اسلامی بودن مقاومت: همسویی با امت خوانشی در آیین تمدنی "بایدها"

خوانش مقاومت اسلامی و اسلامی بودن مقاومت در جهان اسلام و عرب، متأثر از بسیاری از تضادهای مربوط به آنها و ارائه راه حل های عمیق تر و بهره گیری از آن چیزهایی است که آیین های دیگر بدان رسیده اند.
شنبه، 8 آذر 1399
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: زهرا فریجی
موارد بیشتر برای شما
اسلامی بودن مقاومت: همسویی با امت خوانشی در آیین تمدنی "بایدها"
با استناد به فرضیه این نوشته، مقاومتی که در جهان اسلام و عرب، نام و ایدئولوژی "اسلامی" را یدک می کشد، فاقد طرح تمدنی ذاتی به معنای حقیقی آن از جمله شامل ویژگی هایی چون: خلاقیت و منحصر به فردی است و آنچنان که روشن خواهم ساخت، طرح تمدنی این مقاومت از جهان دیگری آمده و مسیحیت و سیاق وجدانی اش برگرفته از جهان دیگری است.
 
این مقاومت به آن وابسته یا منتسب شده یا آن را برگزیده و با آن همانند شده و رهنمودهای آن را آویزه گوش قرار داده و به ارزش ها و ایده آل هایش ایمان آورده و آنها را مدنظر قرار داده و به آیین شریعتش روی آورده و دل سپرده است؛ لذا این مقاومت به عنوان یکی از برجسته ترین تجلیات و نمونه های آن و به عنوان یکی از پخته ترین آنها در زمانهای اخیر مطرح شده و به صورت یکی از مهمترین بالابرنده های طرح اسلامی به بلندای نظام جهانی و قلب جنبش تمدنی و فرهنگی کنونی درآمده است. در سرتاسر جهان، بحث و گفتگو درباره این مقاومت بالا گرفته است ولی این مقاومت - خوشبختانه - ادعا نکرده که معادل اسلام است یا چکیده آن به شمار می رود. این نکته مثبتی است که "مقاومت های اسلامی در همه کشورها از آن برخوردارند و مقاومت هایی که در میان ما از این فروتنی" فراتر رفته اند به نظر نمی رسد قادر به ادامه راه و طی فاصله زیادی در این راستا باشند.
 
همچنین در فرضیه این نوشته، خوانش مقاومت اسلامی و اسلامی بودن مقاومت در جهان اسلام و عرب، متأثر از بسیاری از تضادهای مربوط به آنها و ارائه راه حل های عمیق تر و بهره گیری از آن چیزهایی است که آیین های دیگر بدان رسیده اند.
 
هویت مقاومت و وابستگی های تمدنی و دلالت های آنها و گفتمانهای مربوطه و آنچه که مقاومت در گفته های خود به آن اشاره نکرده و یا در بیانات خود از آن یاد نکرده است، همه و همه در این فرضیه ما مطرح می گردد تا رابطه کار مقاومت و هر کار دیگری را در پیوند با مسئله تمدنی و اینکه چگونه می شود مقاومت مسلحانه نیز - بنابر هر تصور و طبق هر دیدگاه و با استناد به هر پروژه یا مجموعه و منظومه فکری، اعتقادی و تأویلی و در راستای کوشش برای تحقق هر هدفی - به کار تمدنی اصیلی تبدیل گردد. پس از آن، به این مسئله می پردازیم که "طرح تمدنی" چیست و از آن مهمتر، تمدنی که هر مکتبی، تعریفی از آن ارائه داده، کدام است و چگونه می تواند به عنوان یک طرح مطرح باشد و آیا تمدن یا یک "طرح تمدنی" می تواند خودکفا بوده و هیچ وجه مشترکی با تمدنهای دیگر نداشته باشد؟ و آیا مقاومت می تواند بدون یک طرح تمدنی، مطرح باشد؟ و از آن گذشته، اینکه مقاومت علیه اشغالگر، غاصب یا مستبد، اسلامی باشد، به چه معناست؟ و آیا این مقاومت می تواند در میان مسلمانان جنبه پویا و وحدت بخشی داشته باشد؛ مسلمانانی که طی دهه های اخیر و ظاهرا در دهه های آینده نیز با مهمترین چالش های خود یعنی بازگرداندن هرچند نسبی وحدت داخلی جوامع اسلامی متعدد المذهب بویژه در کشورهای شرق و عربی اسلامی، روبه رو هستند؟
 
این مشت نمونه خروار از پرسش هایی است که فرضیه ما آنها را دربر می گیرد و به رغم تفاوت در شیوه برخورد با آنها، چراغ راهنمای آن است.

اسلامی بودن مقاومت: همسویی با امت خوانشی در آیین تمدنی

تاریخ جوامع انسانی

امروزه دیگر بر هر پژوهشگری کاملا روشن است که آیین تمدنی، شایسته ترین شیوه مطالعه در جنبه های ثابت و متغیر تاریخ جوامع انسانی و یکی از مهمترین بخش های تشکیل دهنده داده ها و چگونگی شکل گیری آگاهیها و حقایق است؛ اینک کاملا روشن شده که عرصه یا عرصه های مطالعه در زمینه های "تمدنی" اخیرا چنان پیشرفت و تحولی داشته که تبدیل به فضای همه جانبه و فراگیری شده که محال است بتوان آن را در گستره پیوندهای انسانی معینی، منحصر ساخت.
 
حجم مطالعات در این آیین تمدنی طی پانزده سال اخیر یعنی از آغاز مطرح شدن نظریة "ساموییل هانتینگتون" با عنوان "برخورد تمدنها" در سال ۱۹۹۳م.( اشاره ما در اینجا به مقاله مشهوری از اوست که در مجله Foreign Affairs در تابستان ۱۹۹۳انتشار یافت و سپس به کتاب قطوری تبدیل شد که در سال ۱۹۹۷ با عنوان برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی انتشار پیدا کرد.)(1) تاکنون چنان گسترش شگفت آوری پیدا کرده که به صورت مکمل بخش اعظم شرایط علم مستقل و قائم بذاتی در آمده که همه پدیده های جامعه را مورد توجه قرار داده است.
 
از آنجا که این شیوه گاه براساس آیین های صرفا بحثی و گاهی نیز به ارتباط با دیگر علوم اجتماعی پیش از خود متکی است، به نظر ما هیچ اشکالی ندارد که آن را به عنوان یکی از علوم اجتماعی پایه از مجموعه جامعه شناسی سیاسی یا "انتروپولوژی" مورد استناد بنیامین نیلسون (۱۹۷۷-۱۹۱۱م.) با نام جامعه شناسی تمدنها (Sociologie des Civilisations) در نظر گیریم؛ چون او در بحث ویژه ای به مطالعه و فهم روابط بشر و گروهها و کشورها می پردازد و به رهنمونی آگاهی های متفاوت و با عقلانیت بیشتر در درک مبدأ و سرچشمه اندیشه ها و ارزشها و طبیعتها و رفتارهای انسانی فردی و جمعی و نیز در درک حرکت های داخل و شکل گیری آنها و مشترکات و خصوصیات و وابستگی ها و هویت های آن و همچنین درک عناصر وحدت درونی یا عوامل تفرقه و تشتت و فاصله گیری در جامعه بشری ... گرایش دارد.
 
