در آن مدت، که بود از محنت تب شاعر : اوحدي مراغه اي جهان بر چشم من تاريک چون شب در آن مدت، که بود از محنت تب بدين پرتو بگفتم پانصد بيت دلم مصباح گشت و فکرتم زيت رجب را بيست روز از ماه رفته شب شنبه، که بود آغاز هفته به پايان بردم اين در حال ضجرت به سال «واو» و« ذال» از سال هجرت نهادم « منطقالعشاق» نامش چو ديدم در سخن خيرالکلامش نبات خاطر پاک منند اين به اصل از طبع دراک منند اين به تاييد الهي زاده از فکر شگرفانند يکسر بالغ و بکر ...