نوشتهشده و تنها در داخل کشور منتشر میشد! بعدها مشخص شد که این فرد با یکی از اعضای سازمان منافقین در سوئد همکاری داشته و بیانیههای دعوت به اغتشاش خیابانی با کمک سرپل منافقین تهیه و تنظیم میشده است.
از مهمترین دستورالعملهای سرویسهای اطلاعاتی دشمن در جریان فتنه آن بود که عوامل آشوب را به سردستههای منافقین در کشورهای اروپایی وصل کند تا از طریق آنها بیانیه؛ شیوه شعارنویسی و روشهای خرابکاری آموزش دادهشده تا در داخل کشور اجرایی گردد.
روشن و خاموش کردن یک ماشین بیانیهنویسی
پس از شکست فتنه ۸۸ و ناامیدی مطلق سرویسهای امنیتی در منطقه از میزان توانایی میرحسین موسوی و همکارانش؛ جنبش سبز در محاق فرو رفته و حتی تلاش هیلاری کلینتون برای روشن کردن دوباره موتور آنها در بهمنماه سال ۱۳۸۹ با تزریق پول و تحریم مردم نیز بهجایی نرسید. جنبش براندازی نرم به سرکردگی موسوی، کروبی و خاتمی روزبهروز کمرمقتر شده و در آستانه انتخابات سال ۹۲ بهصورت کامل از نفس افتاد.
حتی چپهای ستادی که به یمن روی کار آمدن روحانی دوباره متمایل به قدرت شده بودند نیز تمایل نداشتند، بر کالبد این مرده متحرک روحی دمیده یا آن را احیا کنند. موسوی روزبهروز از حافظه تاریخی چپها زدوده شده و حتی در جلسات تیمی و درونی در منزل عبدالله نوری سفارش شده بود که نامی از او برده نشود تا مأموریت دولت در برقراری ارتباط با آمریکا دچار چالش نشود! در این وضعیت موسوی زدایی در میان اصلاحطلبان با انتقاد از درون آغازشده و در سال ۹۶ و در ماجرای آشوبهای دیماه آن سال به اوج خود رسید.
در تمامی این مدت ماشین بیانیه نویسی موسوی با دستور از بالا توسط اصلاحطلبان ازکارافتاده و تقریباً در هیچ نشست سیاسی در میان چپها و اعتدالیون حتی یکبار هم به مسئله موسوی و ماجرای سال ۸۸ اشاره نمیشد، گویی هیچگاه موسوی وجود خارجی نداشته و او بهمانند سالهای ۶۸ تا ۸۸ (در حدود ۲۰ سال) از دور خارج شده بود.
در تمامی دوران ریاست جمهوری هاشمی و خاتمی، موسوی از طرف اصلاحطلبان بایکوت سیاسی شدید شده و حتی مواضع او مورد توجه قرار نمیگرفت. یکی از دانشجویان خط امامی در خاطرات خود نوشته است که اصلاحطلبان رادیکال در حلقه اطرافیان خاتمی اعتقاد داشتند که موسوی یک فسیل سیاسی شده است و مواضع او به درد دهه شصت و دوران کوپنی شدن میخورد و نه دوره جامعه مدنی و گفتگوی تمدنها!
جلسات محفلی اصلاحطلبان در منزل عبدالله نوری
در تمام دوران دولت روحانی از همین نسخه تجویزی درباره موسوی استفاده شده و اصلاحطلبان حاضر در قدرت او را مانند دستمالکاغذی مصرفشده کنار گذاشته بودند. یکی از اعضای ارشد ستادهای موسوی در سال ۸۸ شرح جالبی درباره سرنوشت او داشته و میگوید: آقای موسوی اخلاق ویژهای داشته و برای همین آبش با چپها توی یک جوی نمیرفت، اما اصلاحطلبان رگ خواب او را دانسته و هر بار نیاز بود او را به صحنه میآوردند!
واقعیت آن است که موسوی به دلیل کیش شخصیت شدید، ویژگیهای روحی خاص و یکدندگی کودکانه همراه مورد سوءاستفاده چپها قرار داشته و این گروه متخصص در جنگ روانی انتخاباتی از او در سر بزنگاه استفاده کردهاند. بهعنوانمثال در ماجرای فتنه بنزینی در سال ۱۳۹۸ که عناصر داعشی در خیابان جولان میداند به ناگهان سروکله موسوی پیداشده و یک بیانیه با لحن تند از او در فضای مجازی پخش میشود! او در آن بیانیه ضمن همراهی با اغتشاشگران خیابانی تحریم را راهحل مقابله با قدرت خوانده بود.
پسازاین ماجرا عبدالحمید نقرهکار، باجناق موسوی در واکنش به بیانیه رئیس فتنه گران گفته بود: «وقتی دیدم مهندس موسوی این بیانیه را تکذیب هم نکرد متوجه شدم انسان تا چه حد میتواند قابلیت سقوط کردن و فریب خوردن داشته باشد».
بولتنسازی برای تروریستها در تهران
پس از شهادت حاج قاسم توسط گروهک تروریستی سنتکام، موسوی از سر لجاجت و سادهلوحی فراوان خوشخدمتی به آمریکاییها را به نهایت رسانده تا جایی که ارگان رسمیاش، در سلسله مطالبی با عنوان «سیاست منطقهای جمهوری اسلامی در بوته نقد» حمایتهای جمهوری اسلامی از مظلومان منطقه را زیر سؤال برد!
در قسمتی از یکی از این مقالات سایت کلمه به سابقه اختلافنظر موسوی و رهبر انقلاب در سیاست خارجی اشاره میکند و نامهای را بازخوانی میکند که در آن نخستوزیر وقت، دلایل استعفای خود را برای رئیسجمهور تشریح میکند که عمده آنها به مسائل بینالمللی و سیاست خارجی برمیگشت. شاید حالا بهتر میشود دریافت که چرا موسوی پس از شهادت حاج قاسم بهجای عرض تسلیت به مردم داغدار هیزم بر آتشافروزی تروریستها گذاشته و مشاورش در رادیو فردا نوشت که شهادت حاج قاسم باعث کاهش تنش در منطقه خواهد شد.
بیانیه آخر موسوی را هم باید از زاویه دیگر بیانیههای او در ۱۳ سال گذشته تحلیل و تفسیر کرد! مردی که روزگاری از سر بدمستی قدرت چنان مسخ شد که به آرمانها امام (ره) پشت و پا زد و همراه با دشمنان انقلاب بساط تفرقه را گستراند؛ این روزها در وضعیتی رقتآور گرفتار است که همصدا با باقیمانده شبکه سلفیها و تکفیریها به یک مدافع شهید در جوار حرم زینب کبری(س) و نیز محافظ و مجاهد درراه امنیت ملت ایران و مردم منطقه جسارت میکند. این همکاری مشترک علاوه برنشان دادن مسیر سقوط اخلاقی، نشانهها و سؤالات دیگری نیز در خود دارد.
ازجمله آنکه اگر در گذشته بیانیه موسوی توسط سرپل منافقین در خارج از کشور ساختهوپرداخته میشد؛ این روزها چه کسی برای موسوی خط و مشی تعیین میکند؟ احتمالاً خانواده او که مدتی است از رأفت نظام در عدم برخورد با سران فتنه استفاده کرده و رابط او با برخی اشخاص و محافل خاص گردیدهاند پاسخ مناسبی برای این سؤال خواهند داشت! شرححال مردی که روزگاری در مسجد نازیآباد در حمایت قاطع از مستضعفان جهان سخنرانی میکرد، این روزها بسیار عبرت انگیز است./مشرق
آقای خاتمی و جبهه اصلاحطلبان! موضع خود را درباره بیانیه تروریستی موسوی مشخص کنید!
کمتر بیانیهای در تاریخ سیاسی ایران میتوان یافت که مانند بیانیه امروز میرحسین موسوی مخرج مشترک آمال و مدعاهای منافقین و صهیونیستها و آمریکا و آلسعود و داعش و دیگر گروههای تروریستی در منطقه باشد. کمتر بیانیهای را میتوان یافت که در عین حال هم علیه ایران و هم علیه اسلام صادر شود.بیانیه امروز موسوی مشخصاً یک بیانیه تروریستی است؛ بیانیهای که تمام اقدامات ایران در منطقه علیه تروریسم گروههای کوچک و بزرگ مانند جبهه النصره و داعش و دولتهایی مانند آلسعود و صهیونیستها و آمریکا را زیر سؤال میبرد و آنها را کجروی میخواند و از دیگر سو، شهدای گرانقدری مانند مدافعان حرم را با سخیفترین الفاظ نکوهش میکند، الفاظی که پیش از این غیر از یک بار که از دهان ترامپ خارج شده بود، حتی از سران رژیمی مثل آلسعود نیز صادر نمیشد!
این بیانیه با قلب معانی و انتصاب صفات برازنده رژیم صهیونیستی به جمهوری اسلامی و تحریف تاریخ، هیچ مشابهتی با بیانیههای سیاسی و حتی بیانیه یک اپوزیسیون سیاسی جمهوری اسلامی ندارد، بلکه ماشۀ اتهام را بر سر انسانیت گذاشته و در مقام یک مدافع تمامعیار برای داعشیها و مدافعانش در آمده است.
این بیانیه در دفاع از منافع شمرهای دوران و در نکوهش فداکاری مدافعان حرم آنگاه معنادارتر میشود که بدانیم در سالروز عاشورای حسینی(ع) صادر شده و همزمان با دفاع از هتک حرمت این روز در سال 88 توسط برخی حامیان موسوی، در خدمت جانبداری از گروهکی که رسماً دستههایی با نام شمر هم تشکیل میداد در آمده است.
چنین بیانیهای به هیچ صورت نمیتواند ذیل دستهبندیهای سیاسی مرسوم جای بگیرد؛ بدین معنا که افرادی مانند آقای خاتمی و برخی دیگر از اصلاحطلبان که در خفا مدعی انتقاد نسبت به رفتارهای موسوی هستند اما در علن و جلوت از اعلان آن خودداری میکنند، اینجا نمیتوانند هیچ استدلالی برای سکوت فراهم کنند، عدم مرزبندی امثال آقای خاتمی با این بیانیه بهمعنای عدم مرزبندی لازم با چنین متنی تلقی خواهد شد./تسنیم
واکنش تند کیهان به بیانیه میرحسین موسوی
روزنامه کیهان نوشت: انزوا، پریشانحالی و درماندگی سیاسی یکی از سران فتنه ۸۸، حیات سیاسی او و هوادارانش را چنان به بنبست کشانیده که وی در بیانیهای انتحارگونه، بعد از ۱۲ سال بار دیگر به حمایت از اسرائیل و داعش پرداخته است.در ادامه آمده است؛ یکی از سایتهای ضدانقلاب که متعلق به هواداران میرحسین موسوی است، دیروز سهشنبه مطلبی را به نقل از او منتشر کرد؛ مطلبی که حاکی از مأموریت دیکته شده به میرحسین موسوی است و ساختار آن، ستیز با حاکمیت، انتقادهای سخیف و ناجوانمردانه علیه گروههای مقاومت در یمن، سوریه و... و حمایت تمامقد از داعش و رژیم صهیونیستی است.
پیرمرد متوهم و رهبر فرقه فتنه 88 در این بیانیه که علیالظاهر قرار است بهعنوان مقدمهای بر ترجمه عربی «بیانیههای جنبش سبز» منتشر شود، سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی ایران را «کجروی»، «شوم» و «ننگینترین جرائم» توصیف کرده و در بخش دیگری از آن، در ادبیاتی وقیحانه به ساحت شهدای مدافع حرم بهویژه سردار شهید همدانی اهانت کرده و نوشته است «آن سردار بیافتخار جانش در غربت به قربانی مستبدی دیگر تلف شد!»
گرچه سایتها و شبکههای اپوزیسیون و معاند از بیبیسی فارسی و صدای آمریکا گرفته تا ایندیپندنت و اینترنشنال و... بیانیه فتنهگر سادهلوح را پوشش دادند اما ادبیات حاکم بر مطلب وهنآلود و سخیف میرحسین موسوی حاکی از وجود بازیگران پشتصحنهای است که میخواهند از یکسو از فتنهگران استفاده ابزاری کرده و آنها را به شیپور داعش و اسرائیل در داخل بدل کنند و از سوی دیگر با رادیکالی کردن فضای سیاسی داخل، سرخوردگی عمیقی که در بدنه اجتماعی اصلاحطلبان تندرو به وجود آمده را بازسازی کنند.
بیانیه جدید موسوی؛ انتقام از سرداران مقاومت یا تلاش برای فراموش نشدن!؟
ساعاتی پیش متنی منتسب به میرحسین موسوی از سران فتنه سال ۸۸ در فضای مجازی منتشر شد؛ متنی که با وجود بیانیه های هر ساله و کم فروغ شده میرحسین، اینبار حرف هایی به مراتب عجیب تر را در خود جای داده است.موسوی در متن جدید منتشر شده، تلاش کرده تا یکی از افتخارات استراتژیک جمهوری اسلامی ایران، یعنی نابودی داعش در خارج از مرزهایش را به سخیف ترین شکل ممکن مورد حمله قرار دهد.
اما تنها دقایقی مراجعه به حافظه تاریخی و آنچه ۱۳ سال پیش بر ایران گذشت، قطعاً پاسخ محکم به گفته های او خواهد بود. موسوی تغییر نام «بهار عربی» به «بیداری اسلامی» را یکی از اقدامات جمهوری اسلامی ایران برای خالی کردن این انقلاب ها از مفهوم عنوان کرده است! اما شاید بازگشت به بهمن ماه سال ۸۹ و اوج انقلاب در کشورهای عربی چیزهای زیادی را به یاد وی بیاورد.
درست در اوج انقلاب در کشورهای عربی، موجی از اسلام خواهی علیه دیکتاتورهای تابع آمریکا و اسرائیل در منطقه شکل گرفت. آیا موسوی معتقد است که حسنی مبارک، بن علی و دیگر دیکتاتورهای سقوط کرده در مسیر ضدیت با آمریکا بودند یا نوکری آن؟ آیا پرچم های آتش گرفته آمریکا در مصر، لیبی، یمن، بحرین و... را ندیده یا نخواسته ببیند؟
موج اسلام خواهی تلفیق شده با تلاش برای آزادی خواهی شکل دهنده واژه بیداری اسلامی بود؛ همین خطر، غرب را به این سمت برد که برای فرار از واقعیت، بهار عربی را به سرعت مطرح کند اما با یک جستجوی ساده، شعارهای اسلامی مردم این کشورها می تواند ثابت کند که آیا مردم مسلمان منطقه بیدار شدند یا تنها به یک بهار زودهنگام عربی بسنده کردند؟ موسوی اما پا را فراتر هم می گذارد؛ حالا اقدامات استراتژیک نظام نیز مورد حمله او قرار گرفته اند.
در متن منتسب به وی آمده است: گناه بزرگ حکومت ما دست بردن در حقیقت معانی است. "هر نام پرشکوهی به ننگینترین جرائم تعلق میگیرد. دفاع از حرم که به معنای حراست از قلب مؤمن در مقابل کمترین گرایش به ستمگران است، به خون ریختن در سرزمینهای بیگانه برای تحکیم پایههای رژیمی کودککش اطلاق میشود".
قبل از هر سوالی بهتر بود موسوی به این سوال پاسخ می داد که آیا دیکته کنندگان بیانیه اش به او تصاویر جانیان جبهه النصره، جیش الحر و در ادامه داعش را در سوریه را که در ابتدای بحران این کشور ثبت شده به او نشان داده اند؟
چرا در بیانیه اش اشاره ای حلقه های شکل دهنده داعش نکرده است؟ چرا حرفی از شعار راهبردی داعش یعنی "امروز سوریه و عراق و فردا تهران" نمی زند؟ پاسخ به این سوال ساده است؛ کسی که در سال ۸۸ و ۸۹ تمام تلاش خود را با حمایت صریح دولت های غربی برای بیدار ماندن آشوب در ایران و پیوند آن با به قول خود بهار عربی با جنبش سبز به کار گرفته بود، چرا باید به ریشه شکل گیری گروه های تروریستی در سوریه و عراق اشاره کند؟ آنوقت باید انگشت اشاره را به سمت آمریکایی بچرخاند که رئیس جمهور وقتش رسماً میرحسین را قهرمان مبارزه با جمهوری اسلامی خوانده است!
این کجروی در تحلیل، باز هم موسوی را آرام نکرده است؛ او باید علیه سرداران مقاومت هم عقده گشایی کند! وی در متن منتشر شده اش حمله ای توهین آمیز به سردار شهید همدانی داشته و در ادامه پیکان حمله خود را به سمت اقدامات انجام شده در مبارزه با داعش به فرماندهی سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی می چرخاند.
فرض کنیم که سردار مظلوم مقاومت در آن روزهای سخت ترک دیدار نکرده و در ساعات پایانی برای بسیج مردم برای جلوگیری از سقوط دمشق اقدام نمی کرد؛ افعی جبهه النصره و دیگر تروریست ها که کوچکترین جنایتشان پاره کردن سینه و خوردن جگر انسان ها بود، به آسانی تبدیل به هیولای داعش شده و عراق را آنچنان ساده می بلعید که امروز هیچ قدرتی را یارای مبارزه با آن نبود.
سدی که شهید همدانی از بسیج مردمی در سوریه ساخت، یک پای این هیولا را در سوریه قطع کرد تا فرمانده بزرگ مقاومت، سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و یاران غیور عراقی و لبنانی اش سر آن را در عراق قطع کنند.
این موج اگر بدون سد محکم به ایران می رسید، آیا موسوی و هوارانش که در خیابان های تهران دست از هیچ جنایتی نشستند و جوانی بی دفاع را همچون داعشی های بعداً ظهور کرده عریان کردند می خواستند جلوی آن را بگیرند؟
شعار آزادی جز این است که جوانانی مومن مانند حججی و سردارانی ماننده اسکندری (شهیدی که پیکر مطهر و سر جدای او پس از هشت سال در روز عاشورا روی دست مردم شیراز تشییع شد)، در برابر تروریست های ساخته غرب ایستادگی کنند تا جان های ملت های مظلوم منطقه بیش از پیش مورد تهدید قرار نگیرد؟
با توصیف میرحسین حتماً فتوای مرجعیت عراق برای تشکیل حشدالشعبی هم حرکتی مذموم است؛ زیرا جوانان عراقی سرداران رشید اسلام همچون همدانی و سلیمانی و ابومهدی المهندس را چون نگینی در کربلا و نجف در آغوش کشیده و تشییع کردند تا به جهان بگویند آنان به یک خاک و مرز تعلق نداشتند.
بالعکس، آنچه موسوی در متنش در توهین به سردار همدانی آورده و او را "سرداری بی افتخار کشته شده در غربت"! نامیده، جهان، تشییع با شکوه فرماندهان غیور مقاومت در خارج مرزهای ایران را دیده است؛ شاید تحلیل این واقعیت در اندرون خانه میرحسین و تنهایی و به دور از تعالیم مشاوران همنوا با غرب وی، بتواند گره های ذهنی او را باز کند؛ البته فقط شاید.
کاهش محدودیت های میرحسین موسوی در ماه های اخیر نشان از بی اهمیت تر شدن او دارد؛ کسانی که او را می شناسند خوب می دانند که او تشنه دیده شدن است و حکایت همان حکایت برادر حاتم طایی و چاه زمزم.
مشاوران موسوی حالا به خوبی می دانند که بی اهمیت شدن او خطری بزرگ برای آنهاست و تنها راه فرار از این بی اهمیت شدن دست درازی به ابدان پاک و اِرباً اِرباعی است که جان خود را برای دفاع از همه مسلمان ایران و منطقه و حتی دیگر انسان های ساکن در معرکه ساخته شده توسط تروریست ها کرده اند. امروز اما مقاومت در سوریه و لبنان و یمن و... به ثمره همین خون ها در حال مبارزه با قاتلانی است که در مستقیم و غیرمستقیم از سوی آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی تغذیه می شوند. حال باید دید موسوی در روزها، ماه ها و سال های آینده چه چیزهایی را برای زنده ماندن نام خود فدا خواهد کرد؟/ ایرنا
ادامه مسیر سقوط؛ ماشین امضای خیابان اختر چرا پای متن تند را امضا کرد؟
صدای داعشصادق امامی، دبیر گروه بینالملل: میرحسین موسوی در نوشتاری که وبسایت کلمه آن را «مقدمهای بر ترجمه عربی بیانیههای جنبش سبز» خوانده، پیرامون مسائل منطقهای اتهاماتی را به تهران نسبت داده که حتی خونخوارترین دشمنان ایران نیز، چنین لیست بلندبالایی از اتهامات را متوجه تهران نکردهاند. موسوی که هدف اصلیاش از «انتشار» این نوشتار در ایام سوگواری اباعبدالله(ع)، دفاع مجدد از حرمتشکنان عاشورای سال 1388 یا بهتعبیر او «مردمی خداجوی» بوده، به سیاستهای منطقهای ایران با همان رویکرد افراطی موجود در بیانیههایش تاخته و «پیدایش داعش» را به سیاست منطقهای ایران پیوند زده است.
موسوی تجاوز ائتلافی گسترده به یمن را به «جنگهای قومی و قبیلهای» تقلیل داده است و اصطلاح «هلال شیعی» را «شعار هلال شیعی» خوانده و ادعا کرده که ایران در «مضمون حقیقى خواست ملتها» دست برده است.
صرفنظر از این پرسش که در کدام کشور دموکراتیک عربی! به بیانیههای یک جریان ضددموکراتیک، توجه خواهد شد، نمیتوان به کلیت این نوشتار خرده گرفت؛ چراکه ماهیت «مقدمه» باید به متن اصلی که همان بیانیههای جنبش سبز است، وفادار بماند. بنابراین به همان اندازه که آن بیانیهها، منطقی و عاقلانه و در چهارچوب دفاع از آزادی و عدالت و دموکراسی بود، این مقدمه نیز دارای چنین ویژگیهایی خواهد بود.
درحالی ادعا شده است که این متن، مقدمه ترجمه عربی است و احتمالا نیز مخاطب آن افرادی فرضی در کشورهای عربی خواهند بود که محتوای آن، چنین چیزی را نمیرساند. در این متن موسوی با تکیه بر «تئوری توطئه» ادعاهایی همچون «جانشینی موروثی رهبری» را مطرح کرده است که این در فضای سیاسی ایران، عملا قابلیت طرح ندارد و بیشتر محصول گعدههای چند نفره پر از دود و دم است.
یافتهها و بافتههای موسوی درباره مسائل منطقهای نیز در همین راستا قابلیت طرح دارد. او همچون سیاست داخلی - که البته در آن بسیار ناپخته عمل کرد و در کمتر از چند ماه به انتحار رسید- در سیاست خارجی و مسائل منطقهای نیز همین ناپختگی را به نمایش گذاشته است.
شاید یک دهه پیش و در ماههای ابتدایی حضور ایران در سوریه، کسانی که فهم درستی از وقایع منطقه نداشتند، میتوانستند با نوشتار امروز موسوی ارتباط برقرار کنند اما پس از افشای حقیقت داعش، پوچبودن این تحلیلها و تحلیلگرانشان نمایان شد. کمااینکه در همان ایام مرحوم هاشمیرفسنجانی مخالف حضور ایران در سوریه بود.
هاشمیرفسنجانی گمان میکرد در یک سوی این میدان مردم سوریه و در سوی دیگر دولت بشار اسد قرار دارند اما قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس که بر میدان اشراف داشت، میدانست غرب و کشورهای مرتجع منطقه چه در سر دارند. آنطور که حسین مرعشی دبیر کل حزب کارگزاران گفته است، سردار سلیمانی معتقد بود بهدلیل اینکه «سیستم اطلاعاتی کشور، اطلاعات دقیق را به آقای هاشمی نمیدهد و دسترسی [وی] به اطلاعات ضعیف شده، تحلیلهایش از واقعیت فاصله گرفته است.»
اما حالا حتی مخالفان سرسخت حضور منطقهای ایران در سوریه هم نمیتوانند در مذمت این حضور سخن بگویند؛ چراکه گروهک تروریستی داعش صراحتا از ولایت خراسان سخن میگفت و قصد داشت پس از دمشق و بغداد، تهران را نیز به حکومت خود ضمیمه کند. تحلیل میرحسین موسوی آن هم در سال 2022 از سوریه، چه در بعد زمان و چه در بعد مکان فرسنگها از واقعیت فاصله دارد.
او یا حدود یک دهه از دنیا عقبتر است یا اینکه در این سالها دچار «زوال عقل» شده است. البته میتوان کمی هم روی احتمال سوم نیز کار کرد که او با افراطگرایی در سیاست، اکنون حتی تبدیل شدن به «صدای داعش» را برای خود ارزش میداند. روشن است که در این ماجرا موسوی در کدام سمت ایستاده است.
او تحولات سوریه را «غمنامهای» خوانده که همچنان ادامه دارد. او درست در روزهایی که رژیمصهیونیستی با حمله به غزه، چندین کودک را به شهادت رسانده و تصاویر آن در رسانههای بینالمللی واکنشهای بسیاری را بهدنبال داشته، حکومت سوریه را «کودککش» خطاب کرده است و رزمندگان ایرانی را به «خونریختن در سرزمینهای بیگانه برای تحکیم پایههای رژیمی کودککش» متهم کرده است.
موسوی حدود دو دهه از عرصه سیاست دور بوده است و احتمالا اطلاعی ندارد که پیدایش داعش نه به جنگ سوریه که حداقل به یک دهه پیش از آن و حوالی سال 1999 و شکلگیری «جماعت توحید و جهاد» به رهبری «ابومصعب الزرقاوی» بازمیگردد. این گروه که در سال ۲۰۰۴ و پس از حمله آمریکا به عراق، به القاعده پیوست، در سال ۲۰۰۶ در ائتلاف با گروههای اسلامگرای افراطی، «مجلس شورای مجاهدین» را تشکیل داد که یک قدرت مهم در استان انبار، وسیعترین استان عراق محسوب میشد.
در اکتبر همان سال، مجلس شورای مجاهدین به همراه چند گروه شورشیِ دیگر «حکومت اسلامی عراق» را تشکیل داد. پس از هلاکت دو فرمانده این گروه، ابوبکر بغدادی جایگزین آنها شد. با آغاز جنگ داخلی در سوریه، این گروه وارد سوریه شد و «دولت اسلامی عراق و شام» (داعش) را تشکیل داد.
موسوی در این نوشتار، وقایع یمن را «جنگ قومی و قبیلهای» خوانده است. این ادعا درحالی از سوی وی مطرح شده است که از فروردین 94، چندده کشور عربی منطقه و فرامنطقهای و حتی قدرتهای بزرگ در این جنگ نقشآفرینی داشتهاند. سعودیها بهعنوان رهبر این تهاجم نظامی بهصراحت اعتراف کردهاند که نیروهای نظامی آمریکا و بریتانیا پشتیبانی اطلاعاتی و لجستیکی این عملیاتها را برعهده داشتهاند.