این علم - بویژه - شامل گستره های ارتباطی تمدنها با یکدیگر یا میان فرهنگ ها به لحاظ شکل گیری، تحول، اعتلا و هم پیوندی یا دوری گزینی و در انعکاس همه اینها بر پیشرفت ها یا سکون یا تحولات و نمودهایی می شود که در روابط میان کشورها یا در امنیت و صلح و ثبات جهانی یا در ایجاد تشنجها و تضادها و جنگ های آن مؤثر است.
 
دانش "جامعه شناسی تمدنها" از تشکل ها و عناصر و ویژگی های نژادشناختی، فرهنگی و اجتماعی این تمدنها فراتر می رود و ارتباطات تمدنی و دیدگاههای نسبت به دیگران خاصی را برای خود رقم می زند. حاصل این دیدگاهها و نمودهای آن را می توان در دانش تکمیلی دیگری گرد آورد که آن را "جامعه شناسی مقایسه ای تمدنها" یا "دانش مقایسه ای تمدنها" می نامند. پدیده های تمدنی معاصر ما از جمله صف بندی های فرهنگی و سیاسی و شکل گیری و پیدایش مجموعه ها و جبهه ها و اتحادیه های متشکل از کشورهای حوزه یک تمدن یا تمدنهای نزدیک به هم، چیزی جز ارزشی اضافی نسبت به نیازهای جهان ما و تنوع گوناگون آن به این نوع جامعه شناسی سیاسی و نیز تکامل و پیشرفت شیوه های بحث و آیین های مطالعاتی آن از طریق تحکیم و پیشرفت عناصر هم آشنایی و تفاهم میان تمدنها و ملل و نیز تحکیم روابط مسالمت جویانه تمدنی، فرهنگی و اجتماعی به جای دشمنی وسلطه فرهنگی و سیاسی وهمه انواع برتری جویی، نیست؛ اینها همه مبتنی بر به رسمیت شناختن دیگران و پذیرش و اذعان به ناتوانی حاکمیت تنها یک قدرت - به رغم میزان قدرت و بلندی شأن و مقام آن - بر جهان است. هیچ امنیت و ثباتی در جهانی که تحت سلطه یک یا چند مرکزیت تمدنی، اقتصادی، فرهنگی با نظامی باشد، وجود پایداری ندارد. اوضاع موجود در جهان کنونی نیز خود بهترین دلیل زنده - علاوه بر شواهد تاریخی - در این مورد است.

اسلامی بودن مقاومت: همسویی با امت خوانشی در آیین تمدنی

دو مفهوم "تمدن" و "طرح تمدنی" و تضاد این دو

اصطلاح "تمدن" در رأس اصطلاحات یا مفاهیم آنتاگونیستی است که در عرصه مطالعات تمدنی مطرح می شود. در ازای اشکالهای مفاهیم مطرح پیرامون اصطلاح تمدن و کثرت آنها و با توجه به مطالعات و پیگیری های عمیق و مقایسه ای که به عمل آورده ایم، به نتیجه ای رسیده ایم که می توانیم آن را برای تدوین تعریف جامعی از تمدن و با تناسب و همسویی بیشتری با آیین تمدنی خویش، منطقی تلقی کنیم. این تعریف می تواند اشکال دائمی مطرح میان اصطلاح یا مفهوم "تمدن" از یک سو و اصطلاحها و مفاهیم "فرهنگ" و "مدنیت" از سوی دیگر را از میان بردارد.
 
برای از میان برداشتن تداخل گمراه کننده میان این سه اصطلاح، به نظرمان رسید که باید مفهوم "تمدن" و سرچشمه کیانی یا تکوینی و حاصل هویتی آن یعنی آنچه را "طرح تمدنی" می نامیم، از یکدیگر تمییز دهیم. "تمدن" در این اجتهاد، یک چیز است و طرح تمدنی" یک چیز دیگر؛ هرچند وجود هرکدام شرط ضروری وجود دیگری است. بنابراین به نظر ما "طرح تمدنی"، مجموعه باورها و اندیشه ها و ارزش ها و شریعت ها و منظومه های فلسفی شکل دهنده آگاهی های انسان و دیدگاهش نسبت به خود و جهان و به اهداف حضور خود و به معنای زندگی و روابط افراد بشر و انواع جامعه های برتر و زندگی شایسته تر و در حقیقت عناصر تشکیل دهنده دیدگاهها، مواضع، معیارها، احکام و رفتارهای انسان در همه نیازها و فعالیت های او در هر زمان و مکان به عنوان شالوده هایی است که همه حرکت های انسانی براساس آن شکل می گیرند.
 
به همین معنا همه ادیان الهی ابراهیمی، تشکیل دهنده طرح تمدنی واحدی هرچند با شریعتها، منظومه های فقهی و سازمانی نسبتا متفاوتی - آنچنان که خواهیم دید - به شمار می روند. کما اینکه عناصر اعتقادی، فکری و فلسفی مادی نیز طرح تمدنی مغایر را تشکیل می دهند. براساس این ثوابت اعتقادی، فلسفی، سیاسی و حقوقی و از جمله آنها: طرح تمدنی در هر دو شکل آن تشکیل می گردد. این ثوابت در واقع تاروپود و سرچشمه عناصر و اصول و تعیین کننده ایده آلها و اهداف "نهایی" آنند.
 
تمدن نیز خود زاییده "طرح تمدنی" و محصول آن است. به عبارت دیگر، حاصل روان شدن "طرح تمدنی" در حرکت زندگی و سامانه های آن و شالوده های جامعه بشری و نهادها و چارچوب های واقعی آن یعنی اندیشه ها و اعتقادات و ارزش ها و معیارهای وضعی و نیز در شکل گیری دیدگاههای آن به تمامی امور انسان و زندگی است. تمدن در پرتو این امر، هم ارز عناصر طراحی است که از آن زاده شده ولی البته جنبه پویا، باز و متحرکی دارد که در فضای این عناصر ثابت حرکت می کند و بسته به توانایی سازندگان و موفقیت های ایشان در احیای آنها و تبدیلشان به نهادهای کار آمدی که نیازها و اهداف را برآورده می سازند، پیش می روند، عقب می مانند یا درجا میزنند؛ و در این خصوص با همان ایده آلهایی که در طرح تمدنی زاینده آن شکل گرفته اند، همگام و هم ارز می گردند.
 
با چنین معانی و تفاوت های نظری و واقعی میان مفهوم "تمدن" و مفهوم "طرح تمدنی" می توان "فرهنگ" را حاصل معنوی تمدن تلقی کرد؛ حال آنکه شکل گیری "مدنیت"، حاصل مادی آن است. به عبارت دیگر، فرهنگ و مدنیت - هر دو - در فضای تمدنی می چرخند که خود آنها را در بر گرفته و از آن زاییده شده اند. آنها هر دو دینامیسم "تمدنی" هستند که در چارچوب ضوابط طرح تمدنی" و در منظومه ها و سامانه های آن، به حرکت در می آیند.
 
