شهید بابايي از نگاه همرزمان

چند صباحي است که فقدان سربازي سلحشور ، سلحشوري عارف ، عارفي امير ، اميري بسيجي و انساني وارسته و عاشق به مکتب پربار اسلام و ميهن اسلامي ، هاله اي از غم بر نيروي هوايي جمهوري اسلامي ايران ، خصوصاً يگانهاي عملياتي سايه افکنده است . سرلشگر عباس بابايي الگويي تمام عيار از خيل عاشقان خالص الله بود ، که با تکيه بر خلوص نيت و اعتقاد راسخ به مباني پرارزش دين مبين اسلام ، بي محابا بر
چهارشنبه، 7 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهید بابايي از نگاه همرزمان
شهید بابايي از نگاه همرزمان
شهید بابايي از نگاه همرزمان






يادواره اي پرغم( سرهنگ ترابي )
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقي ز مردن مهراس
مردار بود هر آن که او را نکشند
چند صباحي است که فقدان سربازي سلحشور ، سلحشوري عارف ، عارفي امير ، اميري بسيجي و انساني وارسته و عاشق به مکتب پربار اسلام و ميهن اسلامي ، هاله اي از غم بر نيروي هوايي جمهوري اسلامي ايران ، خصوصاً يگانهاي عملياتي سايه افکنده است .
سرلشگر عباس بابايي الگويي تمام عيار از خيل عاشقان خالص الله بود ، که با تکيه بر خلوص نيت و اعتقاد راسخ به مباني پرارزش دين مبين اسلام ، بي محابا بر بروکراسي شديد باقيمانده از سيستم گذشته در ارتش مي تاخت ، تا آنجا که طاقت نياورده در مقابله با اثرات معيارها و باورهاي پيشين و فرامين صادره از سوي فرماندهان محتاط بعد از انقلاب جايي که سلسله مراتب نظامي اجازه پيگيري را جايز نمي دانست ، با نوشتن جمله کوتاه و کوبنده « مرگ بر امريکا » در زير نامه ها ، خط سازش ناپذير امامش را جلوه گر مي ساخت .
دوستان و همرزمان که او را در حال مراقبت از مرزهاي هوايي کشور و برفراز آبهاي نيلگون خليج فارس در حال مقابله و تعقيب خلبانان مزدور و کوردل بعثي مشاهده کرده و خشم بي منتهاي او را همراه با غرش رعدآساي هواپيمايش که همچون عقابي تيزپرواز ، موش صفتان عراقي را با مهارت بي نظيري در دام انداخته و راهي جهنمشان ساخته بود ،‌به چشم مي ديدند و در مقابل هنگامي که همين قهرمان جنگ ايران اسلامي و رزم آور شيردل را در حين اداي فريضه واجب نماز ، با خضوع و خشوعي باور نکردني مشاهده نموده و مي ديدند که چسان از خود بيخود گشته و چگونه پهناي صورتش از اشک چشمان خيس مي شد ، لب به دهان گزيده حيران مي گشتند که خدايا به راستي عباس نشاني از غلامي مولايش علي (علیه السلام) دارد که چنين صفات متضاد در او گرد آمده و چه برازنده است که او را سلحشوري عارف بناميم .
هرگز زرق و برق دنياي مادي او را نفريفت ، زيرا او سرچشمه حيات و سرمنزل مقصود را آنچه پيران دنيز پس از سالها رياضت و آموختن رمز و راز عاشقي آموخته بودند در طول زندگي کوتاهش يافته بود . عناويني چون فرماندهي پايگاه ، معاون عملياتي نيروي هوايي و نهايتاً ارتقا به درجه اميري را باري عظيم بر دوش خود مي دانست و براي اثبات بي تفاوتي در قبال اين ظواهر دنيوي آنچنان بي پيرايه لباس مي پوشيد که بارها توسط مسئولين حفاظتي پايگاه ها مورد بازجويي قرار مي گرفت و وقتي متوجه مي شدند که شخص مورد ظن آنها تيمسار بابايي است خجالت زده ، از او پوزش طلبيده ، حيران مي گشتند که خداوندا تفاوت از کجا تا به کجاست .
