در پنجمین سالگرد شهادت سردار رشید اسلام، حاج قاسم سلیمانی، باید از او یاد کنیم؛ مردی که در میدان جنگ و در برابر دشوارترین شرایط، همواره با شجاعت، ایمان و عزمی راسخ به پیش رفت و در عرصه جهاد و مقاومت برای وطنش، ایران، مسلمانان و تمام آزادگان جهان، تاریخسازی کرد. در این یادداشت قصد داریم به بررسی زندگینامه و خاطرات خودنوشت این سردار بزرگ پرداخته و ابعاد مختلف شخصیتی او را از نگاه خود ایشان، در کتاب معروف از چیزی نمیترسیدم بازخوانی کنیم.
زندگینامه حاج قاسم سلیمانی
حاج قاسم سلیمانی در ۲۰ اسفند ۱۳۳۵ در روستای قنات ملک، در شهرستان رابر استان کرمان به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی او در فضایی ساده و روستایی سپری شد، جایی که در آن، ماندگاری و توانمندیهای بدنی و روحی اش به تدریج شکل گرفت. او در شرایطی به رشد رسید که فقر و سختیهای زندگی موجب افزایش استحکام شخصیتش شد. حاج قاسم سلیمانی از همان دوران نوجوانی، با اندیشههای انقلابی آشنا شد و از همان دوران به مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی پیوست.
او از جوانی درگیر فعالیتهای انقلابی بود و به سرعت در کانونهای مذهبی و انقلابی جذب شد. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، حاج قاسم به طور فعال در تظاهرات و مبارزات سیاسی شرکت داشت. این درگیریها و مقاومتهای فعالانه در کنار تجربههای زندگی شخصی او، سبب شد که حاج قاسم از همان ابتدا آمادگی خود را برای رویارویی با مشکلات نشان دهد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حاج قاسم سلیمانی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و به سرعت در مسئولیتهای مختلف نظامی ارتقا یافت. او که در زمینههای نظامی تجربه داشت، در دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق، حضوری برجسته و حماسی در میدانهای نبرد داشت و فرماندهی برخی از عملیاتهای پیچیده را بر عهده گرفت.
او از جوانی درگیر فعالیتهای انقلابی بود و به سرعت در کانونهای مذهبی و انقلابی جذب شد. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، حاج قاسم به طور فعال در تظاهرات و مبارزات سیاسی شرکت داشت. این درگیریها و مقاومتهای فعالانه در کنار تجربههای زندگی شخصی او، سبب شد که حاج قاسم از همان ابتدا آمادگی خود را برای رویارویی با مشکلات نشان دهد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حاج قاسم سلیمانی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و به سرعت در مسئولیتهای مختلف نظامی ارتقا یافت. او که در زمینههای نظامی تجربه داشت، در دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق، حضوری برجسته و حماسی در میدانهای نبرد داشت و فرماندهی برخی از عملیاتهای پیچیده را بر عهده گرفت.
شخصیت سردار سلیمانی در میدان جنگ و دیپلماسی
حاج قاسم سلیمانی تنها یک فرمانده نظامی نبود و تاثیر کلام و نگاه او از بسیاری از دیپلماتها و سخنگویان سیاسی بیشتر بود. فرماندهی او در سپاه قدس، بازوی برونمرزی سپاه پاسداران، باعث شد که او به یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین شخصیتهای نظامی جهان اسلام تبدیل شود. وی با استراتژیهای هوشمندانه خود توانست جبهه مقاومت را در برابر تهدیدات متعدد از سوی دشمنان تقویت کند و در نهایت به نماد قدرت و شجاعت ایران تبدیل شود.
حاج قاسم سلیمانی همواره در سخنان خود بر اهمیت اعتقاد و ایمان به خداوند متعال تأکید داشت. او معتقد بود که قدرت واقعی در دستان خداست و انسان باید در عرصههای مختلف زندگی، به ویژه در میدانهای نبرد، با تکیه بر ایمان و استقامت پیش رود.
حاج قاسم سلیمانی همواره در سخنان خود بر اهمیت اعتقاد و ایمان به خداوند متعال تأکید داشت. او معتقد بود که قدرت واقعی در دستان خداست و انسان باید در عرصههای مختلف زندگی، به ویژه در میدانهای نبرد، با تکیه بر ایمان و استقامت پیش رود.
کتاب «از چیزی نمیترسیدم»؛ زندگینامه خودنوشت حاج قاسم
یکی از منابع مهم برای شناخت بیشتر حاج قاسم سلیمانی، کتاب خودنوشت او تحت عنوان از چیزی نمیترسیدم است که در آن به روایت فرازهایی از زندگی شخصی و حرفهای خود پرداخته است. این کتاب که مجموعهای از خاطرات و تجربیات حاج قاسم سلیمانی در دوران جوانی و در طول سالهای 1335 تا 1357 است، به نوعی چراغ راه برای نسلهای جوانتر محسوب میشود. در این کتاب، حاج قاسم سلیمانی از مبارزات اولیهاش، دیدگاههایش در مورد جنگ، مقاومت، و حتی برخوردهایش با دوستان و دشمنان سخن میگوید.