اسلامی بودن مقاومت: همسویی با امت خوانشی در آیین تمدنی
 

نظریه یا فرضیه دو تمدن ... نه تمدنها

با استناد به تعریفی که از "طرح تمدنی" و "تمدن" ارائه دادیم و در پرتو شیوه روش مندی که در مطالعه "موضوع تمدن" به کار گرفتیم، امکان پذیرش ایده تعدد تمدنها و مکتب کسانی که مدعیند "تمدنها" در حقیقت یک تمدن با زنجیره ها یا حلقه های متعددی هستند که هریک از سوی یک امت یا یکی از ملل ابداع شده است، وجود ندارد.(2)
 
آنچه در پرداخت عینی به مسئله، آن را به حقیقت نزدیکتر می بینیم، قائل شدن به وجود دو طرح تمدنی یعنی طرحهای تمدنی الهی و مادی بشر ساخته است. هر کدام از این دو، مجموعه و منظومه اعتقادی فکری همه جانبه ای را تشکیل می دهند. رابطه این دو طرح تمدنی با این دو تمدن نیز بر خلاف نظر بسیاری، تنها یک بعد ندارد. به عبارت دیگر، این رابطه محکوم به درگیری دائمی یا همزیستی و صلح دائمی میان خود و گفتگوی دائمی - آنچنان که برخی مایل به تکرار آنند - نیست.
 
از نظر ما این رابطه دارای سطوح متعددی است. این دو طرح یا دو مجموعه فکری در یک سطح با یکدیگر مشترک هستند و در سطح دیگری با هم اختلاف دارند و می توانند با هم به گفتگو بنشینند و با دیدگاههای یکدیگر آشنا شوند و نزدیکی بیشتر به یکدیگر پیدا کنند؛ و در سطح سوم که جنبه تناقضی یا تضادی دارد و اختلاف های اساسی، بنیه اعتقادی و ارزشی و فکری آنها را تشکیل می دهد، لزوما نباید به برخورد خشونت آمیز منجر گردد. علاوه بر اینها، سطح "تناحری - برخوردی" میان وابستگان و پیروان آنها نیز مطرح است که در آن، یکی از طرفین - بحق یانا به حق . احساس می کند از سوی طرف دیگر مورد تهدید راهبردی یا وجودی - بود و نبودی - قرار دارد. بر این اساس، وابستگی به هرکدام از این دو طرح یا دو تمدن در پرتو سطوح ارتباطی موجود میان آنها، متحرک و به اصطلاح شناور است. این وابستگی گاهی جزئی و گاهی کلی است؛ همچنان که می تواند از یک دید، نظری و اعتقادی و از دید دیگر، گزینه ای رفتاری باشد. وضع بشریت در وابستگی به این یا آن [طرح تمدنی معمولا مرکب و فوق العاده پیچیده است و در اصل، فطرتی طبیعی است که بدون آن نه عاقلی وجود دارد و نه اجتماع بشری شکل می گیرد.
 

"طرح تمدنی" و مقاومت : بازخوانی عناصر همسویی و وحدت

اگر "طرح تمدنی" و "تمدن" همان چیزی باشد که ما فرض کردیم و مشخص ساختیم، هر نوع تصور یا حرکت و رفتار و موضعی، هرگونه پذیرش یا ردی و هر منظومه زندگی یا نظام کلی و هر اجتماع یا تفرقه ای و هرگونه همسویی یا تنازعی و هر نهاد اجتماعی و هر اعتباری برای حق یا باطلی، برای حرام یا حلالی و ... همه و همه باید بیانگر دیدگاه تمدنی و برخاسته از طرح تمدنی باشد و در واقع، موضعی تمدنی به شمار رود. با الهام از چنین دلالتهایی، هر عمل اعتراضی یا هر مخالفت و مقاومتی و نیز هر موافقت، اذعان یا تسلیم شدنی ... همه و همه از سوی هر فرد یا گروهی که صادر شده باشد طبیعتا فعلی تمدنی یا برخاسته از طرحی تمدنی یا دیدگاهی تمدنی خواهد بود.
 
در برابر هر رفتار استبدادی، خصمانه، سلطه جویانه یا برتری طلبانه ای نیز عملی و اقدامی تمدنی یا "برآیندی تمدنی" و برخاسته از طرحی تمدنی و شکل یافته از نوعی آگاهی تمدنی" است و این فعل، ضرورت تجسم و تجلی وابستگی به یکی از طرف های دوگانه تمدنی فکری پیش گفته است. به عبارت دیگر، هر کدام از این دو رفتار در عین حال، اعلام وابستگی به هر یک از این دو "هویت تمدنی" متفاوت است.
 
از آنجا که مقاومت، انقلابی است که در برابر اشغالگری بیگانه اسلحه می کشد و به آزادی و استقلال فرا می خواند یا در برابر استبداد و ستم می ایستد و می کوشد ملت و وطن خود را در راستای اصلاحات یا موضوعی ملی و عمومی، برخیزاند و بدین ترتیب تبدیل به مقاومتی مردمی و ملی و وابسته به "طرح تمدنی" و برخاسته از عمق آن می گردد، همواره در سمت و سوی تحقق این اهداف فرا می خواند و نمی تواند و راضی نمی شود که آن را با هیچ چیز دیگری جایگزین سازد. در این حالت، مقاومت به یکی از ابزارهای تحقق این اهداف تبدیل می شود. به عبارت دیگر، در اینجا مقاومت نقش سیاسی خود را به عنوان یکی از سطوح وابستگی و مأموریت تمدنی ایفا می کند و بلافاصله، آغاز این حرکت به معنای حدوث تغییراتی در روند زندگی سیاسی جامعه، وطن یا امت در راستای خیزش مثبت آن است؛ همچنان که به مفهوم تحولی در شکل گیری سیاسی اشغال بیگانه با استبداد داخلی در راستای تهدید و تضعیف وجود و کوشش برای به سقوط کشاندن آنهاست. با الهام از این دلالت هاست که مقاومت تبدیل به عملی کاملا سیاسی می شود و برای رسیدن به نتایج سیاسی - درست مانند جنگ - مطرح می گردد و اعمال می شود و سیاست، همچون مقاومت بیانگر دیدگاه تمدنی برخاسته از طرح تمدنی می گردد.