در هنگام صحبت با پيش کسوتان سعي بر اين داشت که سر را به زير اندازد تا بار سنگين وظيفه اي که در قبال درجه اميري و مقام معاونت در برابر آنان بر دوش داشت سبکتر سازد .
دوستانش هرگز روزي را که تعدادي از خلبانان قديمي که زماني استادي او را در پرواز به عهده داشتند و به منظور عرض تبريک ارتقا به درجه اميري به اطاقش آمده و به دور شمع وجودش جمع گشته بودند ، فراموش نخواهند کرد که پس از شنيدن تبريک ملاقات کنندگان در حالي که سر را به زير انداخته بود با صدايي بسيار متين و آرام چنين آغاز سخن نمود :
با اين درجه اميري که من هرگز به دنبالش نبودم و اگر امروز وظيفه شرعي در قبال پذيرش آن نداشتم هرگز تقبل نمي کردم ، مسئوليت مرا در مقابل استادان و پيشکسوتان بيشتر کرده اند ، خداوند کمک کند که شرمنده نشوم .
همه سراپاگوش به دهانش خيره شده بودند که شايد از اين اسوه خلوص و صداقت ، الگوي تعهد و عشق به خدا ، نمونه سادگي و بي پيرايگي ، چند کلامي بيشتر بشنوند ، اما او پس از بيان کلمات فوق و صرفاً به خاطر رهايي از شرم حضور در آن محفل به آرامي اطاق را ترک کرده ، رفت تا با فکر تحقق اهداف بلندش که چيزي جز سربلندي اسلام و مسلمين ، جهانگير شدن انقلاب اسلامي و پيروزي مستضعفين جهان بر مستکبرين نبود خلوت نمايد .
با اين طرز تفکر بود که همچون هميشه راهي ديار شيرمردان ، يعني جبهه هاي جنگ شد . انس و الفتي عجيب با بسيجيان داشت ، از ديدنشان لذت مي برد در آنها ريب و ريا نمي ديد با ديدن اين سربازان امام زمان روح و روانش تازه مي شد ، آنها نيز او را به نام عباس خلبان مي شناختند . در ميان اين وارستگان حقيقي راه حق ، احساس آرامش عجيبي مي کرد .
از زرق و برق آرم ها و اسکارف ها و درجه هاي بالا و پايين نظامي خبري نبود ، از کاغذبازي هاي اداري ، کميسيون هاي بي نتيجه و مسائل دست و پاگير تمدن تحميل شده غربي اثري نبود ،‌عباس بود و سربازان امام ، به راحتي و بدون تشريفات بر سر يک سفره نشسته و بي تکلف غذايي مختصر اهدايي ملت شهيدپرور ايران را با شکر بي پايان از درگاه خالق يکتا صرف مي کردند ، به راستي که عباس در ميان اين از خودگذشتگان دلير از خودبيخود مي شد و با ديدن شور و عشق آنان به تداوم جنگ تا پياده شدن صراط مستقيم الله در جهان ، بيشتر بر اين عقيده خود راسخ مي شد که بايستي تا آخرين لحظات حيات ، مبارزه را ادامه داد .
دوستان و ياران نزديکش از بي نيازي او از دنياي مادي خاطره ها دارند ، تا جايي که امروز آنها نگران خانواده هاي بي بضاعتي هستند که مخفيانه و بدون آن که هيچ کس اطلاعي داشته باشد ، توسط مقرري ماهيانه اي که عباس در اختيارشان مي گذاشت ، گذران عمر مي کردند به ندرت پرسنل پست فرماندهي نهاجا به ياد دارند که تيمسار بابايي با هواپيماي اختصاصي ، به منظور بازرسي و يا انجام عمليات به قرارگاههاي مورد نظر مسافرت نمايد . او رنج سفر با اتومبيل را بر تفخر پرواز با هواپيماهاي واگذاري ترجيح مي داد . آخر او برداشتي کاملاً متفاوت از جهان مادي و روابط حاکم بر آن داشت که اين خود نيز براي او ايجاد معضل کرده و جز عده معدودي کسي از درون پاکش آگاهي نداشت .