موسوی در بخشی دیگر از این نوشتار که به نظر، دال مرکزی و بهانه اصلی برای نگارش نامه بوده، به ماجرای حرمتشکنان عاشورای 88 اشاره و در ادامه آن از ادبیاتی مشابه ادبیات گروهک تروریستی داعش پیرامون سردار شهید حسین همدانی، از فرماندهان ایران در سوریه استفاده کرده است.
موسوی با این متن، ادعاهای مخالفانش در سال 88 را تایید کرد. در آن زمان مخالفان موسوی معتقد بودند ستاد موسوی ویترینی از اصلاحطلبان معمولی دارد اما در پشتصحنه سمپاتهای منافقین و امثال امیر ارجمند به ایفای نقش میپردازند.
شاید یکی از دلایل اینکه موسوی جسارت دستبهقلم شدن و نگارش چنین مطالبی را دارد، کمتوجهی صاحبنظران به جنایت او علیه دموکراسی در ایران و ازبینرفتن دهها نفر باشد. او عملا با نپذیرفتن نتایج انتخابات، دموکراسی ایران را به لبه پرتگاه کشید؛ کاری که دونالد ترامپ هیچگاه جرات انجام آن را نداشت. زوال دموکراسی در آمریکا با روی کارآمدن دونالد ترامپ به اندازهای دارای اهمیت بود که چندین کتاب درباره آن به رشته تحریر درآمد. فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز آمریکایی صراحتا در کتاب «هویت» نوشت که اگر دونالد ترامپ در آمریکا به قدرت نمیرسید، این کتاب شاید هیچگاه منتشر نمیشد.
دومین کتاب را نیز «استیون لویتسکی» و «دانیل زیبلات» با عنوان «دموکراسیها چگونه میمیرند» نوشتند تا نگرانیهای خودشان از این وضعیت را تشریح کنند. در ایران اما اثری قابلتوجه درباره آنچه موسوی بر سر دموکراسی و صندوق رای آورد، منتشر نشد تا او 13 سال بعد از جنایتش علیه دموکراسی، دستبهقلم شود و خود را در جایگاه یک آزادیخواه و عدالتطلب تصویر کند و مقدمهای بنویسد که هیچ نسبتی با اکت سیاسی او نداشته است.
برخلاف خودکامگانی که از مسیر انتخابات و صندوق رای به قدرت میرسند و پس از تثبیت قدرت، تضعیف نهادهای دموکراتیک را در دستورکار قرار میدهند و دموکراسیها را به «زوال» میکشانند، میرحسین موسوی با شکست در انتخابات چنین راهبردی را در دستورکار قرار داد. خودکامگی او اگرچه ضربات سنگینی به «دموکراسی» ایران زد اما مشخص نیست اگر با چنین رویکردی او به قدرت میرسید، در سال 1401 با چه مدلی از حکومت مواجه بودیم؟
شاید هنوز برخی هواداران متعصب تلاش کنند شیوه ضددموکراتیک موسوی در سال 88 را توجیه کنند اما دربرابر پژوهشهای علمی پیرامون افراد خودکامه، پاسخ روشنی ندارند. در کتاب «دموکراسیها چگونه میمیرند» نویسندگان از نگرانیهایشان درباره زوال دموکراسی در آمریکا با توجه به اینکه «سیاستمداران آمریکا رقبایشان را دشمن فرض میکنند و تهدید میکنند نتایج انتخابات را نمیپذیرند و نهادهایی همچون دادگاهها، سرویسهای اطلاعاتی و کمیتههای اخلاق را که وظیفه حراست از دموکراسی را برعهده دارند، تضعیف میکنند» سخن گفتهاند.
آنها با استفاده از نظریات «خوان لینز» دانشمند برجسته علوم سیاسی و «شاخص معتبر»ی که او پیشنهاد داده است، چهار علامت رفتاری را گردآوری کرده و نوشتهاند: «هنگامی که یک سیاستمدار 1)چه زبانی و چه در عمل قواعد بازی دموکراتیک را رد میکند، 2)مشروعیت مخالفان را انکار میکند، 3)با خشونت مدارا میکند یا آن را ترویج میدهد یا 4)تمایل دارد آزادیهای مدنی مخالفان، ازجمله رسانهها را محدود سازد» باید نگران شد. به اعتقاد آنها «سیاستمداری که حتی یکی از این معیارها درمورد او صدق میکند، عامل نگرانی است.»
میرحسین موسوی درحالیکه هنوز قدرت را در دست نداشت، در انتخابات سال 88، سه معیار نخست را به اجرا گذاشت. بهطور حتم در همان انتخابات اگر قدرت خاموش کردن رسانهها را نیز میداشت، در اجرای آن ذرهای تعلل نمیکرد.
جدا از این معیارهای خودکامگی، مدل ورود موسوی به انتخابات نیز با شیوه افراد دموکراتیک تناسب چندانی نداشته است. موسوی که 20 سالی از عرصه سیاست در ایران به دور و فاقد اثرگذاری اجتماعی حتی به اندازه یک فعال سیاسی بود، اسفند 87 یکباره عزم ورود به میدان سیاست کرد.
جدا از تمایلات شدید اقتدارگرایانه وی، شیوه ورود وی به عرصه سیاست، شباهت قابلتوجهی به مدل ورود «بنیتو موسولینی» و «آدولف هیتلر» رهبران فاشیسم و نازیسم به عرصه سیاست دارد. هیتلر در اواخر ژانویه 1933 و پس از اینکه محافظهکاران آلمانی به این جمعبندی رسیدند که برای حل بنبست سیاسی باید فردی که با سیاست بیگانه است اما محبوبیت دارد را به رهبری دولت منصوب کنند، پا به قدرت گذاشت. محافظهکاران از هیتلر متنفر بودند اما میدانستند دستکم او طرفداران زیادی دارد. مهمتر اینکه آنها فکر میکردند میتوانند این فرد را کنترل کنند.
برهمین مبنا در سیام ژانویه 1933، «فون پاپن» یکی از طرفداران این برنامه در سخنانی اطمینانبخش گفت: «ما از او بهنفع خود بهره میبریم... طی دو ماه او را چنان به حاشیه میرانیم که دمار از روزگارش دربیاید.» در انتخابات سال 1388 نیز اصلاحطلبان با این جمعبندی که موسوی محبوبیت دارد، حاضر به حمایت از وی شدند. این درحالی بود که در آستانه انتخابات، تمرکز این جریان روی کاندیداتوری سیدمحمد خاتمی بود و از همینرو با کاندیداتوری موسوی مخالف بودند.