اسلامی بودن مقاومت: همسویی با امت خوانشی در آیین تمدنی
 

مقاومت یکی از اشکال حمایت از کرامت انسانی

به حکم واقعیت ها و سنت های تاریخی می توان گفت که مقاومت یکی از اشکال حمایت از کرامت انسانی و بازسازی منشور اجتماعی و سیاسی و ملی در کشور متبوع مقاومت است. پیش از آغاز مقاومت، این منشور یا میثاق در وضعی است و پس از آن در وضع دیگری است؛ و بعد از پیروزی یا شکست آن یا شکست اشغالگران، در وضعیت سومی قرار می گیرد. بدین معنا مقاومت را به عنوان یک "انقلاب" یا حداقل به عنوان یک "نیروگاه انقلابی" توصیف کرده ایم و در این حالت، نه تنها اصل پیدایش مقاومت بلکه فراخوانی آن به اجرای اصلاحات بنیادی در زندگی سیاسی، تربیتی، فرهنگی و اقتصادی کشورها یا در پاسخگویی عینی جامعه به نیازهای پیوستن به مقاومت و با توجه به طرح تمدنی که بدان وابسته است و با نیروی محرکه، لوازم و ضروریات آن را مدنظر قرار داده ایم؛ زیرا جامعه مقاوم، نیازهای خاص و لوازمی دارد که ایجاد تغییراتی در تمامی جامعه سیاسی و در نظام عمومی و سیاستهای کلی رسمی یا مرتبط با حرکت های ملی نیروهای جامعه مدنی و دولتی را تحمیل می کند.
 
این پاسخگویی گروهی به فراخوان به مقاومت و اقدامات مقاومت جویانه - که بنابر تاریخ انقلاب ها و مقاومت ها، چالشی تمدنی نیز هست - یکباره اتفاق نمی افتد. آنچه اتفاق افتاده اینکه مقاومت - آنچنان که خواهیم دید واکنشی است که به فعل یا انفعال تبدیل می شود . از رحم اقدامی متضاد و تحریک کننده و به دست رهبری تاریخی که نخبه ای تاریخی او را احاطه کرده است، متولد می شود؛ بنابراین آغاز آن، به شکل گسترده ای و به رغم اینکه از فطرت و درون و وجدان و آرزوهای مردم سرچشمه گرفته است، مردمی و توده ای نیست. مقاومت به صورت نخبه ای آغاز می شود و گاه حالت خام و دوگانه ای دارد و گاهی نیز گرفتار شکست ها و جفاهای مردمی مبتنی بر احتیاط یا نگاههای تردید آمیز و نگرانی های عمومی می گردد. این وضع معمولا با هر اقدام با حرکت یا تحول تاریخی یا استراتژیکی همراه است.
 
اقدام مقاومت گرانه نیازمند فرصت زمانی برای پخته شدن و ارتقا از طرح نخبه ای به طرحی ملی و امتی و در واقع به طرح جامعه است. این مرحله جنبه آزمون و بنیانگذاری تجربه مقاومت دارد و رهبر تاریخی و نخبه تاریخی دست اندرکار مقاومت معمولا تنها به دنبال بروز صداقت های متعدد و گوناگون و در سطوح بسیار و نیز کوشش و فداکاری های عینی و کاملا روشن و ملموس و در پی دلایل روشن و آشکاری که طی این دوره آزمایش ارائه می شود از اعتماد توده ها برخوردار می گردد. این امر باعث می گردد که توده های مردم در نیمه های راه یا اندکی زودتر با رهبر و نخبه ها یا هریک از ایشان همراه گردند. در این حالت و حتی اگر حالت اجماع قاطعی ایجاد نشده باشد، مقاومت از جنبه نخبه ای، به مقاومت تودهای تبدیل می شود.
 
تجربیات و تاریخ و سنت های ارتقای انسانی، حکایت از آن دارند که میان مردم در خصوص طرح اصلاح یا پروژه رویارویی با انقلابی یا تحول در زندگی کشورها یا امتها، اجماعی حقیقی صورت نمی گیرد؛ گو اینکه مقاومت جز در آب با اکسیژن توده ها، امکان حیات ندارد.
 
و از آنجا که این مقاومت تجلی فطرت و اعتقادات و اندیشه ها و اهداف آنها و نیز تجسمی از برخی ابزارهای طرح تمدنی موردنظر آنهاست و در پی اثبات صداقت و درستی آن و تحقق تجربه و شایستگی های جدید است، طبیعتا در چنین شرایطی مردم برای پیوستن به مقاومت همه جانبه، اقبال خوبی نشان می دهند تا نه تنها به آن وابسته شوند بلکه برای آنکه با آن در آمیزند و متحد شوند و هرگونه فداکاری را به جان بخرند گوی سبقت از هم می ربایند؛ چون مقاومت جز با این فداکاری ها، رنگ پیروزی نمی بیند و در این صورت مقاومت تبدیل به آن سنگ ها و رنگ هایی می شود که در دریای راکد مردم انداخته می شود و آن را به حرکت در می آورد و از سکون بیرونش می سازد و از درون و بیرون رهایی اش می بخشد و وقتی به حرکت درآمد، همه سدهای سر راه خود را از میان بر می دارد. بدین ترتیب، مقاومت چیزی جز نیروگاهی وحدت بخش و گردآورنده نیروها - و نه تقسیم کننده آنها نیست و اینها هم باید با لوازم و نیازهایی قرین باشد و پیش از پیروزی مقاومت و تحقق هدفهای آن و به سقوط کشاندن طرح های متضاد با آن و هر آنچه به رویارویی با آن می پردازد، فراهم شده باشد. مسئله لوازم و نیازهای پس از رهایی و آزادی نیز باید چنین باشد. با چنین دلالتهایی، مقاومت از یک واکنش صرف ضد استبدادی یا اشغالگری یا تبعیت، به اقدامی که بر همه سیاقها و روندهای اجتماعی پیرامون خود اثر می گذارد، تبدیل می شود و بدین ترتیب، مقاومت حامل أمر ایدئولوژیک، سیاسی و اخلاقی بزرگی می گردد که قوام آن ایجاد تغییرات حتمی و قانونمندانه، ایدئولوژیک و سیاسی و اخلاقی در گرایش های جامعه با هدف حفظ وحدت و کرامت ملی و دفاع از خاک میهنی و پایبندی به اهداف و ارزش های طرح تمدنی که به آن ایمان دارد، به منظور رویارویی با موضوعی ایدئولوژیک و اخلاقی متضاد یعنی ایدئولوژی اشغالگری و سلطه یا ایدئولوژی استبداد است. ایدئولوژی استبداد خود مغایر و در نقیض حقوق بشر و کرامت انسانی است و جملگی برگرفته از تصورات و دیدگاههای تمدنی نوع مغایر است.

مقاومت همه جانبه با تمام ابزارها و در همه سطوح

در این سیاق کافی است اوضاع بخشی از امت یا کشور اشغال شده یا به بردگی گرفته شده را تصور کنیم و سپس حال و روز آنان را زیر یوغ ستم و اشغالگری به تصور در آوریم و آن را با وضع ایشان در حالت مقاومت و رویارویی یا در پرتو هر دوی این حالتها، مقایسه کنیم تا تفاوت این اوضاع، با دقت بسیار بالاتری روشن گردد. این دو ایدئولوژی، بیانگر همان دو طرح تمدنی متفاوت و یکی از تجلیات آنها به شمار می رود.
 