دير زماني بود که عشق زيارت خانه خدا ، به جانش آتش افکنده بود ، بي قرار بود ،‌با اين که با بجا آوردن هر رکعت فريضه واجب نماز خود را در کنار خانه خدا حس مي کرد ، ولي با ديدن حاجيان از حج برگشته ، خصوصاً خلباناني که با اجازه خود او به زيارت مي رفتند ، خوني گرم در رگهايش به حرکت در مي آمد که بار الها نوبتي هم باشد امسال نوبت من است و بايستي براي بوسيدن آستانت راهي حجاز شوم ، هماهنگي ها انجام و اسامي رد شد ، همه جا اين خبر پخش شد که تيمسار بابايي به حج مي رود با همسر مهربان و صبورش که به دوري از شوهر کاملاً عادت کرده بود و پذيرفته بود که عباس بشري عادي نبوده و همچون ديگران بازيگر و مقلد زندگي عادي مردمان نيست و نمي تواند همچون آنان خوشنود انجام اين تکرار تکرار باشد ، روزانه به اداره رود ، پس از پايان سرويس اداري به خانه آيد و عصر دست زن و بچه ها را گرفته به گردش و تفريح برود ، خداحافظي نمود . آري عباس او سرباز امام زمان و متعلق به همه ملت ايران بود . همسر او حافظ و نگهبان مرزهاي هوايي و مدافع بي امان کشور اسلامي و عقاب تيزپرواز آسمان آبي ايران و شکارچي روبه صفتان خائن به اسلام بود و از همه مهمتر مرد او عشقي بس بزرگتر از علائق مادي دنيوي در سر داشت ، آري معبود عباس او خدا بود و در راه رضاي اين منتهاي آمال عارفان و رسيدن به معشوق ازلي سر از پا نمي شناخت و حاضر بود هيچ شود تا شايد مقبول خالق افتد .
در عشق اگر نيست شوي هست شوي
در عقل اگر هست شوي پست شوي
وين بوالعجبي ببين که از باده عشق
هشيار گهي شوي که سرمست شوي
آري ، عباس سرمست از باده هوشياري شناخت خالق ، همسر باوفايش را راهي خانه خدا کرد و گفت که من هم انشاالله با آخرين کاروان راهي خواهم شد .
اوضاع سياسي منطقه هر روز وخيم تر و غارتگران بين المللي هر روز حضور بي حرمتشان را در آبهاي خليج فارس فزوني بخشيدند ، صدور نفت ايران که شاهرگ حياتي اقتصاد ملت مظلوم و مقاوم ايران و تداوم بخشنده گسترش انقلاب اسلامي در سراسر جهان است مورد تهديد دزدان دريايي بين المللي و کوردلان بعثي قرار گرفته بود و عباس در مقابله با همه اين رويدادها خود را مسئول مي دانست .
ابراهيم ، دوستي بسيار شفيق و مهربان که اکثراً عباس را در پروازها ياري مي داد ، خاطره اي دلپذير از آن شهيد راه حق نقل مي کند که بايستي براي شناساندن عظمت روح و خلوص عباس به نگارش درآيد :
ساعت در حدود 2 بعد از نيمه شب بود که از پايگاه هوايي بوشهر پاسداري از آسمان جنوب و حفاظت از تردد کشتي هاي نفت کش ، هواپيماي F_14 ، به فرماندهي تيمسار شهيد بابايي با غرش رعدآساي خود سکوت غم انگيز نيمه هاي شب جنوب را در هم شکسته ، در طرفه العيني به ارتفاع و منطقه مورد نظر رسيديم . پس از به آرامش درآمدن هواپيما و پرواز در مسير معين ، به آرامي دکمه ( مايک ) ارتباط بين دو خلبان را فشار داده با صدايي بسيار بامحبت و دوستانه پرسيد : ابراهيم ، حالت چطوره؟ وضعيت هواپيما چيست ؟ عرض کردم بحمدالله بسيار خوبم و سپاس به درگاه خداوند که در تمام سيستم هاي هواپيما در حد اعلاي انتظار خوب کار مي کنند و امشب کسي را ياراي مقابله با ما نيست .
راستي تيمسار ، جسارتاً سئوالي داشتم ، شما که آن همه مشتاق زيارت خانه خدا هستيد و براي رفتن به کعبه روزشماري مي کرديد و حتي خبر دارم که به همسرتان نيز قول داده ايد که در خانه خدا به ايشان خواهيد پيوست ، چرا ناگهان تغيير رأي داده از رفتن منصرف شده ايد ؟! لحظه اي به سکوت گذشت و من در تب و تاب شنيدن پاسخ ثانيه شماري مي کردم ، اما چند ثانيه اي بعد تيمسار آهي کشيد و گفت راستي نمي د اني چرا به زيارت نرفتم ؟ با تعجب گفتم خير ! ناگهان هواپيما را در حالت 60 درجه کجي گذارده ، به سطح آبهاي خليج فارس اشاره کرده ، گفت ، زيرا کعبه من اينجاست ، با شگفتي در دل سياهي شب و روي سطح آب به جستجوي کعبه عباس برآمدم و تازه متوجه شدم که اين بنده وارسته و خالص خدا ، آن سرلشگر بسيجي ، اين عارف سلحشور چه مي گويد ، آري در زير هواپيماي ما و بر روي آبهاي خروشان خليج فارس يک سوپر تانکر غول پيکر که چراغ هاي روشنش ابهت خاصي به آن داده بود در حال حمل نفت ايران به خارج از خليج فارس بود و با وجود هواپيماي ما بر بالاي آن ، بزدلان بعثي را ياراي تجاوز و انهدام نبود ، خصوصاً که آن شب شبان آسمان ايران را شيردلي از سلاله رادمردان بزرگ ايران و پاکباخته اي از عاشقان راه فنايي في الله بود . آري خوب کعبه عباس را شناختم ، شاهرگ حياتي ارتزاق ملت ايران ، پشتوانه تداوم ستيز در مقابله با غارتگران و استعمارگران بين المللي و حيات بخش مبارزه برپاداران نهضت قيام حسيني و مبارزه بي امان همه توحيد در مقابله با همه شرک .
آري عباس تصميم خود را گرفته بود که به حجاز نرود و همچنان گذشته ، استوار و مصمم به تلاش شبانه روزي خود به منظور حفظ توان رزمي و عملياتي نيروهاي مبارز ايران ادامه دهد .
زمان به سرعت مي گذشت ، لحظات و ثانيه ها در تلاطم بودند ، او نيز بي قرار ، آري روز موعود فرا رسيد ، روز عيد قربان ، روزي که ابراهيم بت شکن ، تصميم به فدا نمودن همه چيز زندگيش در راه رضاي خدايش گرفت ، آن روز ابراهيم کارد بر گلوي اسماعيل گذارد تا به همه دنياپرستان عالم ، به تمام زردوستان رياکار بگويد که اين جهان فاني است ، همه چيز نابود مي شود ، پس چه بهتر که اين فنا در راه رضاي ملاک اصليش الله باشد و عباس در چنين روزي قصد پرواز کرد ، آن هم نه يک بار بلکه 3 مأموريت و پرواز متفاوت ، زيرا در آن روز قرار و آرام نداشت ، گمگشته اي را جستجو مي کرد که خود نيز نمي دانست چيست ! به همين رو به هواپيما پناه برده بود تا با جدا شدن از زمين خاکي و پرّان شدن در آسمان خود را به معبودش نزديک تر حس کند .
لحظات پاياني سومين مأموريت پروازي را به سوي فرودگاه تبريز مي گذراند ، به يکباره ، آنچنان دشت و صحراي مقال را زيبا ديد که فرياد برآورد الله اکبر ، الله اکبر ، چقدر زيباست و ناگهان صداي مهيبي در آسمان پيچيد و کاناپي عقب هواپيما را متلاشي ساخت و از عجايب روزگار است که بين آن همه ذرات خردشده کاناپي ، قطعه اي از آن به شکل خنجر درآمد و مستقيم بر گردن عباس نشست و شاهرگش را بريد . کلاه پروازش به بيرون پرتاب و خون گرم و پاکش بر لباس پرواز جاري گشت.
بارالها ، فقط تو مي داني که عباس درست چند ثانيه قبل از به مسلخ عشق رفتن چه ديد که دوباره شگفت زده نام بزرگي تو را به زبان آورد ؟ و آيا آنها که قطره اي از سرچشمه فيض وجود تو نوشيده باشند جز اين مي انديشند که اين بنده فدايي و خاکي تو در آخرين لحظات حيات پرثمر و مملو از مشقاتش جز جمال بي مثال تو چيزي ديده باشد ؟ و آيا در آسمان ايران جز روح پاک ابراهيم خليل الله که مأمور قرباني نمودن اسماعيل زمان به درگاه خالق يکتا شده بود چه نيرويي مي توانست در ظهر روز عيد قربان و در حين پرواز باعث ساختن خنجري برّان آن هم براي بريدن شاهرگ عباس به وجود آمده باشد ؟
بارالها ، بر تو مبارک باد شهادت زيباي عباس ، مگر نه خود فرموده اي ادعوني استجب لکم
و چه زيبا وصيت مختصر و پرمحتوايش را لبيک گفتي ، آري اين بنده مخلص و فدايي تو در وصيت نامه اش چنين خواسته بود :
خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .
خدايا من در اين دنيا چيزي ندارم ، هرچه هست از آن توست .
به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت مي کشم وصيت نامه بنويسم .
عباس جان ، ديگر خجالت مکش و آرام در پرتو انوار پرفروغ معبودت بيارام و بگذار خجالت را آن کساني در قبال خانواده با شرف شهدا بکشند که با هزاران ريب و ريا دينشان را فدايي خواسته هاي ننگين دنيوي کرده اند ، بگذار خجالت را کساني بکشند که حفظ ميز و مقام ،‌جاه و جلال ، زر و زيور را بر پوييدن راه پاک رسيدن به خدا برگزيده ، دنيا را عرصه تاخت و تاز نفس لجام گسيخته خود دانسته و تا جايي پيش مي روند که اشک يتيمان ، خون شهيدان ، آه حسرت اسيران ، درد گرسنگان ، اسارت آزادي ، بي پناهي آوارگان را به کيسه اي زر ، القابي دهن پرکن و ميزي بزرگ به ارزاني مي فروشند !
و ما امروز در فراق ديدار روي ماهت به سوگ غم نشسته ايم و حيرانيم که چه زود تو را از دست داديم و چه حيف شد که عمر کوتاهت دوام نيافت تا شاهد پيروزي اسلام در جهان باشي و ببيني که هر روز در گوشه اي از جهان ،‌قيامي اسلامي در حال شکل گرفتن است ولي عباس جان مطمئن باش که راهت ادامه يافته و تو در قلب دوستدارانت نقش بسته اي و هرگز از ياد نخواهي رفت . ولي جاي بسي تأسف است که ما هرگز نتوانستيم به کل زواياي فکري و زبان حال تو پي ببريم ، اما بدان که راهت ادامه دارد .
کشتگان خنجر تسليم را
هر زمان از غيب جاني ديگر است
عقل کي داند که اين رمز از کجاست
کاين جماعت را زباني ديگر است
روحش شاد

سردار سرلشکر رحيم صفوي :

اعتقاد من اين است كه سرلشگر خلبان عباس بابايي فرمانده اي مومن و شجاع بود كه نقش ايشان در نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران يك نقش برجسته و بي نظير جلوه مي كند , بخصوص در عملياتها و در بعد سازماندهي و آمادگي هاي عملياتي نيروي هوايي ارتش .
بدون ترديد شهيد بابابي مي تواند يك الگو و اسوه براي افسران جوان ارتش جمهوري اسلامي ايران باشد چرا كه داراي مجموعه خصوصياتي همچون دين باوري , انقلابي بودن , تخصص و فداكاري در راه استقلال و عظمت و تماميت ارضي ايران بود و اين خصوصيات مي تواند يك افسر مومن براي ارتش جمهوري اسلامي ايران بسازد.
سرلشكر بابايي يك بسيجي بود با يك روحيه بسيجي . با بسيجيان و پاسداران فرقي نداشت . هر كسي كه ايشان را از نزديك مي ديد فكر نمي كرد يك خلبان باشد , رفتار , خلق و خو و لباس پوشيدن ايشان بيشتر به يك بسيجي و يا يك پاسدار شباهت داشت ما واقعا شهيد بابايي را در سلوك , رفتار , اخلاص , عاطفه و عشق به امام و ولايت همچون يك بسيجي مي ديديم .
قلب سليم و نوراني سرلشگر شهيد عباس بابايي به حقيقت يك عالم روشن بود و به اين خاطر اين زرق و برق دنيا مقام و موقعيت والاي ايشان در نيروي هوايي ارتش هيچ تاثيري در رفتار , ايمان , تواضع و فروتني ايشان نسبت به درجه داران و افسران نداشت , زيرا چشم حقيقت بين ايشان به حقايق آن عالم روشن شده بود.
از نظر من او نمونه يك امير ارتش حزب الله است و از افتخارات نيروي هوايي ارتش .
اينجانب از روزهاي اول انقلاب با اين افسر مومن , متقي و انقلابي آشنا شدم . زماني كه ما در سال اول انقلاب كميته دفاع شهري و بعد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را در استان اصفهان تشكيل داديم ايشان افسر پايگاه هشتم شكاري بودند و بعدها به فرماندهي آن پايگاه منصوب گرديدند. در آن موقعيت بنده به عنوان فرمانده عمليات سپاه استان اصفهان با ايشان يك ارتباط تنگاتنگ و صميمي برقرار كرده بودم بطوريكه نسبت به يكديگر شناخت دو طرفه پيدا كرديم و همان شناخت و روابط صميمانه از اوايل پيروزي انقلاب باعث شد كه هم آن بزرگوار و هم ما در هشت سال دفاع مقدس حضور داشته باشيم .
در مورد چگونگي پشتيباني نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي و عملياتهاي بزرگي چون فتح المبين , بيت المقدس كه به صورت مشترك بين ارتش و سپاه انجام مي شد و از يك قرارگاه مشترك عملياتي برخوردار بودند چه فرماندهي مشترك , اين عملياتها را اداره مي كرد و چه بعدها در اين فاصله سپاه بصورت مستقل عملياتهاي بزرگي چون فاو , كربلاي پنج و يا عملياتهاي ديگر را انجام مي داد شهيد بابايي براي طرح ريزي پشتيباني هاي هوايي و اينكه چه عملياتي در چند ماه آينده خواهيم داشت و منطقه عملياتي كجاست و مشخصات آن چيست كمكهاي شاياني به ما كرد و چون به علت اجراي اصل غافلگيري و براي اينكه بتوانيم ضربات محكمي را در اين عملياتها به دشمن وارد كنيم نياز به پشتيباني هوايي داشتيم ايشان زحمات زيادي را در انتخاب خلبانها و تيم پروازي و همچنين در حين عمليات در تخليه مجروحين متقبل شد.
ارتباط ما با سرلشگر شهيد بابايي يك ارتباط تنگاتنگ و بسيار صميمانه بود. روزها و شبها به قرارگاه فرماندهي مي آمد و ما معمولا با هم در يكجا بوديم و ايشان هميشه سعي مي كرد با لباس بدون درجه بيايد يعني لباس ساده بسيجي . وقتي هم مي آمد همانجا راحت روي زمين مي خوابيد و استراحت مي كرد و مثل همه ما از همان غذاهاي ساده قرارگاه استفاده مي نمود.
روحيات او واقعا يك روحيه سرشار از عشق به حضرت اباعبدالله الحسين (علیه السلام) بود. هر ساله در منزلشان واقع در قزوين مراسم مي گرفت و پدر بزرگوارشان (رحمت الله عليه ) مراسم تعزيه خواني برگزار مي كرد.
