مسیر جاری :
جمكراني ديگر
گاه برخي از بخشهاي زمين آنقدر عزيز ميشوند و اعتبار مييابند كه آسمان حتي به حال آنها غبطه ميخورد و در سر خود آرزوي خاكي شدن را ميپرورد، جمكران نيز از همين دست است.
جمكران مسجدالاقصاي دل است، وقتي...
چشم هایِ کور فرمانده
چند ساعت بعد مأمورانِ رشیق به فرمان او آماده ی حرکت شدند. آن ها که سوارانی تیز پا و مجهز بودند ، به خانه ی امام حسن عسکری (علیه السلام ) رسیدند . به دستور رشیق دور تا دور خانه محاصره شد. جمعی از آن ها...
پولِ حلال
پیرزن داشت با حصیرهای نازک و نی های کوچک ، سبد می بافت . بعد از ظهر خنکی بود . گنجشک ها روی درخت ، بالا و پایین می پریدند . گربه ی سیاه ، لبه ی دیوارِ کوتاه ، لم داده بود و زیر چشمی به گنجشک ها نگاه می...
تعریف کن اسماعیل
اسماعیل خسته بود . دیگر نا نداشت . گرمش بود. تِه گلویش می سوخت . هر وقت به یاد دردش می افتاد، قلبش تیر می کشید و زود بغض می کرد . او فکر می کرد که دیگر زخمِ پایش خوب نمی شود و زود می میرد . اما سید* آرام...
مسافری از آسمان
نزدیکی های ظهر بود . مردهای قبیله دوان دوان از راه می رسیدند. بعضی با اسب و بعضی با شتر ، خیلی ها هم پیاده می آمدند . سرانجام بیشتر آن ها پشتِ کوهِ سنگی ، پای چشمه ی کوچکی جمع شدند . آن ها برای شنیدن صحبت...
نامه های شهر مدائن
ابوالادیان تازه از مسافرت برگشته بود و خیلی خسته بود . پس عجله کرد، اما اول باید به خانه ی امام حسن عسکری (علیه السلام ) می رفت. وقتی به درِ خانه ی امام رسید، صدای گریه شنید . دلش فرو ریخت . مردم زیادی...