مقاومت با چنین تعریف و برداشتی، در واقع اعلام ورود همه جانبه به درگیریهای تمدنی با تمام ابزارها و در همه سطوح آن تا رسیدن به شدیدترین سطح یعنی مبارزه مسلحانه مردمی است و در حقیقت مصداق واقعی اصول بیان شده از سوی ساموییل هانتینگتون در برخورد تمدنها است ولی به لحاظ علت و معلولی، درست در نقیض این مقوله و ایدئولوژی آن است زیرا مقاومت در برابر اشغالگر یا مستبد، مقاومت را در موضع پذیرنده تجاوز قرار می دهد و بهره گیری از همه ابزارها و راهها برای رویارویی با آن را مشروعیت می بخشد و حتی آن را به صورت وظیفهای ملی و اخلاقی و تکلیفی دینی برای متدینان در می آورد؛ چیزی که آن را در مصاف اخلاقی، فکری و ایدئولوژیک و سیاسی برگرفته از جوهر ارزش ها و ایده های طرح تمدن الهی و حتی برگرفته از منظومه ارزش "طرح تمدنی مادی" قرار می دهد. در این صورت ضرورتا مقوله مشهور هانتینگتون که گفته است: «اسلام دارای مرزهای خونینی است» رنگ می بازد زیرا خونین بودن مرزها (3) به جبهه خود هانتینگتون یعنی کسی منتقل می گردد که آیین تمدنی در قرائت تاریخ را به عنوان عملیات "مونتاژی" ساده و گمراه کننده ای در بعد همه احکام و معیارها و احکام و آگاهی از حقایق و تحولات تاریخی در نظر گرفته است.
 
با چنین دلالتهایی، به لحاظ تمدنی می توان هدف حقیقی از انتساب بخش اعظم مقاومت ها در جهان اسلام و عرب را به اسلام (یعنی اینکه به عنوان "مقاومت اسلامی" تلقی شوند) درک کرد. به عبارت دیگر، این مقاومتها وابسته به یک طرح تمدنی در رویارویی با طرح تمدنی دیگری است و به بیانی دقیقتر، رویارویی با جنبه های منفی و انحراف ها و سیاست های ستمگرانه این یک است زیرا در برابر همین طرح، جنبه های مثبت بسیار زیادی وجود دارد که هیچ تناقضی با طرح تمدنی الهی به طور کلی ندارد و ای بسا طبق برخی اجتهادهایی که ارزش های ادیان را با سابقه تر از اندیشه ها و ارزش های شکل یافته از آن با تشکیل دهنده اندیشه ها و تجربیات جامعه بشری و عمران آن تلقی می کنند، از آنها نیز اقتباس شده اند و بیشتر این ارزش های جامعه بشری از رسالت های آسمانی برگرفته و طرح تمدن مادی نیز از آن بهره گرفته شده است.

اسلامی بودن مقاومت: همسویی با امت خوانشی در آیین تمدنی
 

اسلامی بودن مقاومت به چه معناست؟

ما در این مقام در صدد آزمون یا محاکمه نیت کسانی که از اطلاق عنوان "مقاومت اسلامی" به مقاومت های موجود در کشورهای ما نفرت دارند یا آن را مشمئزکننده تلقی می کنند، نیستیم؛ ولی نتیجه کار آن است که همه این مقاومتها تا اطلاع ثانوی، مقاومت در برابر اشغالگری صهیونیستی یا بیگانه است. ما نمی خواهیم سینه کسی از اینان را بشکافیم تا آنان را بشناسیم ولی می دانیم که برخی از ایشان دشمنان اصولی هرگونه مقاومتی اعم از لاییک یا ملی یا میهنی هستند.( جالب توجه اینکه به عنوان مثال چپ و راست در جهان عرب به طور کلی و در لبنان به طور خاص، همواره معترض مقاومت های لبنانی بوده اند زیرا عنوان "مقاومت اسلامی" بر خود نهاده اند. آنها را گاه به طایفه گرایی و گاهی به مذهب گرایی و گاهی نیز به فرقه گرایی متهم کرده اند؛ تنها به این دلیل که انتساب و به اسلام را برگزیده و ایدئولوژی آن را پذیرفته و به عنوان "قاعدۂ فکری و اعتقادی و ایمانی و عملی"تشکیلات خود، برگزیده اند.) (4) این امر تغییری در مشروعیت بحث و وجاهت اعتراض ها و نگرانی مفهومی یا پرس و جوی ایدئولوژیک و سیاسی از سوی هر کسی و یا چشم دوختن به طرح های دیگری که صاحبانش آن را برترین میدانند، نمی دهد. مادام که خاستگاههای این تحفظها، "ملی" یا به اصطلاح ملی است . حتی اگر ریاکارانه و منافقانه باشد . و به رغم اینکه نوعی فضل فروشی فلسفی و سیاسی مطرح است، ما نگران روشن شدن حقیقت نیستیم. این تحفظ به لحاظ شکلی، حقی سیاسی و دموکراتیک برای صاحبان آن است ولی به لحاظ محتوایی و زمینه ای، بحثها و بگومگوهایی مطرح است که این مقاله جای طرح آنها نیست.
 
به اعتقاد ما اگر صاحبان مقاومت اسلامی و ایدئولوگ های این نامگذاری، نگاهی به زمینه های این تحفظها و تردیدهای آشکار و نهان می انداختند و با گفتمانی برگرفته از آیین تمدنی که در بیان آن توضیح های پیش گفته را ارائه دادیم، به آن پاسخ می دادند، از شر بسیاری پیچ و تاب های این ایدئولوگها و سیاستمداران در امان می ماندند.
 
این گفتمان قاعدتا باید در اساس دینامیسم تولیدی آنها قرار داشته باشد و آنان را بسی فراتر از جهل و تجاهل طرفهای جر و بحث کننده از هر طرف قرار دهد بویژه که ما مسلمانان و اعراب، به لحاظ طایفه گرایی و مذهبی و تعصبها وعصبیت هایی که داریم، کار را به حد اعلا رسانده ایم. به عنوان مثال، شایسته توجه است که ادبیاتی که به مطالعه مقاومت اسلامی در لبنان و حزب الله - اعم از آنها که از سوی خودشان یا از سوی دیگران مطرح شده - پرداخته است، هیچ اشاره ای به فلسفه نامگذاری و ایدئولوژی و گفتمان آن - به رغم ضرورت و نیازی که به این کار می رود - نکرده است؛ گو اینکه نخبه ها و علمای مقاومت خود اساسا از آن آگاهی دارند.
 
برخی از این مطالعات مرجعیتی، هنگامی که از ملی گرایی مقاومت لبنان و پای بندی های دینی و اخلاقی آن و از وجه اشتراک آن با مسیحیت در بسیاری از گرایش ها و سمت گیری های فردی سخن به میان آورده اند، به این امر توجه کرده اند ولی چیزی ارائه نداده اند. آنها نام گذاری "مقاومت اسلامی" را تنها به عنوان بیانی از طرف مسؤول این کار [یعنی] مقاومت تلقی کرده اند و بدین ترتیب خواسته اند با استفاده از آن، به کار بسیج نیروها بپردازند. آنها همچنین یادآور شده اند که این نامگذاری - هرچه باشد - رفتار عملی آنها، طبیعت اهداف آنان را روشن می سازد لذا این نامگذاری چیزی از محتوای ملی، مردمی یا اسلامی آن را تغییر نمی دهد.(5)
 
ولی واقعیت آن است که جدا ساختن نامگذاری و محتوای آن در اینجا و در پرتو تناقض های داخلی پر پیچ و خم، بهنگام سخن از پدیده بزرگی به حجم مقاومت اسلامی در لبنان و دستاوردهای تاریخی تحقق یافته از سوی آن و دلالتهای فکری و سیاسی و پیامدهای استراتژیکی که داشته و دارد، امری ساده یا حاشیه ای نیست؛ ولی می پذیریم که رفتار عملی همانی است که بیانگر همه چیز و پاسخ به هرگونه پرسشی است. رابطه میان مقاومت و اسلام رابطه ای هویتی و وابستگی فراتر از اسلام جهانی بشری است و از همه هویتها و وابستگی های دیگر به رغم اهمیتی که دارند، فراتر می رود؛ بدین ترتیب مجددا خاطر نشان می سازیم که نامگذاری اسلامی) دیگر تنها بحث و مناقشهای در "بیان" یا "شکل" کار نیست.

اسلامی بودن مقاومت: همسویی با امت خوانشی در آیین تمدنی
 

شکل گیری افواج مقاومت لبنانی

یکی دیگر از مطالعات یاد شده در همان سیاق، به عنوان مثال، شکل گیری و تأسیس "افواج مقاومت لبنانی" از سوی حزب الله در سال ۱۹۹۷م. - که مجموعه های نظامی کمکی متشکل از گروههای مختلف مذهبی و وابسته به مقاومت اسلامی بودند - را ثابت کننده این دانسته که حزب الله، مقاومت اسلامی را مقاومتی لبنانی و ملی تلقی می کند که همه لبنانی ها و اعراب را به نیابت از سوی مسلمانان در برمی گیرد.(6) ولی این پژوهش توجهی به دلالت های دیگری که در درک و آگاهی معنای مقاومت اسلامی عمیق تر و اصیل تر هستند نمی کند و ابعاد مختلف "اسلامی" آن را بررسی نمی نماید.
 
در خارج از لبنانی که به لحاظ دینی و مذهبی متعدد است و در ساختار اجتماعی و سیاسی خود چند گانه است، اسلامی بودن مقاومت - مثلا در فلسطین و عراق و جاهای دیگر به خوشبختانه حساسیت نسبی کمتری در برانگیختن تعصبهای ایدئولوژیک و سیاسی به دنبال داشته است زیرا این کشورها با ترکیب و طبیعت تاریخی و چند و چون ژئوپلیتیک خود، همچون لبنان گرفتار خفقانهای مذهبی و سیاسی مزمنی نیستند لذا نام گذاری اسلامی مقاومت آنها، باعث بحث و مناقشة حادی نشده است. علت تهی بودن ادبیات این نوع مقاومتها از هر گونه اشاره مستقیمی به ایدئولوژی "نام گذاری" نیز در همین نکته نهفته است ولی اسلامی بودن مقاومت به رغم برخی درنگهای مردمی که اینجا و آنجا دیده یا شنیده می شود، همواره در شمار یکی از مهمترین مشترکات وحدت ملی داخلی از جمله در مورد خود لبنان است.
 
او ولی در سطح امت اسلامی و عربی، همواره مقاومت های علیه اشغالگری، عامل وحدت کلمه و اتحاد امت بوده و در این میان داشتن یا نداشتن عنوان ایدئولوژیک و اسلامی نیز تأثیری در این امر نداشته است؛ هر چند مطرح شدن صفت اسلامی در عنوان مقاومت طی دهه های اخیر بار تعصبی آن را بیشتر کرده و نیروی جلب توده های وسیع و بی سابقه مردمی را - که "مجمع الجزایر ملایو" تا "موریتانی" را در برمی گیرد - مؤثرتر ساخته است.
 
ای بسا یکی از برجسته ترین جنبه های مثبت این توده های مردمی، گرایش به فراتر رفتن از مذهب گرایی و فرقه گرایی و پشت سر گذاشتن تعصب های تنگ نظرانه فرقهای است. بدین ترتیب به عنوان مثال، مقاومت اسلامی شیعی در لبنان و نیز مقاومت اسلامی«حماس» و جنبش جهاد اسلامی سنی در فلسطین، همگی به پرچم های وحدت طلبانه و نفی فتنه انگیزی ها و تقسیم بندی ها در میان همه امت تبدیل می شوند. زیرا این مقاومت های اسلامی آگاهانه و با اراده خود، خود را و همراه با خود، امت را به اصالت و هویت خویش و عناصر تشکیل دهنده آگاهی و ناخودآگاهی و فرهنگ و جامعه و مشترکات و مواضع خویش، بازگردانده است، اینها همه همان طرح تمدنی واحد و متحدی است که به آن وابسته اند و همانی است که از هرگونه تعصب های فرقه ای و مذهبی و گروهی فاصله گرفته است.
 
امت با این مقاومت اسلامی، بخشی از عافیت سلب شده خود و حتی قسمتی از خویشتن خویش و حافظه از دست رفته خود را باز می یابد و به سطح طرح الهی خود - که همه چیز به آن بستگی دارد و هیچ هویتی جز به آن قوام نمی گیرد - اعتلا می یابد و بدین ترتیب گامهایی در راه نزدیک سازی بالهای خود و متحد ساختن خویش برمی دارد و این سخن همیشگی ما را مطرح می سازد که یکی از مهمترین دروازه ها برای ورود به فضای "تقریب مذاهب اسلامی" و حتی "تقریب" میان مسلمانان و دیگران - دروازه سیاسی به عنوان موفق ترین و مؤثرترین و کارآمدترین راههای نفی تفرقه و دوری و تشتت و نیز به عنوان نزدیکترین راه به رغم دشواری تحقق آن - در شکستن یخهای ارتباطی و پیوند میان گروههای با شور و نشاط بالای مذهبی است.
 
بدین ترتیب اسلامی بودن مقاومت، دیگر به رغم برخی ها، تنها یک نامگذاری - که چیزی را عوض نمی کند و مناقشه ای در فرم و شکل و اصطلاح و تعبیر است - نیست. حاصل کار بسی فراتر از این ساده نگریهاست و البته برانگیزند؛ تضادهای مطرح در مناقشه با کسانی است که مشروعیت سیاسی و فکری و ایدئولوژیک و راهبردی آنان را می پذیریم؛ بویژه که یکی از تضادهای بسیار جدی که در تأسیس سازمانهای سیاسی و مبارز در میان ما و دیگران بویژه در جهان عرب و اسلام مطرح می شود گزینش اسم برای این یا آن سازمان یا تشکیلات یا حزب یا جنبش یا جریان است؛ همچنان که مشکل از شعارهای تأسیسی و اساسی سردمداران نیز آغاز می شود. هنوز هم در حافظه هم نسلان من و نسلهای گذشته معاصر و جدید، مسئله تضادهای ایدئولوژیک و فلسفی و مفهومی و سیاسی برانگیخته شده در برابر شعارها و نام گذاری های مثلا "حزب ملی اجتماعی سوری" یا "حزب بعث عربی سوسیالیستی" یا "جنبش ملی گرایان عرب" و غیره مطرح است.

از جمله کسانی که به جزیی یا کلی - از برخی از این تضادها رهایی یافتند به عنوان مثال می توان از "احزاب کمونیستی عربی" نام برد؛ زیرا نام گذاری و شعارهایی که اساس کار خود قرار داده اند غالبا یکنواخت و استنساخ شده یا آماده و برگرفته از مدل یا نمونه تاریخی تجربه و ادبیات احزاب مشابه در کشورها و مناطق دیگری از جهان است.

اسلامی بودن مقاومت: همسویی با امت خوانشی در آیین تمدنی
 

اسلامی بودن مقاومت

درگیری ها و بحث های تند و گفتمانهای بسیج گونه و خشونت آمیز در مرحله احزاب ملی عربی، در خاطره ها زنده است و مثلا شعار حزب بعث را که "وحدت، آزادی، سوسیالیسم" بوده و اینکه کدام یک باید مقدم بر دیگری باشد یا شعار جنبش ناسیونالیست های عرب: "وحدت، رهایی و انتقام" که بحث می شد با کدام یک باید عمل مبارزه جویانه آغاز شود و چه ترتیبی داشته باشد؟ زیرا ابهام در شعارها و عناوین و نخبه ای بودن آنها دو نشانه گویا از ناروشنی مرحله مبارزه جویانه و تجربه های آن به شمار می رود و بیانگر ناروشنی گزینه های سیاسی در پرتو تشویش در اندیشه ها و دیدگاهها و ابهام در آگاهیها و نیز کوردلی ها و عدم روشنی جایگزین های همسو با نیازهای جامعه های ما و تحولات و مراحل تاریخی آن بود. همچنان این ابهام برخاسته از عبور بر فراز همه مرجعیت های اعتقادی و فرهنگی اصیل و حافظه جمعی و گروهی ملل و کشورهای ما و حتی جهل یا تجاهل نسبت به آنها و اینکه آنها را برای ضرورت های زمانه نامناسب دانسته یا در برآوردن نیازهای زمانه، ناکارآمد تلقی کرده ایم، بود. اینها همه زمانی مطرح شد که طوفانی از اندیشه ها و ایدئولوژی ها و دیدگاهها و تخصص های وارداتی که تمام فضای اندیشه را در جهان قرن بیستم فراگرفت و ایدئولوژی هایی از راست راست و سازمانهای آن تا جنبش ها و سازمانهایی متعلق به چپ چپ و البته در این میان جنبش ها و حرکت های میانه، جوامع ما را درنوردید.
 
"اسلامی بودن مقاومت" تنها نامگذاری های کلاسیک و انحصاری نیست و در واقع فشرده سازی فضای تمدنی کلی و انسانی است. به نظر ما لبیک به اسلام و اجرای حکم اسلام در خصوص تجاوز و اشغال و ستم و چیرگی فساد است و هر کار یا موضع یا دستاوردی مربوط به مقاومت ها در جهان اسلام و عرب، تنها در چارچوب اسلام فهمیده می شود و در احکام آن گنجانده می گردد. اسلام در جوهر خود چیزی جز طرح تمدنی الهی جهان و انسان نیست؛ همان طرحی است که اسلام و سایر رسالت های آسمانی برای آن فرود آمده اند و در برابر "طرح تمدنی مادی" (تجربی Empirique) قرار دارد. اسلام مکمل و فشرده همه رسالت های قبلی است زیرا به هر آنچه "مقدس" نیست صفت الهی(پیوند با خدا) می بخشد و در یک چارچوب تکاملی آشکار، آن را دنیوی زناسوتی] می سازد. (7)
 
با بهره گیری از این دلالت، آیه «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ ...» (8) بی گمان دین (راستین) نزد خداوند، اسلام است.) درک و تفسیر می شود. بدین معنا که اسلام همان تسلیم شدن در برابر بیان صادر شده از سوی مقام ربوبی در معارف و احکام(9) یعنی نظام کلی برای انسان و روابط و زندگی و در واقع نظامی متشکل از حضور تشریعی و قانونمندی های واحد و نهفته در فطرت انسانی است. این نظام در حقیقت نظام یگانه ای است؛ هرچند به لحاظ کمی و کیفی و به لحاظ شریعتهای پیامبران و متناسب با آمادگی ملل و خلقها طی تاریخ، گوناگون شده باشد.(10)
 
تفاوت های آشکار میان ادیان در عرصه لاهوت و تشریع و عرصه های دیگر، از نظر حکمای دینی، مسائل اختراعی هواهای نفسانی و ساخته و پرداخته دست مردم است: «به طایفه و گروههای دینی تبدیل شدند و دین خداوند متعال را - که دین توحید و وحدت است - به رنگ اغراض و مطامع خود در آوردند ولی دین یکی است؛ همچنان که خدای معبود این دین نیز یکی است و همانا دین ابراهیم است.» (11) اسلام دین همه پیامبران را تصدیق می کند.(12) بیان علامه سید محمد حسین طباطبایی - که خود از برجسته ترین علمای توحید و ادیان در دوره اخیر به شمار می رود . چنین است.
 
اسلام با این دیدگاه به معنای ایمان به خداست و ایمان به خدا به معنای نفی ظلم و استبداد و اشغال و دنباله روی و اجبار و فساد است. ایمان به خدا همچنین به معنای ایمان به علم مطلق، حکمت مطلق، عدل مطلق و زیبایی مطلق است و مؤمن درست وحقیقی کسی است که این حقایق را بپذیرد، به آنها ایمان داشته باشد و بدین ترتیب ایمان، خود آزادی می شود و این همان ایمانی است که موسی و مسیح و محمد و همه پیامبران، بدان فراخوانده اند. (13)