حتی مرحوم هاشمیرفسنجانی که اصلاحطلبان به نقشآفرینیاش در انتخابات با توجه به شکست سخت چهار سال پیش و تقابل جدی رئیسجمهور وقت با او، امید بسته بودند نیز در محاسباتش هیچ حاضر نشد از موسوی حمایت کند. جمعبندی هاشمی این بود که اگر از بین چهار نفر؛ لاریجانی، روحانی، ناطقنوری و ولایتی یکی نامزد شود، از او حمایت میکند و به او رای میدهد. این اتفاق نیفتاد و با وجود آنکه راضی به ادامه دولت نبود اما به نوشته سایتش، هاشمی از کسی حمایت صریح نکرد.
اصلاحطلبان هم چندان به این ورود خوشبین نبودند و حتی سیدمحمد خاتمی صراحتا در بیانیه کنارهگیری خود از وجود «تفاوتها و تمایزهایی بین نظر و عمل» خود با او سخن گفت و برخی دیگر از اصلاحطلبان، گفتمان انتخاباتی موسوی را مغایر با گفتمان اصلاحطلبی و حتی گاهی همسو با گفتمان احمدینژاد میدانستند. اما همچون «فون پاپن» در آلمان، در ایران اصلاحطلبانی بودند که گمان میکردند پس از انتخابات، افسار دولت جدید را در دست میگیرند و دمار از روزگار موسوی درمیآورند.
اما نه هیتلر این امکان را به محافظهکاران داد و نه موسوی اهل سواریدادن به اصلاحطلبان بود. برخلاف تحلیل اصلاحطلبان، این موسوی بود که جریان اصلاحات را زین کرد؛ افسار زد و از آنها سواری گرفت. هزینه این شورش به پای اصلاحطلبان نوشته شد و آنها در انتخابات سال 90 شکست سختی خوردند. اگر نقشآفرینی مرحوم هاشمیرفسنجانی در سال 92 نبود، اصلاحطلبان تا سالها باید تبعات همراهی با موسوی در انتحار علیه دموکراسی را پرداخت میکردند.
با وجود این، اکنون که میرحسین موسوی تبدیل به صدای گروهک تروریستی داعش شده است، زمان خوبی برای تعیینتکلیف جریان اصلاحات با موسوی است. باید دید آیا سران جریان اصلاحطلب همچون سیدمحمد خاتمی، سیدمحمد موسویخوئینیها، سیدحسن خمینی، حسن روحانی و... این دیدگاههای افراطی را باور دارند و این نوشتار، مواضع آنان نیز است یا اینکه آنان علیه این بیانیه سیاسی موضعگیری خواهند کرد؟/فرهیختگان
موسوی و نقابهای برداشته
کبری آسوپار: ۱. عاشورای ۸۸، روز که به پایان رسید، تصاویر حمله دارودسته جنبش سبز به عزاداران حسینی و خیمههای عزای عاشورا در تهران که از صداوسیما پخش شد، همزمان یک روایت تقریباً رسمی در مورد هویت سیاسی این حملهکنندگان هم در محافل سیاسی و رسانهها و فعالان سیاسی حامی نظام پیچید. مطابق این روایت، حملهکنندگان به عزاداران عاشورا و آتش زنندگان هیئات سلطنتطلب، بهایی و اعضای سازمان منافقین بودند و قریب به اتفاق در شناسنامهشان مهر انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ نبود، یعنی در انتخابات شرکت نکرده بودند، چه رسد که به میرحسین موسوی رأی داده باشند.با این حال، فردای عاشورای ۸۸ موسوی بیانیه داد و این جمع را «مردم خداجوی تهران» نامید. غم اینکه موسوی جمعی را که با توحش به مردم عزادار حمله کردهاند، اینگونه مینامد، بر خشم اتفاقی که روی داده بود، آوار شد و بر سنگینی فاجعه افزود.
از سویی، آن بیانیه نشان دیگری بر حماقت سیاسی مردی شد که خودش را لیدر یک جنبش سیاسی ضدحکومتی در جمهوری اسلامی میدانست. او میتوانست در آن برهه، با استفاده از فرصتی که نظام در اختیارش قرار داد، حساب خودش را از آشوبگران جدا کند، اما آنقدر کینه شخصی از جمهوری اسلامی بر وجودش حاکم شده بود و آنقدر خطش را از آن سوی مرزها میگرفت که خود را بیش از پیش به فتنه الحاق کرد. هدف برای او وسیله را توجیه میکرد، هم از این رو شرم نکرد که در مسیر مبارزه با جمهوری اسلامی و در راه جاهطلبیاش برای کسب قدرت، منافق و بهایی و سلطنتطلب و همه جماعت هتککننده عاشورای اباعبدالله را تطهیر کند.
۲. سال ۸۸ از شعارهای اصلی سیاهی لشکر خیابانی فتنه «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» بود. سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی را تخطئه میکردند و میرحسین موسوی هم لزومی به مرزبندی با آنان نمیدید. هر کسی از او حمایت کرد، پذیرفت. مرزبندی برایش مفهوم نداشت. دارودسته رجوی یا مقامات اسرائیل یا خواننده زن دربار پهلوی یا مقامات کاخ سفید، هیچ دستی را رد نکرد. ده سال بعد، مجری تام و تمام سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی ایران، سردار قاسم سلیمانی در حالی ترور شد که چند سالی میشد تبدیل به قهرمان ملی ایرانیان شده بود.
تشییعهای میلیونی پیکر پاره پاره او در نقاط مختلف کشور نمایش وحدت ایرانیان بود و پایانی بر افسانه فراگیری شعار کذایی «نه غزه، نه لبنان...». موسوی، اما از حقد جمهوری اسلامی، از سر کینهای که از دهه شصت با خود زنده نگه داشته و مدام تقویتش کرده بود، باز راه دیگری رفت. میتوانست او هم زیر تابوت شهید سلیمانی، به وحدت و آشتی ملی برگردد، اما مبنای او فقط این بود که هر جا جمهوری اسلامی ایستاده، او در سوی مقابل بایستد. هم از این رو مقابل جنایت دولت امریکا سکوت کرد. بیانیه روز گذشته موسوی خط او را در مقابل مدافعان حرم مشخص میکند.
موسوی با توهین به سردار شهید حسین همدانی، از فرماندهان ایرانی نبرد با تروریستهای تکفیری در سوریه، او را «سردار بی افتخار» میخواند و با «تلف» شده خواندن جان این شهید عزیز در راه «مستبدی دیگر»، این را سزای «جنایت» سردار همدانی در «استخدام اوباش بدسیرت برای قمهکش کردن جوانان مردم» توصیف میکند و با «خودکامه» خواندن رهبر معظم انقلاب که «طعمه» مقابل سردار انداخته و «همه چیز او را مطالبه کرده» توهین بر توهین میافزاید و با «بدنام» خواندن حزبالله لبنان نشان میدهد که خط او همان خط سلطنتطلبها و منافقین و بهاییهاست و خوش بینی برای جدایی او از خط امریکا و اسرائیل توهمی بیش نیست.
۳. و، اما حسین همدانی و ما ادریک حسین همدانی
جملاتی از این سردار پر افتخار، مجاهدی که از کردستان تا خرمشهر در دهه ۶۰ تا دمشق و حلب در دهه ۹۰، افتخارات او را ثبت کردهاند، بهانه پادویی امثال موسوی برای امریکا و اسرائیل شده تا در مسیر خواست آنان، جبهه مقاومت برابر تروریستهای تکفیری و مقابل اشغالگران صهیونیست را تخطئه کنند، آنجا که در مصاحبهای پیرامون چگونگی مهار آشوب فتنهگران سبز در سال ۸۸ میگوید: «کار اطلاعاتی اقدامی انجام دادیم که در تهران صدا کرد. ۵ هزار نفر از کسانی را که در آشوبها حضور داشتند، ولی در احزاب و جریانات سیاسی نبودند، بلکه از اشرار و اراذل بودند، شناسایی و در منزلشان کنترل میکردیم.
روزی که فراخوان میزدند، اینها کنترل میشدند و اجازه نداشتند از خانه بیرون بیایند. بعد اینها را عضو گردان کردم. بعداً این سه گردان نشان دادند که اگر بخواهیم مجاهد تربیت کنیم، میتوانیم چنین افرادی را که با تیغ و قمه سروکار دارند، پای کار بیاوریم. یکی از اینها فردی بود به نام ستاری. این ستاری وقتی به جمعیت زد جانباز ۷۰ درصد شد و سال گذشته هم به شهادت رسید.»
سردار از تربیت و تغییر افراد میگوید، اینکه اوباشی را که از میان اهالی فتنه میرحسین موسوی شناسایی کردهاند، توانستهاند به راه انقلاب بکشانند و تغییرشان دهند تا جایی که عاشورای ۸۸ زیر شکنجه فتنهگران سبز چنان دچار آسیب جسمی شوند که به شهادت برسند. حال موسوی نمیگوید که اینها وقتی قمهکش بودند، عضو لشکر آشوبگر اردوکشی خیابانی من بودند و وقتی به جبهه انقلاب پیوستند و تحت تربیت همدانیها قرار گرفتند، دیگر قمه نزدند، بلکه قمه خوردند و شکنجه شدند و شکنجهگران همانهایی بودند که من آنها را «مردم خداجو» نامیدم!
۴. حسین همدانی بهانه است، آنچنان که انتخابات بهانه بود و ولایت فقیه نشانه بود. اکنون هم نشانه، «محور مقاومت» است که اگر مقابل تروریسم تکفیری پیروز شد –که شد- مقابل تروریسم صهیونیستی-امریکایی هم میتواند پیروز شود و حال به هر نحوی باید متوقفش کرد. موسوی هم در این مسیر، دیکتههای غرب را نشخوار میکند. قربانی و تلف شده یک مستبد خواندن جان سردار همدانی، فقط توهین و تخطئه او نیست، بلکه تخطئه همه مدافعان حرم از قاسم سلیمانی تا گمنامترین آنهاست؛ از ایران تا لبنان و عراق تا افغانستان و پاکستان. موسوی به همدانی اشاره میکند، اما نشانهاش کل جبهه است.
موسوی با این بیانیه، نقابی دیگر از چهره برداشت؛ یک روز نقاب هم افزایی با ضدانقلاب بهایی و منافق و سلطنتطلب، یک روز نقاب همصدایی با گویندگان شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه، و امروز نقاب همراهی با تروریستهای تکفیری داعش و دنبالهروی هزاربارهاش از امریکا برای تضمین امنیت اسرائیل با تخطئه محور مقاومت. کاش موسوی بیشتر حرف بزند، بیشتر بیانیه بدهد و بیشتر نقاب از چهره بردارد./جوان
چرا میرحسین موسوی از درک شکوه و عظمت ملت ایران ناتوان است؟
توهین به مدافعان حرم به سبک اسرائیلایلیا داوودی: به تازگی یکی از سایتهای بیگانه متنی منتسب به یکی از عاملان اصلی فتنه 88 را منتشر کرده که تعجب بسیاری را برانگیخته است؛ به طوری که حتی کسانی که پیشتر از وی طرفداری میکردند، حال نسبت به انتشار چنین متنی بدون چهارچوب و بدون استدلال با الفاظی گستاخانه که حتی از سطح تحلیلهای سیاسی کوچه بازاری نیز پایینتر است، بدون پاسخ ماندهاند، به گونهای که برخی از حامیان وی در صحت انتساب این نوشته نیز تردید کردهاند! اما انتشار آن از سوی سایت متبوع وی جای هیچ گونه شک و شبههای را در انتساب متن به نویسندهاش باقی نمیگذارد.
متن تا اندازهای سست و بیپایه است که به نظر میرسد در همان روزهای پر التهاب فتنه 88 نوشته شده و احتمالاً ممکن است یکی از بیانیههای منتشر نشده بوده که حال، تحت عنوان مقدمه و به عنوان متنی جدید منتشر شده است! به این دلیل که هم، سطح استدلالها و هم حتی سطح اطلاعات نگارنده در همان روزها متوقف مانده است. اگر این گونه نباشد؛ لاجرم باید گفت که خود نگارنده در همان روزها محصور مانده است و به نظر میرسد که در طول این مدت اصلاً در جریان اخبار، تحلیلها و حتی نظرات فعالان سیاسی طرفدار خودش نیز قرار نگرفته است.
اگر در یک دهه پیش اهمیت راهبردی حمایت از جبهه مقاومت و مبارزه با داعش به دلیل پیچیده بودن موضوع، چندان بر برخی واضح و مبرهن نبود و استدلالهای متقن حکیم فرزانه انقلاب و بیانات ایشان چندان مورد توجه جریانهای ناهمسوی داخلی قرار نمیگرفت، حال با گذشت چند دهه دیگر حتی تحلیلگران امریکایی و اسرائیلی مخالف با ایران هم دریافتهاند که حمایت ایران از جبهه مقاومت و نقشآفرینی فعال آن در منطقه، روز به روز بر اهمیت جایگاه راهبردی ایران در مناسبات بینالملل افزوده است؛ سؤال اینجا است که در چنین شرایطی، طرح مطالبی تا این اندازه سطحی و سخیف چه معنایی دارد و جز با استناد به سادهلوحی مسبوق به سابقه نگارندهاش چگونه میتوان آن را توجیه کرد؟
نویسنده این متن چنان حمایت ایران از جبهههای مقاومت در راستای مبارزه با جنایات غرب و آل سعود را محکوم کرده که گویی خود یکی از حامیان این جنایات بوده است! قابل تأمل آن است که این متن در روزهایی منتشر شده که رژیم سفاک صهیونیستی همچنان به جنایات وحشیانهاش در قبال ساکنان مظلوم غزه ادامه میدهد و اجساد کودکان بی گناه به تازگی در دل خاک آرمیدهاند؛ گویی که اصلاً نویسنده آنها چنین جنایاتی را نمیبیند.
نویسنده چنان دوگانه بهار عربی-بیداری اسلامی را طرح میکند، که گویی اصلاً در جریان نیست که خیزشهای مردم در کشورهای مسلمان علیه نظامهای سیاسی، در حقیقت خیزش مسلمانان بوده است؛ نه خیزش اعراب و هر جا این خیزشها حقیقی و واقعی بودهاند (همچون قیام ملت مصر) به نتیجه رسیدهاند و در عوض هرجا چنین تحرکاتی جعلی و کاذب بودهاند و غرب و رژیم صهیونیستی در آنجا بازیگردان واقعی بودهاند، نتوانستهاند کاری از پیش ببرند؛ همچون رویدادهای کشور سوریه که در نهایت با آگاهی و هوشیاری ملتش، این کشور توانست ثبات خود را حفظ کند.
مباحثی که نویسنده متن عنوان میکند، بیان کننده آن است که گویی وی در همان سال 1388 متوقف مانده است (صرف نظر از اینکه همان نسخه 88 وی نیز همچنان در دهه 60 متوقف مانده بود!). طرح ادعاهایی مانند جانشینی موروثی، اکنون آنقدر مضحک است که حتی دیگر سلطنت طلبها و منافقین هم دریافتهاند که نمیتوانند با چنین القائاتی ذهن جامعه ایرانی را نسبت به واقعیت منحرف سازند؛ حال جای تعجب است که نویسنده متن، به آنها روی آورده است؛ جالب اینجا است که وی درخواست کرده تا اگر چنین ادعاهایی صحت ندارد، مورد تکذیب قرار گیرند! اگر قرار باشد که چنین ادعاهای سست و بی پایهای مدام مورد تکذیب قرار گیرند که باید یک وزارت تکذیبیه هم در کشور تشکیل داد تا هرروز به دهها و صدها ادعای مضحک و پوچی که در رسانههای جاهل داخلی و معاند خارجی طرح میشود، پاسخ دهد!
سادهلوحی تاریخی
با گذشت بیش از چهار دهه از روی کار آمدن نظام مقدس جمهوری اسلامی، نویسنده نه تنها هنوز از درک سادهترین موضوعات مرتبط با نظام و حکمرانی عاجز و ناتوان است بلکه گویی حتی ملت ایران را هم ندیده و نمیشناسد؛ اکنون سال ها از شکست پروژه ای که هدفش تعمیم پروژه اسقاط نظام های عربی به ایران بود، می گذرد؛ پروژه ای که در تلاش بود با دستاویز قرار دادن و تکرار دروغ تقلب در انتخابات و البته بدون ارائه هیچ گونه مستنداتی برای آن، چراغ سبزی به ایالات متحده و رژیم صهیونیستی برای مداخله های سلطه جویانه نشان دهد که البته با حضور به موقع ملت ایران در صحنه و رهنمودهای حکیم فرزانه انقلاب ناکام ماند.
با این وجود پیمانکار آن پروژه چنان عصبانیتی از ناکامی در تبدیل ایران به جولانگاه تروریسم دارد که نمی تواند کینه حقیرانه خود را از سرداران مقاومت که دل های مردم حرم آنها است پنهان کند. گویی وی حضور با شکوه آحاد ملت ایران در طول تمام این سالها را ندیده و حتی در جریان اخبار آن قرار نگرفته است؛
آیا حضور میلیونها ایرانی با هر سلیقه و عقیده سیاسی و دینی در تشییع شهدای مدافع حرم همچون شهید حججی و شهدای دیگر، تشییع سردار شهید همدانی و وداع تاریخی و با شکوه با پیکر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی خود مهر تأیید بر همراهی ملت ایران با نظام طیبه جمهوری اسلامی در مبارزه با دشمنان اسلام و ایران نبوده است؟ اگر پاسخ منفی است، پس چگونه باید ملت عظیمالشأن، همراهی خود را به مخالفان ثابت کند؟ و اگر پاسخ مثبت است پس طرح چنین ادعایی که اکنون دیگر کمتر کسی حتی بدانها فکر میکند، چه دلیلی دارد؟
اگر هر کس دیگری که تاکنون در ایران زندگی نکرده یا ایرانی نبوده، چنین متنی را مینوشت، باز هم جای تعجب نبود؛ اما عجیب آنجا است که چنین مطالبی توسط کسی طرح میشود که روزی خود را نماینده تمام مردم ایران میدانست و خود را شایستهترین فرد برای تصاحب منصب ریاست جمهوری میدید و چه هوشیار بودند ملتی که توانستند در همان بزنگاه تاریخی، بار دیگر آگاهی تاریخی خود را به رخ افراد ناآگاه و معاند بکشانند و با حضور و انتخاب خود مشتی کوبنده بر دهان فتنه گران بزنند.
بازیگردان کیست؟
عنوان شده که متن منتشره، مقدمه نگارندهاش بر ترجمه عربی بیانیههای جنبش جعلی به اصطلاح سبز است؛ اما لازم است پرسیده شود که اصلاً این بیانیههای بی هدف و بی اثری که حتی در زمان صدور خود هم دیده نشدند، حالا چه ارزشی داشتهاند که قرار است به زبان عربی هم ترجمه و منتشر شوند؟!
به نظر میرسد با توجه به نکاتی که گفته شد، چنین متنی که هم بسیار سست است و هم بسیار گنگ، به خودی خود چندان ارزشی ندارد؛ بلکه باید آن را در چهارچوب پروژهای به حساب آورد که در روزهای اخیر کلید خورده است؛ پروژهای که پیشبرندگان آن جریانهای ناهمسو و ناآگاه داخلی و جریانهای رسانهای معاند هستند؛ جریانهایی که از مخالف تراشیهای کاذب، سود خود را میبرند و اهداف براندازانه خود را دنبال میکنند.
حال، پس از گذشت نزدیک به 13 سال از روزهای پرالتهابی که سردمداران فتنه باعث و بانیاش بودهاند و در شرایطی که نظام طیبه جمهوری اسلامی با صرف نظر از مجازات قانونی و سخت آنها رویکردی رأفتآمیز داشته و در طول سالهای اخیر نیز از محدودیتهایشان کاسته، به نظر میرسد که معاندان سعی دارند با برجستهسازی موضوعات مرتبط با سردمداران فتنه، شرایط سیاسی و اجتماعی را دچار تنش کرده و منافع خود را از این طریق کسب کنند.
در خوشبینانهترین حالت به نظر میرسد که سردمداران فتنه، همانند سال 88، این بار نیز ملعبه دست جریانهای سلطنتطلب و منافقین شدهاند و در این صحنهگردانی، اسیر گردابی از جهل و عناد شدهاند که روز به روز بیشتر در آن فرو خواهند رفت./ایران