يك سال توفيق داشتيم با دعوت ايشان به مراسم آنها برويم . حقيقتا بنده بسيار تحت تاثير قرار گرفتم . گاهي اوقات وقتي ما در قرارگاه زيارت عاشورا مي خوانديم , فصلهايي از زيارت عاشور را خود ايشان با صداي بسيار زيبا تلاوت مي كرد و اشك مي ريخت . واقعا اين امير ارتش اسلام عاشق حسين (علیه السلام) بود.
شهيد بابايي در سازماندهي نيروهاي ارتش نقش عظيمي داشت . شايد وجود فرمانده شهيد امير سرلشگر ستاري بعنوان فرماندهي نيروي هوايي ارتش نيز موثر بود ولي در كنار شهيد بابايي يعني شهيد بابايي و شهيد ستاري هر دو يك نقش كليدي داشتند. اگرچه دوستان عزيز شهيد بابابي همچون سرلشگر مصطفي اردستاني و ديگر شهداي ارتش نيز در اين رابطه نقش بسزايي داشتند همچنين بزرگواراني كه الحمدالله تعداد زيادي از آنها امروز در قيد حيات هستند و در مقامات بالايي همچون فرماندهي نيروي هواي ارتش همچون سرتيپ خلبان پرديس و نيز امير بقايي در حال خدمت مي باشند.
انصافا اين عزيزان در كنار اين شهداي عزيز در نگهداري نيروي هوايي در آن زمان كه همه قطعات و سيستمهاي ما از خارج پشتيباني مي شد , نقش اساسي داشتند و امثال افراد مومني چون امير سرلشكر بابايي بودند كه توانستند نيروي هوايي ارتش را سر پا نگهدارند و ضربات قاطع و محكمي را بر قلب ارتش بعثي در عملياتها بزنند.
من خودم شاهد فداكاريهاي اين عزيزان در عملياتهاي مختلف بودم و از خداوند منان مي خواهم كه اين شهيدان را با شهداي كربلا و امام شهدا(ره ) محشور گرداند و ياد و خاطره اين شهيدان همواره در قلب بسيجيان و بر قلب پاسداران و ارتشيان جاودانه باشد.
ظهر يك روز شهيد بابايي آمد قرارگاه تا به اتفاق هم براي نمازجماعت به مسجد قرارگاه برويم . ايشان موي سر خود را چون سربازان تراشيده و لباسي خاكي بسيجي پوشيده بود , وقتي وارد مسجد شديم به ايشان اصرار كردم به صف اول نماز برويم ولي ايشان قبول نكرد و در همان ميان مانديم , چرا كه ايشان هميشه سعي مي كرد ناشناخته بماند.
در نماز هم يك حالات خاصي داشت . مخصوصا در قنوت . در برگشت از نماز رفتيم براي نهار , اتفاقا نهار آن روز كنسرو بود و سفره ساده اي پهن كرده بودند. ايشان صبر كرد و آخر از همه شروع كرد به غذا خوردن . او آن چنان رفتار مي كرد كه كسي حتي شك هم نمي كرد كه او فرمانده عمليات نيروي هوايي ارتش است بلكه بيشتر وانمود مي كرد كه يك بسيجي است .
انشاالله خداوند همه ما را وفادار به آرمان شهدا گرداند و ما را در راه دفاع از ملت و كشور قرار دهد. حقيقتا شهيد بابايي شناخته نشده , اميدواريم كه با تلاش دوستان قسمتي از عمق درياي عرفان و عمق زحمات ايشان در 8 سال دفاع مقدس براي نسلهاي آتي شناخته شود.
پدر شهيد بابايي مي گويد :
زماني که کوچکتر بود معمولاً در تعزيه هاي ما به اتفاق يکي از دوستانش نقش دو طفلان مسلم را بازي مي کرد و بعد که بزرگتر شد نقش حضرت علي اکبر (علیه السلام) و ديگران را اجرا مي کرد و در مراسم سوگواري اباعبدالله الحسين (علیه السلام) مداحي مي کرد و اين کار تا آخرين روزهاي شهادتش ادامه داشت .
بزرگترين افتخار او اين بود که نوکر امام حسين (علیه السلام) است .
منبع: http://www.sajed.ir




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط