شوکهکنندهترین خبر صبح روز گذشته مربوط به مرگ «کیومرث پوراحمد» بود. کارگردان ایرانی که اگر هیچ جز همان «قصههای مجید» را نمیساخت، تا ابد در تارک ذهن بچههای دهه شصتی میماند. پوراحمد که آثار سینمایی قابل توجهی در کارنامهاش دارد، در چند سال اخیر نسبت به دهههای قبل کمکارتر و گوشهنشین شده و آثار ضعیفی نیز ساخته بود. در ابتدا علت خبر فوت او ایست قلبی در شمال کشور اعلام شد اما هر چه گذشت، با اطلاعات پلیس استان گیلان، اطلاعات جامعتری مخابره شد. طبق گفته پلیس، نامبرده در شهرک ساحلی شهر بندر انزلی، خودخواسته، به زندگیاش پایان داده است.
جزئیات خودکشی کیومرث پوراحمد در انزلی
این خبر مهمی بود که پلیس اواسط روز گذشته مخابره کرد؛ کیومرث پوراحمد کارگردان سینما و تلویزیون صبح ۱۶ فروردین در ۷۳ سالگی در شمال کشور دست به خودکشی زد. پوراحمد متولد ۱۳۲۸ در نجفآباد بود. او در رشته کارگردانی سینما تحصیل کرد و در زمینههای تهیهکنندگی و فیلمنامهنویسی هم فعالیت داشت. آغار فعالیت او سال ۱۳۵۳ بود و از ساختههای معروفش میتوان قصههای مجید را نام برد. شروع کار پوراحمد با نقدنویسی بود و از ۱۳۵۳ با دستیاری در مجموعه تلویزیونی «آتش بدون دود» وارد سینما شد. فیلم «شب یلدا» الهام گرفته از زندگی خودش بود. پوراحمد شرح حال خود را در کتابی تحت عنوان «کودکی نیمهتمام» منتشر کرد.
مادرش، پرویندخت یزدانیان با بازی در فیلمهای او، کار بازیگری را آغاز کرد و آثار برجستهای با بازی او به ثبت رسید. جایزه ویژه و لوح تقدیر سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری برای فیلم «به خاطر هانیه»، سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی جشنواره فیلم فجر برای فیلم «خواهران غریب»، جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فیلم پنانگ برای فیلم «خواهران غریب»، تندیس بهترین فیلم جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران برای فیلم «شب یلدا» و تندیس بهترین کارگردانی و تندیس بهترین فیلمنامه جشن خانه سینما برای فیلم «اتوبوس شب» از جمله جوایز این کارگردان بود. فیلم سینمایی «پرونده باز است» آخرین ساخته زندهیاد پوراحمد بود که اسفند سال گذشته در چهلویکمین جشنواره فیلم فجر رونمایی شد.
کشف دستنوشته کنار جسد پوراحمد
در اطلاعیه پلیس در پی درگذشت کیومرث پوراحمد آمده است: «در پی اعلام یک فقره خبر فوت مشکوک فردی سالخورده در دهکده ساحلی بندرانزلی به مرکز فوریتهای پلیسی 110، موضوع در دستور کار کارآگاهان پلیس آگاهی شهرستان بندرانزلی قرار گرفت. با توجه به اهمیت رخداد، بلافاصله اکیپ پلیس آگاهی برای بررسی صحت و سقم موضوع در محل حادثه حضور پیدا کردند که با جسد بیجان کارگردان نامآشنای کشورمان آقای کیومرث پوراحمد مواجه شدند.
یافتههای پلیس حاکی است کنار جسد مرحوم پوراحمد، دستنوشتهای کشف شده است که متاسفانه حکایت از اقدام به خودکشی دارد. تلاش کارآگاهان پلیس برای بررسی دقیق علت انگیزه احتمالی متوفی در اقدام به خودکشی ادامه دارد. مرکز اطلاعرسانی پلیس گیلان ضمن ابراز تاسف و تسلیت به خانواده مرحوم کیومرث پوراحمد و اهالی هنر و سینمای کشور، مشروح رخداد را پس از بررسی کارآگاهان پلیس و کسب نتیجه، به اطلاع همگان میرساند».
آخرین جزئیات درباره علت مرگ پوراحمد
سیدمهدی فلاحمیری، دادستان عمومی و انقلاب مرکز استان گیلان با تایید خبر فوت کیومرث پوراحمد گفت: به محض دریافت گزارش، بازپرس ویژه قتل در محل حاضر شد و با بررسیهای اولیه نظر بر خودکشی این کارگردان سینما داشت که واکاوی جزئیات، مستلزم رسیدگی دقیق قضایی است. وی افزود: کیومرث پوراحمد ساعت یک بامداد روز چهارشنبه مورخ 16/1/1402 در یکی از واحدهای دهکده ساحلی انزلی فوت کرده است. دادستان مرکز استان در ادامه اظهار داشت: در حال حاضر جسد به پزشکی قانونی انتقال داده شد تا علت تامه مرگ بررسی خبر تکمیلی متعاقبا اطلاعرسانی شود./روزنامه وطن امروز
برخی واکنش ها
کوله بار مرگ روی دوش پوراحمد
روز گذشته به رسم چهارشنبههای این چند ماه اخیر بسیار دیرتر از روال معمول در مقابل لپ تاپ نشستم و با گفتن یک بسم الله کار خودم را شروع کردم، اما امان از آن لحظهای که خبرگزاریها باز شدند و دریافتم کهای وای چه اتفاق تلخی رخ داده است، ما یک هنرمند کاربلد و توانای دیگر را نیز از دست دادیم و او کسی نبود بجز کیومرث پوراحمد، همان هنرمندی که نسل من و خیلیهای دیگر او را به خوبی میشناسند و با کارهای درخشانش (خاصه مجموعه تلویزیونی قصههای مجید) خاطرات دوران کودکی شان را رج زده اند.
«قصههای مجید» را که خاطرتان هست؟ همان پسر بازیگوش و البته خجالتی اصفهانی که داستانی را مقابل دوربین پوراحمد روایت میکرد که پیشتر هوشنگ مرادی کرمانی آنها را به رشته تحریر درآورده بود و چه خوب بود ماجرایی که توسط این پسر نوجوان روایت میشد، پوراحمد در «قصههای مجید» فقط داستان یک پسربچه شیطان را روایت نمیکرد، او به مردم شهرهای دیگر، کوچه پس کوچههای اصفهان را به نمایش میگذاشت، سختیهای زندگی یک نوجوان که مادر و پدرش را از دست داده بود و به همراه بیبی دوست داشتنیاش (پروین دخت یزدانیان) که از قضا مادر کیومرث پوراحمد هم بود، زندگی میکرد را به مردم نشان میداد، قصه سختیهایی که این دو نفر در طول کنار هم بودنشان میکشیدند، حسرتهایی که مجید داشت و بیبی نمیتوانست آنها را برای او مهیا کند و این حسرتها در دل آن پسر نوجوان ماند و ماند و ماند تا اینکه «قصههای مجید» هم به پایان رسید.
حالا آن کارگردانی که در قسمت آخر «قصههای مجید» مقابل دوربین سریال خودش ظاهر شد و دست محبت بر سر مجید کشید از دنیا رفته و ما را برای همیشه تنها گذاشته است و این اتفاق تلخ در شانزدهمین روز از فروردین ماه سال 1402 رخ داد و یکبار دیگر عرصه فرهنگ و هنر این مرز و بوم، در ماتم از دست دادن یک هنرمند توانا و کاربلد به سوگ نشست. پوراحمد که متولد سال ۱۳۲۸ در نجفآباد اصفهان بود سال گذشته آخرین فیلم خودش با عنوان «پرونده باز است» را ساخت و آن را با اما و اگرهای بسیار روانه چهل و یکمین جشنواره بینالمللی فجر کرد.
