دلداده خدمت به خلق

محمدحسين صادق زاده يکي از نزديکان شهيد عباس بابايي بوده است. وي زماني که در پايگاه هشتم شکاري اصفهان بود، ابتدا کار فني داشت و رفته رفته با شهيد بابايي انس و الفت بيشتري گرفت تا اين که مسئوليت دفتر ايشان را در پايگاه عهده داشت. آنچه در پي مي آيد گوشه اي از خاطرات صادق زاده از بابايي است.
چهارشنبه، 18 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دلداده خدمت به خلق

دلداده خدمت به خلق
دلداده خدمت به خلق


 





 
محمدحسين صادق زاده
درآمد
محمدحسين صادق زاده يکي از نزديکان شهيد عباس بابايي بوده است. وي زماني که در پايگاه هشتم شکاري اصفهان بود، ابتدا کار فني داشت و رفته رفته با شهيد بابايي انس و الفت بيشتري گرفت تا اين که مسئوليت دفتر ايشان را در پايگاه عهده داشت. آنچه در پي مي آيد گوشه اي از خاطرات صادق زاده از بابايي است.
آشنايي من با مرحوم شهيد عباس بابايي به زماني برمي گردد که در پايگاه اصفهان به عنوان مسئول بخش برق مشغول به خدمت بودم. در آن ايام بابايي همواره به دنبال من بود که راهي براي خدمت به مردم بيابد. هميشه در پي سرکشي به روستاهاي اطراف اصفهان بود تا با مشکلات مردم آشنا شود و خدمتي انجام دهد. در يکي از اين رفت و آمدها، به روستايي رفتيم که هيچ گونه امکانات بهداشتي نداشت. بابايي از مردم آن روستا نيازهايشان را پرسيد و در فاصله اي کم و با هزينه شخصصي دست به کار ساختن حمامي برايشان شد. همچنين برق را نيز برايشان فراهم کرد.

دلداده خدمت به خلق

برخورد او با تمامي همکاران، دوستان و زيردستانش به عطوفت و مهرباني بود. ساده زيست بود و هيچ گاه منافع خود را در نظر نمي گرفت. همواره آماده خدمت به خلق بود و با گشاده رويي برخورد مي کرد.
او روحيه بسيار خوبي داشت و حتي شاهد بودم که گاهي اوقات با نيروي زميني و سپاه هم ارتباط داشت و به آنها کمک فکري مي کرد. با موقعيتي که داشت، گاهي شب ها هم تا صبح در کنار ساير خلبان ها پرواز مي کرد. حتي گاهي از طريق مقامات بالاتر، از او خواسته مي شد که چون معاون عمليات نيرو هوايي است، پرواز نکند، ولي او کنار خلبان ها بود و با آنها پرواز مي کرد تا احساس نکنند که ستادي و پشت ميزنشين شده، بلکه عملياتي بود و اين به ديگران قوت قلب مي داد. او هميشه خود را در مواجهه با مشکلات ديگران مي ديد و مي گفت اگر در خانه اي کوچک تر زندگي مي کنم مي خواهم خودم را لمس کنم و گرفتاري هاي آنها را ببينم. او با اتوبوس به اداره مي آمد. وقتي شهيد بابايي فرمانده پايگاه شد، جسارت و اعتماد به نفسي به بچه هاي فني داد مبني بر اين که ما بايد رو پاي خودمان باشيم. او قبل از اين که به ديگران چيزي را امر کند، خودش به صورت عملي پياده اش مي کرد. او سعي مي کرد تا استرس را از نيروهايش بگيرد ولي همه آنها را به جان مي خريد. ايشان در طول حيات پربارش، يک معلم اخلاق، انسان والا و سنگ صبور بود. من هرگز نديدم ايشان با کساني که تا پاي جان در مقابلش ايستاده بودند حتي يک کلمه چيزي بگويد، در عين حال مي ديدم که با همان تقواي ظاهري و باطني که داشت، کارها را خيلي خالصانه انجام مي داد، گويي همه را بچه هاي خودش مي دانست، فرقي نمي کرد که نيروي زميني، هوايي يا بسيجي است و در زندگي اش، براي هيچ چيز جز ارزش هاي اسلامي، اهميتي قائل نبود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 33




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط