مسیر جاری :
هنر و زیبایى از منظر دین در بیان آیت الله جوادى آملى
بررسی بحث حجاب در دانشگاه و عدم رعایت آن در جامعه دانشجویی
علت بی غیرتی برخی مردان و نحوه تعامل با چنین همسری
در اقدام به طلاق، اولویت با کدامیک: منافع والدین یا فرزندان؟!
چه چیزهایی موجب رضایتمندی در زندگی می شوند؟
حضرت زهرا (س) حلقه ارتباط و اتصال در عالم هستی
پیوند خوشنویسی و کتابت قرآن
مقایسه سودآوری اتریوم و سولانا
سیر خط فارسی باستان
یاد مادر از زبان فرزندان حضرت زهرا (سلام الله علیها)
نحوه خواندن نماز والدین
خلاصه ای از زندگی مولانا
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
بايد اول دست پدر و مادرت را ببوسي
با گفتن يا الله يا الله وارد شدند؛ محمد با چندين بچّه ي دبستاني. زخمي بودم و توان بلند شدن نداشتم. يک يک سلام کردند و دور و برم نشستند. محمّد هم کنار دستم نشست و با هم حرف مي زديم. گفت: «راستي محمدحسن!...
خيال نکني کسي شده اي!
مدتي مسؤوليت ستاد مبارزه با مواد مخدّر نهبندان را به عهده داشت. يکي از اقوام نزديک، پيغام داده بود: «به رجبعلي بگوييد کسي را که دستگير کرده اي از آشنايان است، کاري به او نداشته باش.»
حسن ظن و نگاه مثبت
داشت براي من از شيطان حرف مي زد و از رسوخ هاي پنهاني اش. مي گفت: «اوايل جنگ، روز به روز مسؤوليتهاي بالاتري به من مي دادند. اين طرف و آن طرف گاهي مي شنيدم که از من تعريف مي کنند. يک بار، يک خبرنگار آمد...
پايه ي تربيتش محبت بود
نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود.
بچه ها بياييد گردوها را برداريد
چند سالي که در اهواز زندگي مي کرديم، وقتي از خط مقدم جبهه برمي گشت و مي ديد که مشغول کار هستيم با من همراه مي شد. حتي در آشپزي به من کمک مي کرد. در تمام اموري که فکر مي کرد مي تواند به من کمک کند، از همراهي...
دهانت بخاطر حرف زشت بو مي دهد!
اوايل مهر بود. کم کم هوا داشت سرد مي شد. روستاي سرخ ده بوديم. در اين فصل بيشتر ساکنان کوچ مي کردند و تقريباً روستا خالي از سکنه مي شد. يک روز صبح ديدم جواني که تقريباً هم سن و سال رشيد بود، گوسفندي را...
عيد واقعي
سال 58، به دليل وضعيت خاصي که بر جامعه حاکم بود، معمولاً نيروهاي پاسدار بيشتر اوقات را در پادگان بودند و هر وقت مرخصي مي خواستند، بايد از مسؤول مربوطه برگه ي مرخصي مي گرفتند و دژبان دم در هم کنترل مي کرد.
سيرت خوبان
وقتي نيروهاي جديد به جبهه و گردان اعزام مي شدند زود با سيد اُنس مي گرفتند چرا که اثرات اخلاق و معنويت او به قدري زياد بود که روي ديگران تأثير مي گذاشت.
عاشق کتاب و کتاب خواني
در پاسگاه گرمک مستقر بوديم. نيروها حدود سه ماه آنجا به انتظار عمليات مانده بوديم ولي عمليات انجام نشد. حوصله شان سر رفته بود. کمي هم براي تغذيه مشکل داشتند.
حرمت خاطي را نگه داريد!
روزي سوار بر خودروي ايشان از خيابان شهداي ورامين عبور مي کرديم. حاج مصطفي قصد گردش به چپ داشت و راهنماي سمت چپ را زده بود، ناگهان موتورسواري که با سرعت غيرمجاز و از خياباني يکطرفه و ممنوعه در حرکت