او در برنامه خندوانه درباره دوران کودکیاش گفته بود: «ما نجفآبادی هستیم و من آنجا به دنیا آمدم، اصفهان که آمدیم در مدرسه و محله لهجه مرا مسخره میکردند، چون لهجه ما با اصفهانیها فرق دارد. من هم از لهجه اصفهانی خوشم نمیآمد، لکنت زبان هم داشتم، به همین خاطر همهاش در خانه بودم و مشق مینوشتم و به مادرم کمک میکردم. تا سنم رفت بالاتر و با کتاب آشنا شدم. درسم خیلی خوب نبود، فضای مدرسه زمان ما خیلی بد و تلخ بود، من لکنت زبان داشتم و زبانم میگرفت، فارسی را باید از رو میخواندیم و من زبانم میگرفت، معلم با چوب میزد توی سرم و میگفت چرا ادا اطوار درمیآوری، یا انشا که میخواندم زبانم میگرفت و...»
عشق به سینما، داستان، قصه گفتن و قصه ساختن از همان سالهای نوجوانی و جوانی سروکلهاش پیدا شد. پوراحمد جوان گوشهگیر و خلوتنشینی بود و شاید همین ویژگی باعث شد به دنیای قصهها پناه ببرد و بعدها آثاری بسازد که همگی روایتهایی قوی و گیرا دارند. بیشتر وقتش به خواندن رمان و شعر و دیدن فیلم میگذشت. به گفته خودش فیلم را میدید، بعد راه میافتاد و در نشریهها دنبال نقدهایش میگشت و دوباره میدید تا درک عمیقتری از آن داشته باشد. همین فعالیتها و همین تفریحهای ساده، آجرهای جهانی شدند که او ساخت. جهان فیلمهایی ساده و در عین حال فراموشناشدنی. پوراحمد در دانشگاه رشته موردعلاقهاش را انتخاب کرد، کارگردانی سینما. بعدها با نقدنویسی در نشریههایی مانند ماهنامه فیلم، رسماً وارد دنیای فیلمها شد تا مسیر خودش را بسازد. مسیری که از دستیاری در فیلم «آتش بدون دود» در کنار نادر ابراهیمی شروع شد و به کارهایی ماندگار مثل قصههای مجید و خواهران غریب رسید.
قصههای مجید؛ قله مرتفع آقای کارگردان
«قصههای مجید» در تلویزیون نقش آهنربا را ایفا میکرد؛ مرزهای گروه هدفش را که نوجوانها بودند شکست و بزرگسالان را هم پای آن قصههای شیرین نشاند. قصههایی که از ادبیات و از قلم هوشنگ مرادیکرمانی به دنیای نمایش آمده بودند. پوراحمد با مجید و بیبی به شهرت رسید. او این داستانها را از کرمان به اصفهان برد و به سادهترین و گیراترین شکل ممکن ساخت. هنوز هم شنیدن اسم قصههای مجید روی لبها لبخند میسازد و آدمها را به گذشته میبرد.
خواهران غریب، قله بعدی
فیلم خاطرهانگیز «خواهران غریب» در سال ۱۳۷۴ نشانه دیگری بود بر ظهور یک کارگردان توانا در دنیای کودک و نوجوان و بزرگسال. او خواهران غریب را براساس رمانی به همین نام، نوشته «اریش کستنر» ساخت؛ فیلمی که درخشان عمل کرد و بار دیگر نام پوراحمد را بر سر زبانها انداخت. «خواهران غریب» در کنار شهرتی که به خالقش بخشید، برای او جایزه سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی را در جشنواره فیلم فجر به ارمغان آورد. این فیلم در گیشه هم درخشید و با ۱۴۱ میلیون تومان فروش، در صدر پرفروشهای سال ۱۳۷۵ ایستاد. پوراحمد بعد از خواهران غریب به سراشیبی نیفتاد؛ او مجموعه معمایی «سرنخ» را در تلویزیون ساخت و بار دیگر افراد را پای تلویزیون نشاند. ساخت «شب یلدا» در سال ۱۳۸۰، ادامه مسیر موفقیتهای آقای کارگردان بود؛ فیلمی که این بار نه از قصهها و رمانها، بلکه از زندگی خود کارگردان سرچشمه گرفته بود. «اتوبوس شب» هم سال ۱۳۸۵ ساخته شد و مثل بقیه آثارش حرفهایی برای گفتن داشت.
آنچه پوراحمد را ماندگار کرد
پوراحمد روایت را میشناخت، دید خوبی از جامعه داشت و کارهایش با زبانی ساده و روایتی جذاب بیننده را جذب میکرد. همین ویژگیها بود که او را ماندگار کرد. آثار او در عین اینکه از زمانه خود میگوید، تاریخ انقضا ندارد، برای کودکان و نوجوانان نسلهای مختلف خاطرهسازی کرده و عموماً از رمانها برگرفته شده است. آثاری مانند «قصههای مجید»، «شرم»، «اتوبوس شب» و «نان و شعر» هنوز از زیباترین آثار کودک و نوجوان به شمار میرود. نکته حائز اهمیت دیگر این است که او در کارهایش دغدغه همهشمولی را نشانه گرفت و همزادپنداری بخش عظیمی از مخاطبان را برانگیخت. در لنگرگاه به خشونت خانگی پرداخت؛ به اینکه امنیت در چهاردیواری خانه چه موضوع بزرگ و مهمی است. در قصههای مجید زبان بچهها شد و از دردسرهایشان گفت؛ از خشونت جاری در مدرسهها و فضایی تاریک که بچهها را میترساند و دلزده میکرد. دغدغههای او از دل جامعه برآمده بود و همین کارهایش را به موفقیت میرساند.
گریههای هوشنگ مرادی کرمانی برای کیومرث پوراحمد
هوشنگ مرادی کرمانی، نویسنده را گریه امان نمیدهد، او این خبر بد را از پیش شنیده و از صدایش به نظر میرسد حالش چندان خوب نیست، اما میخواهد حسش را بگوید؛ بگوید که پوراحمد آدم صادق و صمیمیای بوده است. همیشه خوشحال بوده که «مجید» در قاب پوراحمد برای مخاطب زنده شده و ماجراجویی کرده است. این نویسنده درباره تجربه همکاریاش با کیومرث پوراحمد که حدود ۱۱ قصه از «قصههای مجید» را به قاب تلویزیون آورده است، میگوید: «پوراحمد شخصیت مجید و قصههای مجید را خورد، هضم کرد و بازتاب افکار و موقعیتهای خود را به آن اضافه کرد و به تصویر کشید. او در خانوادهای شلوغ و در عین حال اهل هنر زندگی میکرد. او شخصیت مجید و بیبی را به گونه دیگری خلق کرده بود که حاصل خلاقیت و واقعیت ذهنی خود بود و در نهایت کار ماندگاری شد.» او ادامه میدهد: «کارگردانهای زیادی برای به تصویر کشیدن «قصههای مجید» سراغم آمدند، اما زمانی که پوراحمد و علاقهاش را به ساخت این داستان دیدم، تصمیم گرفتم کار را به او بسپارم.
او واقعا شیفته «قصههای مجید» بود و به آن علاقه داشت. با همه دستاندازیهای کسانی که مجید را دوست نداشتند و با توجه به بودجه اندکی که تلویزیون برای این سریال در نظر گرفته بود، پوراحمد سختیها را تحمل کرد و سریالی ساخت که هرکسی با هر تفکر و عقیدهای آن را دوست داشت، من هم دوستش داشتم. همیشه خوشحال هستم و حالا باید بگویم «بودم» که او این کار را انجام داد و «قصههای مجید» را به تصویر کشید و نسلهای مختلف آن را دیدند تا از دیدنش لذت ببرند و در ذهنشان به یادگار بماند.»
مرادی کرمانی خاطرنشان میکند: ««قصههای مجید» همچنان سرافزار بود. مجید شانس آورد، من شانس آوردم، تلویزیون شانس آورد که چنین فرد ناب و درجه یکی سریالی را که پر از نکتههای اخلاقی و آموزشی و پر از مهربانی و صداقت است، ساخت. این سریال حاصل زندگی و ذهن پوراحمد بود که با مجید همراه شد. شاید هرکس دیگری این سریال را میساخت، مجید چنین خوششانس نمیبود. او میگوید: کیومرث پوراحمد عین بچهها بود، بچهای بود که فقط بزرگ شده بود. او خلاقیت، صداقت و صمیمیت و حس کودکی داشت، خوشحال بود اما گاهی تند و تلخ میشد و خیلی تلخ اما بچهای ساده و صمیمی و مهربان بود و از هیچکس کینهای نداشت. خدا او را رحمت کند.»
مرادی کرمانی تأکید میکند: «کیومرث پوراحمد برای ساخت فیلم «قصههای مجید» سختیهای بسیار کشید و خودش و مادر مرحومش، پرویندخت (فاطمه) یزدانیان و کل خانوادهاش، سهم مهمی در ساخت «قصههای مجید» داشتند. یکی از شانسهای من همکاری با پوراحمد بود.» مرادی کرمانی که گریههایش به هقهق تبدیل شده میگوید: «بسیاری از کارگردانها و نویسندههایی که با هم همکاری را شروع میکنند، بعد از مدتی با هم دشمنی میکنند. خدا میداند من یک جمله حتی یک جمله علیه پوراحمد ننوشتم و نگفتم. او تنها کارگردان ایرانی است که سریالی ساخته و با نام نویسنده کار را شروع کرده؛ از بس که مهربان و باگذشت بود.»
واکنش مجید «قصههای مجید» به درگذشت کیومرث پوراحمد
مهدی باقربیگی که به عنوان بازیگر اصلی سریال «قصههای مجید» با این کارگردان تازه درگذشته همکاری داشت درباره کیومرث پوراحمد گفت: «رابطه من و ایشان رابطه پدر و پسری بود. آقای پوراحمد آدم مسئولیت پذیری بود. در زمان ساخت «قصههای مجید» و حتی پس ازآن حواسش به من بود. با هم مدام در ارتباط بودیم و احوالپرسی میکردیم. او در زندگی به من مشاوره میداد. برای من مثل یک پدر بود و با همدیگر رابطه پدر و پسری داشتیم.»
باقربیگی افزود: «من ده دقیقه است که از درگذشت ایشان خبردار شدم. من با خانواده شان تماس گرفتم و آنها این خبر را تایید کردند. الان اصلا نمیتوانم حرف بزنم. هم اصفهانیها و هم کل مردم کشور آدم بزرگی را از دست دادند. خانواده ایشان مثل خانواده خودم هستند. قصههای مجید یکی از سریالهای خوب این کارگردان بود. مردم هنوز بعد از بیست و چند سال این سریال را به یاد میآورند. به این خاطر که داستانش با زندگی مردم هماهنگ بود و خیلیها در خانه خودشان شخصیتی مثل مجید را داشتند.»
خودکشی یا مرگ؟
روز گذشته سید مهدی فلاح میری دادستان عمومی و انقلاب مرکز گیلان درباره درگذشت کیومرث پوراحمد کارگردان سینما و تلویزیون در انزلی گفت: به محض دریافت گزارش، بازپرس ویژه قتل در محل حاضر شدند و با بررسیهای اولیه نظر بر خودکشی این کارگردان سینما داشتند که واکاوی جزئیات، مستلزم رسیدگی دقیق قضائی است.» وی افزود: «کیومرث پوراحمد ساعت یک بامداد روز چهارشنبه مورخ ۱۴۰۲/۱/۱۶ در یکی از واحدهای دهکده ساحلی انزلی فوت کرده است.»
روایت پوراحمد از چرایی مرگ هنرمندان
کارگردان فیلمهای «شب یلدا» و «خواهران غریب» در طول این سالها اظهارنظرهای گوناگونی به اتفاقهای سینمایی و نیز اجتماعی مطرح میکرد. او که همیشه نسبت به ممیزیهای زیاد گلهمند بود، سال ۱۳۹۴ در مراسم یادبود هنرمندان درگذشته گفت: ما به طرز ظالمانهای پیر میشویم. حذفها ما را دقمرگ میکند و ما را میمیراند. ما اگر در ۹۰ سالگی هم بمیریم، جوانمرگ شدهایم. بیشتر مرگ و میرهای هنرمندان در میانسالی بوده، همه پیر میشوند و میمیرند.
احترام ویژه کیومرث پوراحمد برای مرادی کرمانی
کیومرث پوراحمد کارگردان تازه درگذشته سینما مدتی پیش در چهل و سومین نشست چای و داستان که با حضور صاحبنظران و علاقمندان به سینما در مدرسه اسلامی هنر قم برگزار شد، به تمجید خالق «قصههای مجید» پرداخته و گفته بود: «هوشنگ مرادی کرمانی با وجود توانمندی و قدرت قلمی که دارد در اقتباس و تغییر و برداشت از آثار
کم نظیرش سعه صدر و بزرگ منشی و افتادگی حال خاصی از خود نشان داد که نتیجهاش برجسته شدن آثارش شد.»
پوراحمد در موزه سینما
کیومرث پوراحمد در سالهای گذشته بخشی از داشتههای سینمایی خود مانند جوایز جشنوارههای داخلی و بینالمللی، لوح تقدیر و سپاس، دیپلم افتخار، لوازم و اکساسوار صحنه، جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره آسیا پاسفیک سال ۲۰۰۷ برای ساخت فیلم «اتوبوس شب»، جایزه مروارید شرق جشنواره نپانگ مالزی برای ساخت فیلم «خواهران غریب»، وصیت نامه «پروین دخت یزدانیان» مادرش و بازیگر نقش «بی بی» در مجموعه تلویزیونی«قصههای مجید» و سیمرغهای بلورین جشنواره فیلم فجر را سال ۱۳۸۷، به موزه سینما اهدا کرد. گواهی عضویت پوراحمد در آکادمی جشنواره آسیاپاسفیک، نمونه قراردادهای کاری برای ساخت سریالهایی چون «سرنخ» و «پرانتز باز» و فیلمهایی که کارگردانی کرده است از جمله اهداییهای این فیلمساز به موزه سینما است. غرفه کیومرث پوراحمد در تالار معاصران موزه سینما قرار دارد.
توصیه پوراحمد درباره سنگ قبرش
کیومرث پوراحمد سالها قبل از کوچ بهاریاش در کتاب «سنگ قبر» که سال ۹۴ از سوی نشر «رهی» منتشر شده و پرسشهایی درباره مرگ را با شخصیتهای گوناگون مطرح کرده، در پاسخ به پرسشی درباره نگاهش به مرگ نوشته است: «من ۶۵ سالهام. خیلی از دوستانم در این سن و سال یا حتی زودتر دارفانی را وداع گفتهاند. (راستی این «دارفانی را وداع گفتن» هم از آن جملات شاعرانه آبکی هست ها!) بنابراین اگر همین روزها هم بمیرم، نمیتوانم طلبکار زندگی باشم. این از این.» او از مرگ نمیترسید.
