0
مسیر جاری :
خجلم من ز بينوايي خويش اوحدی مراغه ای

خجلم من ز بينوايي خويش

خجلم من ز بينوايي خويش شاعر : اوحدي مراغه اي شرمسار از گريز پايي خويش خجلم من ز بينوايي خويش مي‌نميرم ز غم، چه سنگدلم! وه! که از کار خود چه تنگدلم! بختم آشفته شد،...
قل هوالله لامره قد قال اوحدی مراغه ای

قل هوالله لامره قد قال

قل هوالله لامره قد قال شاعر : اوحدي مراغه اي من له‌الحمد دائما متوال قل هوالله لامره قد قال صمد لم يلد و لم يولد احد غير واجب باحد حي و قيوم نزد زمره‌ي حق آنکه...
در آن مدت، که بود از محنت تب اوحدی مراغه ای

در آن مدت، که بود از محنت تب

در آن مدت، که بود از محنت تب شاعر : اوحدي مراغه اي جهان بر چشم من تاريک چون شب در آن مدت، که بود از محنت تب بدين پرتو بگفتم پانصد بيت دلم مصباح گشت و فکرتم زيت رجب...
اگر نتوان به دير و زود کردن اوحدی مراغه ای

اگر نتوان به دير و زود کردن

اگر نتوان به دير و زود کردن شاعر : اوحدي مراغه اي ببايد چاره‌ي بهبود کردن اگر نتوان به دير و زود کردن چو دير از کار مي‌آيي، درست آي حريف چستي، اندر عشق چست آي چو دير...
شنيدم حاجييي احرام بسته اوحدی مراغه ای

شنيدم حاجييي احرام بسته

شنيدم حاجييي احرام بسته شاعر : اوحدي مراغه اي چو در ريگ بيابان گشت خسته شنيدم حاجييي احرام بسته جمال کعبه نيکو عذر خواهست بخود گفت: ار چه پر تشويش راهست کجا مرغ حرم...
چه باک؟ امروز اگر ره دور باشد اوحدی مراغه ای

چه باک؟ امروز اگر ره دور باشد

چه باک؟ امروز اگر ره دور باشد شاعر : اوحدي مراغه اي اگر فردا به منزل حور باشد چه باک؟ امروز اگر ره دور باشد چو رخ بنمود عذر جرمها خواست گر از معشوق صد جور و جفا خاست...
چو آمد نامه‌ي معشوق چالاک اوحدی مراغه ای

چو آمد نامه‌ي معشوق چالاک

چو آمد نامه‌ي معشوق چالاک شاعر : اوحدي مراغه اي به عاشق، گفت آن مهجور غمناک چو آمد نامه‌ي معشوق چالاک مشرف کرد خواهد يار ما را غنوده بخت شد بيدار ما را روا گشت آنچه...
که يار بيوفا با مهر شد جفت اوحدی مراغه ای

که يار بيوفا با مهر شد جفت

که يار بيوفا با مهر شد جفت شاعر : اوحدي مراغه اي چو بشنيد اين غزل با اوحدي گفت که يار بيوفا با مهر شد جفت
که روز غم بسر خواهد شد آخر اوحدی مراغه ای

که روز غم بسر خواهد شد آخر

که روز غم بسر خواهد شد آخر شاعر : اوحدي مراغه اي سخن نوعي دگر خواهد شد آخر که روز غم بسر خواهد شد آخر به شادي بارور خواهد شد آخر نهال آرزو در سينه و دل ولي کارت چو...
زهي! از جام مهرت مست گشته اوحدی مراغه ای

زهي! از جام مهرت مست گشته

زهي! از جام مهرت مست گشته شاعر : اوحدي مراغه اي ز کوباکوب هجران پست گشته زهي! از جام مهرت مست گشته کنون بنشين، که آن خود کشيدي بسي در عشق گرم و سرد ديدي که عزم آن...