در این کتاب، حاج قاسم سلیمانی از جایگاه ترس و ایمان سخن میگوید. او در هر شرایطی که قرار میگرفت، سعی میکرد به جای ترس، با تدبیر و حکمت عمل کند. این کتاب یک مرجع مهم برای درک عمیقتر از روحیه و ایمان و فضائل انسانی او و تأثیرات بیبدیل شخصیت او در تاریخ معاصر ایران است.
در این کتاب، حاج قاسم سلیمانی از جایگاه ترس و ایمان سخن میگوید. او در هر شرایطی که قرار میگرفت، سعی میکرد به جای ترس، با تدبیر و حکمت عمل کند. این کتاب یک مرجع مهم برای درک عمیقتر از روحیه و ایمان و فضائل انسانی او و تأثیرات بیبدیل شخصیت او در تاریخ معاصر ایران است.
فرازهایی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
در ادامه، به برخی از مهمترین بخشها و فرازهای زندگی نامه خود نوشت حاج قاسم سلیمانی که بازگو کننده جنبههایی از زندگی او هستند، اشاره میکنیم:
سیراب از زلال مهر مادری
«آرامآرام از بغل مادر به چادر بسته شده به پشت او منتقل میشوم. بعضی وقتها از صبح تا ظهر، روی پشت او، داخل چادرِ بسته شده قرار داشتم و او در تمام این حال، در حال کار کردن بود یا درو میکرد یا بافه جمع میکرد یا خانه را رفت و روب میکرد و یا گله را میدوشید یا غذا و نان میپخت و من چه آرامشی در پشت او داشتم! همانجا میخوابیدم. به نظرم مادرم هم از حرارت من آرامش داشت. با راه افتادن، کار کردن من هم شروع شد. دنبال مادرم راه میافتادم، با پای برهنه یا با کفشهای لاستیکی که مادرم از پیلهورهای دورهگرد با دادن کُرک و پشم میخرید. مثل جوجه اردکی دنبال او میرفتم. در روز چندبار زمین میخوردم یا خار در پاها و دستهایم فرومیرفت! پیوسته از سرپنجه ای پایم خون میچکید و مادر آرامآرام، با سوزن خیاطی، خارها را از پایم درمیآورد و با اُشتُرَک (گیاهی دارویی) محل زخمها را مرهم میگذاشت.»
کارگر نمیخواهید؟
«تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من تازه وارد چهاردهسال شده بودم؛ آن هم یک بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر (شهر راور در استان کرمان) را دیده بود. اصرار زیاد کردم. با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم ... راهی شهر [کرمان]شدیم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را میزدم و سوال میکردم: «آیا کارگر نمیخواهید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من میکردند و جواب رد میدادند. آخر، در یک ساختمان در حال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاهچُرده مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند ... استادعلی که از صدا زدن بچهها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیست؟» گفتم: «قاسم.» [پرسید:]«چند سالته؟» گفتم: «سیزده سال.» [ادامه داد:]«مگه درس نمیخونی؟» [گفتم:]«ول کردم.» [پرسید:]«چرا؟» [جواب دادم:]«پدرم قرض دارد.» اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد ... اوستا که دلش به رحم آمدهبود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کردم ... [چند ماه بعد، یک]شب، آهسته پولهایم را شمردم: همه دو تومانی و تعداد زیادی هم دوریالی، پنج ریالی و دهشاهی بود؛ سرجمع ۱۲۵۰ تومان! از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم، موفق شدم بعد از پنج ماه، هزار تومان برای پدرم پول بفرستم ... بالاخره موفق شدم قرض پدرم را ادا کنم.»
یک انقلابی «دو آتیشه»
«حالا من یک «انقلابی دوآتیشه»، شدیدتر از علی یزدانپناه بودم و بدون ترس از احدی، بیمحابا [علیه رژیم]حرف میزدم ... اواخر سال ۵۶ بود. مدتها امتحان برای گواهینامه رانندگی میدادم. قبول شدهبودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهینامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذرینسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهینامهات رو خمینی امضا کرده؛ آمادهاست تحویل بگیری.» من از طعنه او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجهدار دیگر هم وارد شدند و شروع به دادن فحشهای رکیک کردند. من در محاصره آنها قرار داشتم و هیچ راه گریزی نبود. آنها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان میگفتند: «تو شبها میروی دیوارنویسی میکنی؟!» آنقدر مرا زدند که بیحال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آنها با پوتین روی شکمم ایستاد و آنچنان ضربهای به شکمم زد که احساس کردم همه احشای درونم نابود شد. بهرغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که در ورزش کاراته و زورخانه میکردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم ... سه روز از شدت درد تکان نمیتوانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس میکردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر کردم هر چه باید بشود، شد! ... با هر ضربه و لگدی کلمه «خمینی» در عمق وجود من حک شدهبود.»
نتیجهگیری
حاج قاسم سلیمانی، با مجاهدتهای خود در عرصههای مختلف نظامی، سیاسی و فرهنگی، همواره در مسیر آرمانهای انقلاب اسلامی و جهاد در راه خدا گام برداشت. او نه تنها یک فرمانده برجسته، بلکه یک الگوی عملی برای جوانان، مبلغان و آزادگان جهان بود. یاد و خاطره حاج قاسم سلیمانی، با همان روحیه انقلابی و ولایی، در دل مردم ایران و جهان باقی خواهد ماند و همواره به عنوان یک نماد از ایستادگی، فداکاری و وفاداری به اصول انقلاب اسلامی شناخته خواهد شد.