آنچنان که گفته بود: «واقعا از مرگ نمیترسم. البته نگران یکی دو مسئولیت مهم زندگیام هستم و دلم میخواهد پیش از مرگ این دو مسئولیت به سرانجام رسانده باشم ولی خب مرگ که خبر نمیکند، هرکس هم میمیرد، لابد مسئولیتهای ناتمام داشته است. صد البته این توضیح لازم است که از مرگ تدریجی، مرگی که بعد از سکته و بعد از مدتها بستری بودن بیاید، سخت نگرانم! همیشه گفتهام هیچ دوست ندارم مرگم به زندگی دیزالو شود. از تخت و لگن و فس فس و این مقدمات بدجوری بیزار و نگرانم. دوست دارم زندگیام به مرگ کات شود.
به قول پدر علیرضا داودنژاد، یک سکته تمیز! که عاقبت هم با یک سکته تمیز میمیرد! خوش به حالش! یادم هست مادر رضا کیانیان که فوت کرد بهش زنگ زدم، اولین سوالم این بود که مادرت چطوری مرد؟ گفت: صبح دلش درد گرفت و ظهر مرد! گفتم خوش به حال مادرت و تو!» پوراحمد به همسرش توصیه کرده بود که سنگ قبرش کوچکترین سنگ قبر موجود باشد و با خط خوش شکسته نستعلیق فقط بنویسد: کیومرث پوراحمد و زیر اسمش دو تا تاریخ، ۲۵ آذر ماه ۱۳۲۸ و زیر آن هزار و سیصد و فلان فلان. نه یک کلمه کم و نه بیش!»
حالا که گویی همه آنچه در سر میپروراند، رخ داده است اما تاریخ درگذشتش دیگر هزار و سیصد و فلان نیست و به هزار چهارصد رسیده است و این شاید تنها سرکشی مرگ در زندگی این مرد باشد./روزنامه آفتاب یزد
«قصههای مجید» را که خاطرتان هست؟ همان پسر بازیگوش و البته خجالتی اصفهانی که داستانی را مقابل دوربین پوراحمد روایت میکرد که پیشتر هوشنگ مرادی کرمانی آنها را به رشته تحریر درآورده بود و چه خوب بود ماجرایی که توسط این پسر نوجوان روایت میشد، پوراحمد در «قصههای مجید» فقط داستان یک پسربچه شیطان را روایت نمیکرد، او به مردم شهرهای دیگر، کوچه پس کوچههای اصفهان را به نمایش میگذاشت، سختیهای زندگی یک نوجوان که مادر و پدرش را از دست داده بود و به همراه بیبی دوست داشتنیاش (پروین دخت یزدانیان) که از قضا مادر کیومرث پوراحمد هم بود، زندگی میکرد را به مردم نشان میداد، قصه سختیهایی که این دو نفر در طول کنار هم بودنشان میکشیدند، حسرتهایی که مجید داشت و بیبی نمیتوانست آنها را برای او مهیا کند و این حسرتها در دل آن پسر نوجوان ماند و ماند و ماند تا اینکه «قصههای مجید» هم به پایان رسید.
حالا آن کارگردانی که در قسمت آخر «قصههای مجید» مقابل دوربین سریال خودش ظاهر شد و دست محبت بر سر مجید کشید از دنیا رفته و ما را برای همیشه تنها گذاشته است و این اتفاق تلخ در شانزدهمین روز از فروردین ماه سال 1402 رخ داد و یکبار دیگر عرصه فرهنگ و هنر این مرز و بوم، در ماتم از دست دادن یک هنرمند توانا و کاربلد به سوگ نشست. پوراحمد که متولد سال ۱۳۲۸ در نجفآباد اصفهان بود سال گذشته آخرین فیلم خودش با عنوان «پرونده باز است» را ساخت و آن را با اما و اگرهای بسیار روانه چهل و یکمین جشنواره بینالمللی فجر کرد.
او در برنامه خندوانه درباره دوران کودکیاش گفته بود: «ما نجفآبادی هستیم و من آنجا به دنیا آمدم، اصفهان که آمدیم در مدرسه و محله لهجه مرا مسخره میکردند، چون لهجه ما با اصفهانیها فرق دارد. من هم از لهجه اصفهانی خوشم نمیآمد، لکنت زبان هم داشتم، به همین خاطر همهاش در خانه بودم و مشق مینوشتم و به مادرم کمک میکردم. تا سنم رفت بالاتر و با کتاب آشنا شدم. درسم خیلی خوب نبود، فضای مدرسه زمان ما خیلی بد و تلخ بود، من لکنت زبان داشتم و زبانم میگرفت، فارسی را باید از رو میخواندیم و من زبانم میگرفت، معلم با چوب میزد توی سرم و میگفت چرا ادا اطوار درمیآوری، یا انشا که میخواندم زبانم میگرفت و...»
عشق به سینما، داستان، قصه گفتن و قصه ساختن از همان سالهای نوجوانی و جوانی سروکلهاش پیدا شد. پوراحمد جوان گوشهگیر و خلوتنشینی بود و شاید همین ویژگی باعث شد به دنیای قصهها پناه ببرد و بعدها آثاری بسازد که همگی روایتهایی قوی و گیرا دارند. بیشتر وقتش به خواندن رمان و شعر و دیدن فیلم میگذشت. به گفته خودش فیلم را میدید، بعد راه میافتاد و در نشریهها دنبال نقدهایش میگشت و دوباره میدید تا درک عمیقتری از آن داشته باشد. همین فعالیتها و همین تفریحهای ساده، آجرهای جهانی شدند که او ساخت. جهان فیلمهایی ساده و در عین حال فراموشناشدنی. پوراحمد در دانشگاه رشته موردعلاقهاش را انتخاب کرد، کارگردانی سینما. بعدها با نقدنویسی در نشریههایی مانند ماهنامه فیلم، رسماً وارد دنیای فیلمها شد تا مسیر خودش را بسازد. مسیری که از دستیاری در فیلم «آتش بدون دود» در کنار نادر ابراهیمی شروع شد و به کارهایی ماندگار مثل قصههای مجید و خواهران غریب رسید.
قصههای مجید؛ قله مرتفع آقای کارگردان
«قصههای مجید» در تلویزیون نقش آهنربا را ایفا میکرد؛ مرزهای گروه هدفش را که نوجوانها بودند شکست و بزرگسالان را هم پای آن قصههای شیرین نشاند. قصههایی که از ادبیات و از قلم هوشنگ مرادیکرمانی به دنیای نمایش آمده بودند. پوراحمد با مجید و بیبی به شهرت رسید. او این داستانها را از کرمان به اصفهان برد و به سادهترین و گیراترین شکل ممکن ساخت. هنوز هم شنیدن اسم قصههای مجید روی لبها لبخند میسازد و آدمها را به گذشته میبرد.
خواهران غریب، قله بعدی
فیلم خاطرهانگیز «خواهران غریب» در سال ۱۳۷۴ نشانه دیگری بود بر ظهور یک کارگردان توانا در دنیای کودک و نوجوان و بزرگسال. او خواهران غریب را براساس رمانی به همین نام، نوشته «اریش کستنر» ساخت؛ فیلمی که درخشان عمل کرد و بار دیگر نام پوراحمد را بر سر زبانها انداخت. «خواهران غریب» در کنار شهرتی که به خالقش بخشید، برای او جایزه سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی را در جشنواره فیلم فجر به ارمغان آورد. این فیلم در گیشه هم درخشید و با ۱۴۱ میلیون تومان فروش، در صدر پرفروشهای سال ۱۳۷۵ ایستاد. پوراحمد بعد از خواهران غریب به سراشیبی نیفتاد؛ او مجموعه معمایی «سرنخ» را در تلویزیون ساخت و بار دیگر افراد را پای تلویزیون نشاند. ساخت «شب یلدا» در سال ۱۳۸۰، ادامه مسیر موفقیتهای آقای کارگردان بود؛ فیلمی که این بار نه از قصهها و رمانها، بلکه از زندگی خود کارگردان سرچشمه گرفته بود. «اتوبوس شب» هم سال ۱۳۸۵ ساخته شد و مثل بقیه آثارش حرفهایی برای گفتن داشت.
