0
مسیر جاری :
عروس شهادت زنان شهید

عروس شهادت

«علي! اين همون پسريه كه وقتي براي ملاقات زنداني‌هامون به اتاق انتظار اوين رفته بودم ديدمش. شماره تلفن كتابخونه رو كف دستش نوشتم. شايد امروز اونو ببينم.» با چرخش اتوبوس، شانه‌اش به ديواره آن خورد. در فكر...
نماد شور و پويايي جوان مسلمان زنان شهید

نماد شور و پويايي جوان مسلمان

شهیده محبوبه دانش آشتیانی يكي از شهداي سرخ هفده شهريور خونين سال 1357 است. او در سنين نوجواني، به عنوان يك دختر مبارز و مسلمان به صفوف فشرده مردم مسلمان ايران پيوست و در تظاهرات پر شكوه عليه رژيم شاه به...
گل سرخم در بهشت زهرا زنان شهید

گل سرخم در بهشت زهرا

شهیده محبوبه از همان هفت هشت سالگي، خيلي مطالعه مي‌كرد و درباره اسلام و مذهب. بسيار كنجكاو بود. ارادت عجيبي هم به ائمه اطهار و به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) داشت و هميشه مي‌گفت، «خيلي از مردم ما هنوز...
شهيده محبوبه دانش آشتياني در يك نگاه زنان شهید

شهيده محبوبه دانش آشتياني در يك نگاه

در غروب يكي از روزهاي سرد بهمن سال 40 به دنيا آمد. سال‌هاي ابتدايي را در مدرسه رفاه كه كانون فرزندان مبارزان سياسي بود، با جديت و كوشش تمام گذراند و در سايه توجهات پدري روحاني و روشنفكر و نيز محيط مساعد...
دلداده خدمت به خلق عباس بابایی

دلداده خدمت به خلق

محمدحسين صادق زاده يکي از نزديکان شهيد عباس بابايي بوده است. وي زماني که در پايگاه هشتم شکاري اصفهان بود، ابتدا کار فني داشت و رفته رفته با شهيد بابايي انس و الفت بيشتري گرفت تا اين که مسئوليت دفتر ايشان...
خاطراتی از شهید آسمانی(4) عباس بابایی

خاطراتی از شهید آسمانی(4)

5 يا 6 روز به عيد سال1361 مانده بود. ساعت 10 شب شهيد بابايي به منزل ما آمد و مقداري طلا که شامل يک سينه ريز و تعدادي دستبند بود به من داد و گفت: «فردا به پول نياز دارم، اينها را بفروش».
خاطراتی از شهید آسمانی(3) عباس بابایی

خاطراتی از شهید آسمانی(3)

مدتي بود که فرمانده پايگاه بوشهر، سرهنگ خلبان رضا سعيدي، بر اثر پروازهاي پي در پي دچار کمردرد شديدي شده و دکتر به او استراحت مطلق داده بود. تيمسار بالايي هفته اي دو سه روز براي پرواز بر فراز خليج فارس...
خاطراتی از شهید آسمانی(2) عباس بابایی

خاطراتی از شهید آسمانی(2)

پس از شهادت عباس بابایی، خانمي گريان به منزل ما آمد و گفت: «من و شوهرم در سال1341 سرايدار مدرسه اي بوديم که عباس آخرين سال دوره ابتدايي را در آن مدرسه مي گذراند. چند روزي بود که همسرم به خاطر درد کمر بستري...
خاطراتی از شهید آسمانی(1) عباس بابایی

خاطراتی از شهید آسمانی(1)

سال 1361 بايد پسرم به خدمت اعزام مي شد. من شوهر خاله ي عباس بودم و اميد داشتم به واسطه آشنايي با عباس، پسرم به جبهه اعزام نشود. وقتي موضوع را با او درميان گذاشتم عصباني شد سه مرتبه خواسته ام را تکرار کردم...
عباس را عباس برد...! عباس بابایی

عباس را عباس برد...!

به ياد بهشتي افتادم. بهشتي مردي که مظلوم زيست، مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود. در آن روز باور نکردني آدم بود که مثل مور و ملخ از در و ديوار به سوي خيابان ها سرازير بود، تا پيکري را تشييع کنند که...