مقاومت همواره عامل وحدت و همکاری

اگر مقاومت اسلامی علاوه بر آن اعتبارات اعتقادی و ایدئولوژیک و سیاسی و فقهی و ریشه های معرفتی و فرهنگی و جامعه شناختی - که برخی ویژگی های آن را نمایندگی می کند و اینها همه اعتباری مشروع و حقی از حقوق آن است - نماینده چنین حقایقی باشد و اگر مقاومت های اسلامی، تجسم بخش مفاهیم و دلالتهای ایدئولوژیک و ارزشی و سیاسی و اخلاقی که از آنها یاد کردیم و جملگی حاصل طرح تمدنی الهی به شمار می روند و او را انسانی که عهده دار جانشینی خدا بر روی زمین است و مسؤولیت خدایی کردن زندگی به معنای پیش گفته را بر دوش دارد، یاد کرده است . اگر مقاومت همه اینها باشد، اسلامیت آن به معنای ابراهیمی بودن - یعنی سه گانگی رسالت آسمانی - آن است و ریشه در هر سه ادیان آسمانی دارد و وجهی از وجوه وحدت آنهاست و در شمار فراخوانی به آزادی و حقیقت و خیر و عدالت - اعم از آنکه از خود آن ادیان یا از سوی فلسفه های انسانی و فراخوانهای اصلاحی جهانی و برای تمام بشریت از راست تا چپ صادر شده باشد؛ حتی اگر این فراخوانهای مقاومت از سوی ملحدان یا فلسفه ها و اندیشه های زاییده طرح تمدنی مادی، صادر شده باشد. آری حتما اگر این مقاومتها از این یا آن طرح تمدنی صادر شده باشند، چنین است. گویی مقاومت به عنوان یک اصل، بر فراز همه طایفه ها و مذاهب قرار دارد و نیروگاهی "تقریبی" و توحیدی است و ای بسا در این سیاق به اعتباری فراسوی تمدنها و فرهنگ ها قرار می گیرد؛ وگرنه چگونه می توان این همرنگی و سنخیت شگفت و وجوه مشترک سترگ میان مقاومتهایی را که خلقهای گوناگون جهان طی تاریخ به عمل آورده و از مراجع اعتقادی و فلسفی متعددی سرچشمه گرفته اند، توجیه و تفسیر کرد؟ ...
 
مقاومت های بزرگی که تأثیر بسیار گسترده ای دارند و در طول تاریخ، امواج وسیعی از خود به جای می گذارند، بر چه اساسی شکل می گیرند؟ آیا خود آن مقاومت هایی که آغازگر طرح تمدنی با پیامدهای استراتژیک هستند و مشترکات ارزشی و ایده آلی فراوانی که هر دو طرح تمدنی الهی و مادی در طول تاریخ به آنها فراخوانده اند، با یکدیگر دارند، از هر گزارش دیگری صادق تر و درست تر نیستند؟
 
ولی اینکه از روی عمد به مقاومت های اسلامی جنبه سیاسی یا مذهبی با فرقهای دهیم یا چنین فرضی به عمل آوریم و به زور آنها را در مجموعه های مذهبی، جهت دار و تعصبی بگنجانیم، عین فرصت طلبی و بهانه تراشی های ایدئولوژیک و سیاسی است که همواره در پی تفرقه و تقسیم است و ذهنیتی است که هرگز نمی توان با آن امت یا وطنی بنا نهاد و اجتماع مردم را تشکیل داد.
 
مقاومت در برابر اشغالگران و رویارویی با استبداد و فساد در روی زمین برای اصلاح و برابری، هر دو طرح تمدنی مادی و معنوی و هر دو تمدن، در وجوه متعددی، باهم همسویی و مشارکت دارند؛ ولی در مورد اولی، طرح تمدن الهی] مقاومت حاصل از آن تنها هنگامی که تحریف گردید، در نقیض اعتقادی و ارزشی و مرجعیتی آن قرار گرفت و یک گروه منحرف و گمراه با بسیاری از منظومه های نژادپرستانه و فرقه ای و استکباری و سلطه جویی و معیارهای دوگانه ای که برخی مدعیان و دست اندرکاران طرح تمدنی رقیب (مادی) نیز بدان شهرهاند، آن را به چنان حال و روزى انداختند. حال آنکه طرح تمدنی مادی، نقیض خود و در واقع نقیض های خود در طول تاریخ را به بار آورده زیرا دارای برخی قابلیت ها و پتانسیل های فلسفی، ایدئولوژیک و ارزشی بی مایه ای در بسیاری از عرصه هاست؛ مسؤولیت های مربوط به همه خرابیها و ویرانی ها و استعمار و خونهای ریخته شده و فسادها و جنگ هایی که بر بشریت تحمیل شده، تنها بخشی از این قابلیت های منفی در قرون گذشته یا دوره لیبرالیسم یا عصر نئولیبرالیسم کنونی است.
 
هرکدام از این دو طرح تمدنی، نقیض هایی دارند که در شمار طبیعت طرح تمدنی نخست (الهی) نیست و دخیل آن است؛ ولی در عمق دومی (طرح تمدنی مادی) جای دارد و در هر فرصتی که به دست می آید، عیان می گردد و خودی نشان می دهد.
 
اقدام مقاومت برای آزادی و حق و عدالت و اصلاح و کارهای نیک - در طول تاریخ - حضوری پویا و سازنده و احیاگرانه اندیشه ها و ارزشها و روابط ادیان و مذاهب و طایفه ها و گروههای هرکدام و نیز میان سردمدارانی است که به مشرب های دیگری وابسته اند و نیز نقیض آن ویرانی ذاتی و انفعال ایدئولوژیک و سیاسی است؛ زیرا برخاسته از فطرت انسانی و سنتها و قانونمندی های عمران بشری است و مصداق همیشگی فراخوان مستمر به سلامت زندگی، همزیستی جمعی و ملی و جهانی و برابری و شراکت همه جانبه میان خلقها و ملتهاست.
 
در برابر اشغالگران در شرق و غرب و در همه تاریخ، مقاومت همواره عامل وحدت و همکاری و همیاری میهن پرستان و گردآورنده بخش های مختلف امت بوده است ... آیا هر کسی به این نکته اذعان دارد؟ یا اینکه فاصله حق و باطل چنان اندک شده که به چنین عناد و سرکشی زیانبخشی که امروز شاهد آنیم، رسیده است و "بایدها" را به کناری زده است؟ ...
 
پی‌نوشت‌ها:
١ - برخورد تمدنها و روابط بین الملل، دار الحق، بیروت، صص ۲۸-۲۹.
2- شروط النهضة، صص ۱۹-۲۰
3 - همان، ص ۲۸؛ برخورد تمدنها و روابط بین الملل، ص۳۶.
4 - شیخ نعیم قاسم، حزب الله، المنهج، التجربة، المستقبل، صفحه ۲۵.
5- شیخ نعیم قاسم، النهج، التجربة، المستقبل، صص۱۱۰ - ۱۱۱ و صص ۳۰۹ -۳۱۱
6 - امل سعد غریب، حزب الله: الدین و السیاسة، ص ۹۹.
7 - برخورد تمدنها و روابط بین الملل، ص ۵۸.
8- سوره آل عمران - ۱۹
9- المیزان فی تفسیر القرآن، ج3 ص۱۲۰.
10- همان، صص ۱۲۰ - ۱۲۱؛ جهان بینی توحیدی، ص 14.
11- همان،ج 1 ص ۳۱۰.
12- همان، ص ۳۳۸؛ بین الجاهلیة و الاسلام، صص 44 -۲۰.
13 - سید محمد خاتمی، روزنامه السفیر، بیروت، ۱۶ ماه مه ۲۰۰۳ م.
 
منبع: مجموعه مقالات «امت اسلامی، چالش‌ها، راهبردها»، نویسنده: دکتر سمیر سلیمان، چاپ اول، ناشر: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، تهران، 1390 ش، صص 292-274.


مجله راسخون مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.