آنچه پوراحمد را ماندگار کرد
پوراحمد روایت را میشناخت، دید خوبی از جامعه داشت و کارهایش با زبانی ساده و روایتی جذاب بیننده را جذب میکرد. همین ویژگیها بود که او را ماندگار کرد. آثار او در عین اینکه از زمانه خود میگوید، تاریخ انقضا ندارد، برای کودکان و نوجوانان نسلهای مختلف خاطرهسازی کرده و عموماً از رمانها برگرفته شده است. آثاری مانند «قصههای مجید»، «شرم»، «اتوبوس شب» و «نان و شعر» هنوز از زیباترین آثار کودک و نوجوان به شمار میرود. نکته حائز اهمیت دیگر این است که او در کارهایش دغدغه همهشمولی را نشانه گرفت و همزادپنداری بخش عظیمی از مخاطبان را برانگیخت. در لنگرگاه به خشونت خانگی پرداخت؛ به اینکه امنیت در چهاردیواری خانه چه موضوع بزرگ و مهمی است. در قصههای مجید زبان بچهها شد و از دردسرهایشان گفت؛ از خشونت جاری در مدرسهها و فضایی تاریک که بچهها را میترساند و دلزده میکرد. دغدغههای او از دل جامعه برآمده بود و همین کارهایش را به موفقیت میرساند.
گریههای هوشنگ مرادی کرمانی برای کیومرث پوراحمد
هوشنگ مرادی کرمانی، نویسنده را گریه امان نمیدهد، او این خبر بد را از پیش شنیده و از صدایش به نظر میرسد حالش چندان خوب نیست، اما میخواهد حسش را بگوید؛ بگوید که پوراحمد آدم صادق و صمیمیای بوده است. همیشه خوشحال بوده که «مجید» در قاب پوراحمد برای مخاطب زنده شده و ماجراجویی کرده است. این نویسنده درباره تجربه همکاریاش با کیومرث پوراحمد که حدود ۱۱ قصه از «قصههای مجید» را به قاب تلویزیون آورده است، میگوید: «پوراحمد شخصیت مجید و قصههای مجید را خورد، هضم کرد و بازتاب افکار و موقعیتهای خود را به آن اضافه کرد و به تصویر کشید. او در خانوادهای شلوغ و در عین حال اهل هنر زندگی میکرد. او شخصیت مجید و بیبی را به گونه دیگری خلق کرده بود که حاصل خلاقیت و واقعیت ذهنی خود بود و در نهایت کار ماندگاری شد.» او ادامه میدهد: «کارگردانهای زیادی برای به تصویر کشیدن «قصههای مجید» سراغم آمدند، اما زمانی که پوراحمد و علاقهاش را به ساخت این داستان دیدم، تصمیم گرفتم کار را به او بسپارم.
او واقعا شیفته «قصههای مجید» بود و به آن علاقه داشت. با همه دستاندازیهای کسانی که مجید را دوست نداشتند و با توجه به بودجه اندکی که تلویزیون برای این سریال در نظر گرفته بود، پوراحمد سختیها را تحمل کرد و سریالی ساخت که هرکسی با هر تفکر و عقیدهای آن را دوست داشت، من هم دوستش داشتم. همیشه خوشحال هستم و حالا باید بگویم «بودم» که او این کار را انجام داد و «قصههای مجید» را به تصویر کشید و نسلهای مختلف آن را دیدند تا از دیدنش لذت ببرند و در ذهنشان به یادگار بماند.»
مرادی کرمانی خاطرنشان میکند: ««قصههای مجید» همچنان سرافزار بود. مجید شانس آورد، من شانس آوردم، تلویزیون شانس آورد که چنین فرد ناب و درجه یکی سریالی را که پر از نکتههای اخلاقی و آموزشی و پر از مهربانی و صداقت است، ساخت. این سریال حاصل زندگی و ذهن پوراحمد بود که با مجید همراه شد. شاید هرکس دیگری این سریال را میساخت، مجید چنین خوششانس نمیبود. او میگوید: کیومرث پوراحمد عین بچهها بود، بچهای بود که فقط بزرگ شده بود. او خلاقیت، صداقت و صمیمیت و حس کودکی داشت، خوشحال بود اما گاهی تند و تلخ میشد و خیلی تلخ اما بچهای ساده و صمیمی و مهربان بود و از هیچکس کینهای نداشت. خدا او را رحمت کند.»
مرادی کرمانی تأکید میکند: «کیومرث پوراحمد برای ساخت فیلم «قصههای مجید» سختیهای بسیار کشید و خودش و مادر مرحومش، پرویندخت (فاطمه) یزدانیان و کل خانوادهاش، سهم مهمی در ساخت «قصههای مجید» داشتند. یکی از شانسهای من همکاری با پوراحمد بود.» مرادی کرمانی که گریههایش به هقهق تبدیل شده میگوید: «بسیاری از کارگردانها و نویسندههایی که با هم همکاری را شروع میکنند، بعد از مدتی با هم دشمنی میکنند. خدا میداند من یک جمله حتی یک جمله علیه پوراحمد ننوشتم و نگفتم. او تنها کارگردان ایرانی است که سریالی ساخته و با نام نویسنده کار را شروع کرده؛ از بس که مهربان و باگذشت بود.»
واکنش مجید «قصههای مجید» به درگذشت کیومرث پوراحمد
مهدی باقربیگی که به عنوان بازیگر اصلی سریال «قصههای مجید» با این کارگردان تازه درگذشته همکاری داشت درباره کیومرث پوراحمد گفت: «رابطه من و ایشان رابطه پدر و پسری بود. آقای پوراحمد آدم مسئولیت پذیری بود. در زمان ساخت «قصههای مجید» و حتی پس ازآن حواسش به من بود. با هم مدام در ارتباط بودیم و احوالپرسی میکردیم. او در زندگی به من مشاوره میداد. برای من مثل یک پدر بود و با همدیگر رابطه پدر و پسری داشتیم.»
باقربیگی افزود: «من ده دقیقه است که از درگذشت ایشان خبردار شدم. من با خانواده شان تماس گرفتم و آنها این خبر را تایید کردند. الان اصلا نمیتوانم حرف بزنم. هم اصفهانیها و هم کل مردم کشور آدم بزرگی را از دست دادند. خانواده ایشان مثل خانواده خودم هستند. قصههای مجید یکی از سریالهای خوب این کارگردان بود. مردم هنوز بعد از بیست و چند سال این سریال را به یاد میآورند. به این خاطر که داستانش با زندگی مردم هماهنگ بود و خیلیها در خانه خودشان شخصیتی مثل مجید را داشتند.»
خودکشی یا مرگ؟
روز گذشته سید مهدی فلاح میری دادستان عمومی و انقلاب مرکز گیلان درباره درگذشت کیومرث پوراحمد کارگردان سینما و تلویزیون در انزلی گفت: به محض دریافت گزارش، بازپرس ویژه قتل در محل حاضر شدند و با بررسیهای اولیه نظر بر خودکشی این کارگردان سینما داشتند که واکاوی جزئیات، مستلزم رسیدگی دقیق قضائی است.» وی افزود: «کیومرث پوراحمد ساعت یک بامداد روز چهارشنبه مورخ ۱۴۰۲/۱/۱۶ در یکی از واحدهای دهکده ساحلی انزلی فوت کرده است.»
روایت پوراحمد از چرایی مرگ هنرمندان
کارگردان فیلمهای «شب یلدا» و «خواهران غریب» در طول این سالها اظهارنظرهای گوناگونی به اتفاقهای سینمایی و نیز اجتماعی مطرح میکرد. او که همیشه نسبت به ممیزیهای زیاد گلهمند بود، سال ۱۳۹۴ در مراسم یادبود هنرمندان درگذشته گفت: ما به طرز ظالمانهای پیر میشویم. حذفها ما را دقمرگ میکند و ما را میمیراند. ما اگر در ۹۰ سالگی هم بمیریم، جوانمرگ شدهایم. بیشتر مرگ و میرهای هنرمندان در میانسالی بوده، همه پیر میشوند و میمیرند.
احترام ویژه کیومرث پوراحمد برای مرادی کرمانی
کیومرث پوراحمد کارگردان تازه درگذشته سینما مدتی پیش در چهل و سومین نشست چای و داستان که با حضور صاحبنظران و علاقمندان به سینما در مدرسه اسلامی هنر قم برگزار شد، به تمجید خالق «قصههای مجید» پرداخته و گفته بود: «هوشنگ مرادی کرمانی با وجود توانمندی و قدرت قلمی که دارد در اقتباس و تغییر و برداشت از آثار
کم نظیرش سعه صدر و بزرگ منشی و افتادگی حال خاصی از خود نشان داد که نتیجهاش برجسته شدن آثارش شد.»
پوراحمد در موزه سینما
کیومرث پوراحمد در سالهای گذشته بخشی از داشتههای سینمایی خود مانند جوایز جشنوارههای داخلی و بینالمللی، لوح تقدیر و سپاس، دیپلم افتخار، لوازم و اکساسوار صحنه، جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره آسیا پاسفیک سال ۲۰۰۷ برای ساخت فیلم «اتوبوس شب»، جایزه مروارید شرق جشنواره نپانگ مالزی برای ساخت فیلم «خواهران غریب»، وصیت نامه «پروین دخت یزدانیان» مادرش و بازیگر نقش «بی بی» در مجموعه تلویزیونی«قصههای مجید» و سیمرغهای بلورین جشنواره فیلم فجر را سال ۱۳۸۷، به موزه سینما اهدا کرد. گواهی عضویت پوراحمد در آکادمی جشنواره آسیاپاسفیک، نمونه قراردادهای کاری برای ساخت سریالهایی چون «سرنخ» و «پرانتز باز» و فیلمهایی که کارگردانی کرده است از جمله اهداییهای این فیلمساز به موزه سینما است. غرفه کیومرث پوراحمد در تالار معاصران موزه سینما قرار دارد.
توصیه پوراحمد درباره سنگ قبرش
کیومرث پوراحمد سالها قبل از کوچ بهاریاش در کتاب «سنگ قبر» که سال ۹۴ از سوی نشر «رهی» منتشر شده و پرسشهایی درباره مرگ را با شخصیتهای گوناگون مطرح کرده، در پاسخ به پرسشی درباره نگاهش به مرگ نوشته است: «من ۶۵ سالهام. خیلی از دوستانم در این سن و سال یا حتی زودتر دارفانی را وداع گفتهاند. (راستی این «دارفانی را وداع گفتن» هم از آن جملات شاعرانه آبکی هست ها!) بنابراین اگر همین روزها هم بمیرم، نمیتوانم طلبکار زندگی باشم. این از این.» او از مرگ نمیترسید.
آنچنان که گفته بود: «واقعا از مرگ نمیترسم. البته نگران یکی دو مسئولیت مهم زندگیام هستم و دلم میخواهد پیش از مرگ این دو مسئولیت به سرانجام رسانده باشم ولی خب مرگ که خبر نمیکند، هرکس هم میمیرد، لابد مسئولیتهای ناتمام داشته است. صد البته این توضیح لازم است که از مرگ تدریجی، مرگی که بعد از سکته و بعد از مدتها بستری بودن بیاید، سخت نگرانم! همیشه گفتهام هیچ دوست ندارم مرگم به زندگی دیزالو شود. از تخت و لگن و فس فس و این مقدمات بدجوری بیزار و نگرانم. دوست دارم زندگیام به مرگ کات شود.
به قول پدر علیرضا داودنژاد، یک سکته تمیز! که عاقبت هم با یک سکته تمیز میمیرد! خوش به حالش! یادم هست مادر رضا کیانیان که فوت کرد بهش زنگ زدم، اولین سوالم این بود که مادرت چطوری مرد؟ گفت: صبح دلش درد گرفت و ظهر مرد! گفتم خوش به حال مادرت و تو!» پوراحمد به همسرش توصیه کرده بود که سنگ قبرش کوچکترین سنگ قبر موجود باشد و با خط خوش شکسته نستعلیق فقط بنویسد: کیومرث پوراحمد و زیر اسمش دو تا تاریخ، ۲۵ آذر ماه ۱۳۲۸ و زیر آن هزار و سیصد و فلان فلان. نه یک کلمه کم و نه بیش!»
حالا که گویی همه آنچه در سر میپروراند، رخ داده است اما تاریخ درگذشتش دیگر هزار و سیصد و فلان نیست و به هزار چهارصد رسیده است و این شاید تنها سرکشی مرگ در زندگی این مرد باشد./روزنامه آفتاب یزد
خادمان و خائنان به پوراحمد
تقریباً هیچکدام از آثار او در ۲۰ سال اخیر به طور مشخص پس از فیلم شب یلدا دیگر رنگ و بوی ایرانی نداشت. انگار او به شکلی خودآگاه و شاید هم ناخودآگاه تصمیم گرفتهبود از ریشههایش جدا شود و به آن پشت کند. با این حال «قصههای مجید» کافی است تا از او به عنوان فیلمسازی که در برههای از تاریخ این مرز و بوم وجهی از زیستبوم فرهنگی ایران را مقابل ما گرفت، به نیکی یاد شود.پوراحمد جزء معدود فیلمسازان ایرانی است که از فضای شهری و داشتههای معماری و میراث ملی در «قصههای مجید» به نحوی مناسب سود جست. کمتر فیلمساز ایرانی را میتوان یافت که نسبت به نمایش معماری و فضای تاریخی در آثارش این اندازه اهتمام داشته و موفق عمل کردهباشد. قصههای مجید از این منظر میتوانست الگویی برای همه فیلمسازان ایرانی باشد، اما اینکه چرا در سینما و تلویزیون تبدیل به یک الگو نشد، بلکه برعکس سبک و سیاق آن با پایان پخش آن از تلویزیون در بایگانی قرار گرفت و دیگر هیچ فیلمسازی به سمت الگوبرداری از آن نرفت، از عجایب است.
حقیقت ماجرا این است که هرگاه در عرصه سینما و تلویزیون ایران یک اثر موفق ساختهشده، دستکم تا یک دهه بسیاری از فیلمسازان سعی کردهاند به تقلید از آن، دست به خلق آثاری مشابه در سبک و اجرا بزنند، اما سبک و سیاق کاملاً ایرانی پوراحمد چنین بایستهای را به چشم ندید. این را میتوان از نافهمی و بیعرضگی مدیران فرهنگی دانست که نسبت به داشتههای ملی تا این اندازه بیتوجه بوده و نتوانستهاند قصههای مجید را تبدیل به یک جریان کنند. آنچه همواره در محافل رسانهای سینمایی این مرز و بوم با عنوان سینمای ملی از آن یاد شده، مقولهای است که قطعاً قصههای مجید در آن جایگاهی ویژه و ممتاز دارد.
اگر دستکم در دو دهه اخیر مقام مادر در بسیاری از آثار سینمایی ایرانی دچار خدشه شد و جایگاه عظیم آن پشت هالهای از کج فهمیهای سینمایی قرار گرفت، قصههای مجید ادای دینی بزرگ به مقام مادر در عرصه هنرهای نمایشی هم بود. با این حال کیومرث پوراحمد خود نیز راهی را که زمانی به درستی با انتخاب یک سینمای ناب آغاز کردهبود و از فیلم زیبای بیبی چلچله آن را در دهه ۶۰ عیان کردهبود، ادامه نداد. تغییر و تحول درونی او آنقدر در میان آثارش مشهود و عجیب و غریب است که نمیتوان از مقطعی به بعد درک دقیق و درستی از خط سیر آثار او به دست داد. پوراحمد با خواهران غریب نوعی ادای دین سینمایی به ساحت موسیقی انجام داد و به طرزی هوشمندانه این کار را در قالب سینمای کودک صورتبندی کرد.
خواهران غریب و بیبی چلچله باعث میشود تا پوراحمد را از منادیان سینمای کودک ایران آن هم در طلاییترین دوره آن بدانیم. نغمههای مرحوم خسرو شکیبایی که نقش یک آهنگساز را در فیلم ماندگار خواهران غریب بازی میکرد، جزو آثار ماندگار موسیقی کودک ایران است. خواهران غریب در لیست پرفروشترین آثار تاریخ سینمای ایران هم جایگاهی ویژه دارد. مادر، موسیقی و شعر در این اثر جایگاهی ویژه دارند و نشان میدهد دغدغههای فکری پوراحمد در زمانهای که این آثار را تولید کرده تا چه اندازه اصیل بودهاند. این مسئلهای بود که در آن مقطع مشام متعهدانه سید مرتضی آوینی به درستی آن را تشخیص داد و از پوراحمد به درستی در همان زمان تجلیل و تمجید کرد.
شهید آوینی قطعاً اگر زنده بود، هیچگاه از پوراحمد نمیخواست تا از دنیایی که به آن تعلق داشت، یعنی فضای ایرانی شعر و موسیقی و کودک و مادر دل بکند و فیلم دفاع مقدسی بسازد! و اساساً پوراحمد هیچگاه به این فضا نزدیک هم نشدهبود تا شهید آوینی بخواهد به این اعتبار از نقش بیبدیل او به نیکی یاد و از وی قدرشناسی کند، اما پس از شهادت آوینی عدهای با کجفهمی اینگونه انگاشتند که اگر پای فیلمسازی، چون پوراحمد را به ساخت فیلمهای دفاع مقدسی باز کنند، کار درستی کردهاند، پس این کار را کردند و فیلمسازی را که شناختی از جنگ نداشت و احتمالاً علقهای هم به این ساحت نداشت، با سلام و صلوات راهی فضایی کردند که اساساً به آن تعلقی نداشت.
نتیجه این کجاندیشی ساخت دو فیلم الکن شد. این آغازی بر روند شکستهای سینمایی پوراحمد هم بود. دیگر تا پایان عمر و نزدیک به دو دهه کیومرث پوراحمد حتی نتوانست به آن سینمای اصیل و شکیل و ایرانی و آن فضای ناب آثاری، چون قصههای مجید و بیبی چلچله حتی نزدیک شود. گویی آن آثار را شخص دیگری ساختهاست. فرجام کار پوراحمد البته با تنفس در فضای شبهروشنفکرانه نشریاتی، چون مجله فیلم هم پیوند خورد. نشریاتی که جنسی از سینمای سیاه غیراصیل را حقنه میکردند و مرحوم پوراحمد دو دهه پایانی عمرش را در چنین فضایی به سر برد. در واقع دو جریان به پوراحمد خیانت کردند؛ یکی آن دسته که پای او را به سینمای دفاع مقدس کشیدند و یکی آنها که او را پای بساط سینمای شبهروشنفکری بردند و بلال سینمای بیهویت را برای او باد زدند./روزنامه جوان
قصه های مجید «دوستت دارم، ایران!»
یادداشت شهید آوینیاینکه «قصههای مجید» هویتی کاملاً ایرانی دارد بیشتر بهساختار سینمایی سریال باز میگردد تا جوهر داستانی آن. نمیخواهم رابطهی این سریال را با قصههای آقای مرادی کرمانی انکار کنم، بلکه میخواهم بگویم که روایت آقای پوراحمد از «قصههای مجید» کاملاً متعلق به خود اوست. شکی نیست که این تنها یکی از صورتهای سینمایی متعددی است که داستانهای آقای مرادی کرمانی میتوانست به خود بگیرد. اگر «مجید» کرمانی بود و نه اصفهانی، چه روی میداد؟ بدون تردید جذابیت کار کمتر میشد، اما باز هم به جوهر سینمایی آن لطمهای وارد نمیآمد. کارهای پیشین آقای پوراحمد گواهی بر این مدعا هستند. او در شیوهی کار خویش استقلال دارد و مقلد سینمایی هیچ فیلمساز دیگری نیست، اما به هر تقدیر، کاری که او کرده است قابلیت شگفتانگیز سینما را در قبول فرهنگها و هویتهای گونهگون نشان میدهد.
آقای پوراحمد «جوهر سینما» را در اختیار دارد و این امری نیست که تصادفاً روی داده باشد؛ سینما به این آسانیها مسخر فرهنگهای دیگر نمیشود. در میان فیلمهایی که در سالهای اخیر اکران شدهاند تنها «نیاز» را میشناسم که به اندازهی «قصههای مجید» ایرانی بوده است، چرا که «نیاز» هم با تقرب به همان تکنیکی که آقای پوراحمد در اختیار دارد ساخته شده است. مهم همین تکنیک است که به فضا و هویت داستان امکان ظهور میدهد و اگرنه، چه بسیار داستانهای خوبی که در همین مرحلهی دگردیسی از بین رفتهاند.
در «فاصلهی بین سناریو و فیلم» یک مرحلهی دگردیسی وجود دارد. در این مرحله است که فیلم تعین پیدا میکند. الان برای تماشاگران سریال «قصههای مجید» بسیار دشوار است که مجید و یا بیبی را در چهرهای دیگر تصور کنند، اما این واقعیتی است که اگر «قصههای مجید» به دست هر کارگردان دیگری میافتاد، این دو شخصیت چهرههایی دیگر به خود میگرفتند و فیلم فضای دیگری پیدا میکرد. در این مرحلهی دگردیسی که «کرم ابریشم سناریو» به «پروانهی فیلم» تبدیل میشود، کارگردان همهکاره است.
این اوست که به بیبی و مجید «موجودیتی سینمایی» میبخشد. در دنیای داستان، مجید فقط یک اسم است که در کنار بیبی، که او هم موجودیتی فراتر از یک اسم ندارد، زندگی میکند. خوانندهی داستان مجاز است که چهرههای بیبی و مجید و فضای زندگی آنها را در عالم خیال بپرورد و بنابراین، این دو نفر میتوانند به تعداد خوانندگان قصههای خویش چهرههایی متفاوت پیدا کنند؛ چهرههایی مجرد که هرگز وضوح و تشخص عکسها و تصاویر را ندارند. اما وقتی مجید داستان، در چهره و رفتار هنرپیشهای که اکنون نقش مجید را بازی میکند انحصار مییابد، دیگر امکان تخیل از بیننده دریغ میشود.
در نزد اغلب کسانی که فیلم «رسالت» (محمد رسولالله) را دیدهاند، یاد حضرت حمزه ـ عموی پیامبر ـ متلازم با تجسم چهرهی آنتونی کویین است؛ این خصوصیت سینماست و مثل هر امر دیگری در این عالم، چه بخواهیم و چه نخواهیم، با خود حدود و اقتضائاتی دارد که از آن نمیتوان گریخت.
اما هر داستان حقیقت یا جوهری دارد که فیلم میتواند به آن نزدیک و یا از آن دور شود. بنابراین، میتوان گفت که هیچ روایت سینمایی متناسبی از «جنایت و مکافات» وجود ندارد، حال آنکه دربارهی «هملت» شاید چنین نباشد. تماشاگران داستان فیلم را تعقیب میکنند، اما این هست که سینما ماهیتی متمایز از داستان دارد، اگرچه از جوهر داستان و داستانسرایی بهره میبرد.
روایت سینمایی آقای پوراحمد از «قصههای مجید» نه تنها چیزی از اصل داستان نکاسته است بلکه اساساً از حد یک «داستان مصور» فراتر میرود. او با نزدیک شدن به روح داستانها، مجید و بیبی و دیگر شخصیتها، فضاها و وقایع را آنسان که در وجود خود مییافته، باز آفریده است و حاصل کار، یک زندگی است، واقعیتر از آنکه بتوان در وجود آن تردید کرد. اکنون دیگر هیچکس دوست ندارد باور کند که مجید و مادربزرگش وجود خارجی ندارند؛ آنها وجود دارند، اما نه در زیر این آسمان و نه درون این خانههای دلگیر. نمیگویم در کجا، اما بیبی واقعاً هست و هنگامی که مجید ـ که او هم واقعا وجود دارد ـ در سفر دچار مشکلی میشود و کلاغها قارقار میکنند، با نگرانی به آسمان نگاه میکند.
آقای پوراحمد برای آنکه تا این اندازه به واقعیت نزدیک شود چه کرده است؟ «قصههای مجید» تا آنجا واقعی است که تماشاگر عادی را به این اشتباه دچار میکند که هیچ تصرفی در واقعیت انجام نگرفته است. او نمیداند که دشوارترین کار در سینما دستیابی به این حد از «واقعی بودن و سادگی» است. واقعیت حیات انسانی نیز چنین است؛ ظاهری ساده دارد و باطنی رازآمیز. هیچ عارفی داعیهی گشودن این راز را ندارد که هیچ، ذات عرفان همین حیرتزدگی در برابر راز عالم وجود است. نهایت معرفت آن است که همه چیز را همانطور که هست ببینیم. این کار از سینما بر نمیآید، اما سینما میتواند آیینگی کند، تا آنجا که تماشاگر به این اشتباه دچار شود که هیچ تصرفی در واقعیت زندگی انجام نگرفته است. این کار مستلزم تسخیر جوهر سینماست، زیرا همه چیز در فراشد تولید یک فیلم داستانی، ساختگی و تصنعی است. عموم فیلمها قصد دارند که به چیزی فراتر از واقعیت دست پیدا کنند و سینما نیز از این توانایی برخوردار است که واقعیتی دیگر بیافریند، اما در عین حال از سینما بر میآید که چون آیینهای صیقلی در برابر واقعیت قرار بگیرد.
آقای پوراحمد تکنیکی را میجسته است که او را با واقعیت یکی کند و این تکنیک را یافته است؛ با پرهیز از اسنوبیسم و احتراز از هر نوع مبالغه، و وفادار ماندن به سادگی واقعیت، هرچند بسیار سطحی و غیرسینمایی جلوه کند: شعرهای بیوزن و قافیهای که مجید میگوید جزئی تجزیهناپذیر از زندگی او به نظر میرسند، حال آنکه اگر «قصههای مجید» تا این حد به واقعیت سادگی نزدیک نشده بود، این شعرها و بسیاری دیگر از حالاتی که اکنون با شخصیت مجید در هم آمیختهاند به عناصری غیرسینمایی مبدل میشدند.
مجید شخصیت خارقالعادهای دارد، اما در عین حال قهرمان و یا ضد قهرمان نیست. او با جرأت و شهامت بسیار به همهی تجربیاتی که نوجوانانی در سن و سال او را به خود جلب میکنند دست مییازد، اما میزان موفقیت او در این تجربههای شجاعانه درست به اندازهی تماشاگرانی است که فیلم را میبینند، نه بیشتر و نه کمتر. او شخصیت درخشان و بسیار دوستداشتنی و شگفتانگیز خود را از میان وقایعی بسیار بسیار ساده که در نظر اول مضامینی غیرسینمایی جلوه میکنند ظاهر میسازد، و همین است که زیباست.
مجید در برابر زندگی تنهاست و جز بیبی کسی را ندارد، اما در عین حال میزان موفقیت و یا شکست او درست به اندازهی دیگران است. دیگر بازیگرها نیز در «قصههای مجید» ادا در نمیآورند؛ آنها در نقش خویش زندگی میکنند. زشتیها و ناملایمات وظیفه دارند که واقعیت زندگی را به مجید نشان دهند، واقعیتی که در عین سادگی، بسیار پیچیده و رازآمیز است. آقای پوراحمد واقعیت را با زندگی روزمره اشتباه نگرفته است و در عین حال تلاش نمیکند که راز واقعیت را در فیلمهایش کشف کند و بنابراین، در دام پیامزدگی نیز نیفتاده است.
شاید حرف او این باشد که: «من داعیهی بیان معانی بزرگ ندارم، اما میدانم که راز، هرچه هست، در همین واقعیت هستی نهفته است که ما در آن حضور داریم. بنابراین، خیلی ساده تلاش میکنم همهی حجابها و موانعی را که مانع از مشاهدهی واقعیت میشوند کنار بزنم و به واقعیت محض دست پیدا کنم.» «قصههای مجید» ریتم آرامی دارد و سالهای سال از عالم «پلنگ صورتی» و «تام و جری» دور است. زیباییاش در سادگی است و نزدیکی به واقعیت، و مثل آیینهای است که در برابر زندگی خودمان قرار دادهاند. و با اینهمه، سخت جذاب است.
طاق ضربی، هشتی، حوض، پاشویه، باغچه، بهار خواب... و لهجهی شیرین اصفهانی که مثل کاشیهای مسجد شیخ لطفالله زیباست. میبینم که با «قصههای مجید» همانهمه انس دارم که با خانهمان، با برادر کوچکترم و با مادربزرگم که همهی وجودم، حتی خاطرات فراموششدهام را در چادر نمازش مییابم، در صندوقخانه و در ته صندوقچهاش که مکمن رازِ ایران زمین است. و در درون بقچهای که بوی تربت کربلا میدهد و مرا نه به گذشتههای دور، که به همهی حضور تاریخیام پیوند میزند.
«بیبی» همان پیرزنی است که خانهای به اندازهی یک غربیل داشت، اما به اندازهی یک آسمان آفتابی، مهربان بود؛ همان پیرزنی که چارقدش بوی عید نوروز میداد. «یادت باشه، آقا مجید! مقصد همینجاست.» و این سخن را «محمود آقا» میگوید که شغلش رانندگی است، یعنی شغلی که اقتضای طبیعیاش، شتابزده از مقصدی به مقصدی دیگر رفتن است. چقدر ایرانی است! چقدر شبیه پدر من است که اتومبیلش را در گاراژ میگذارد و صبحها پیاده سر کار میرود تا از بوی کوچهها محروم نماند، کوچههایی که بعد از یکصد و پنجاه سال غربزدگی هنوز از بوی یاسِ درختی و اقاقیا خالی نشدهاند... و من همان مجیدم. و مجید هم «ملک محمد» است و هم «حسن کچل». دلم میخواهد «قصههای مجید» را تنهای تنها تماشا کنم تا ناچار نشوم که جلوی گریهام را بگیرم. دوستت دارم، ایران!» سایت آوینی