مسیر جاری :
دلیل تغییر بوی بدن در سنین مختلف چیست؟
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)
حس معنوی و آرامش در کتابت قرآن
خط رقاع و توقیع مورد علاقه گرافیستها
تدریس خصوصی شیمی؛ راهی برای یادگیری بهتر و عمیقتر
متن کامل سوره انسان با خط درشت + صوت و ترجمه
نگاهی به دستاوردهای خون پاک شهدا در پرتو بیانات رهبری
بهترین خوشنویسان معاصر ایران
نحوه خواندن نماز والدین
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
مهم ترین خواص هویج سیاه
پیش شماره شهر های استان گیلان
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
شهادت در میان آب و خون
چند روزی بود که از طرف لشکر مأموریت یافته بودیم تا محلی را برای استقرار آتشبار در نزدیکی محورعملیات آماده کنیم. شب ها به منطقه می رفتیم و
چای و غذای سربازی
وقتی در فولی آباد بودیم، سعی کردیم تجهیزاتمان را نیز تعمیر و بازسازی کنیم. سرباز یامی ـ راننده نفربر ـ نفربرها را برای تعمیر کلی به پادگان برد. پادگان تیپ 3 دشت آزادگان نزدیک ما بود.
سواد آموزی در سنگر
بچه ها، داخل سنگر همرزمانشان که شهید شده بودند، گل و شهدایی که عکس داشتند، عکس هایشان را در کنار گل گذاشته بودند. سنگر شهید گروهبان کریم زاده؛
سواد آموزی در سنگر
پیکرهای مطهر
ستوان دوم حجازی که یکی از افسران وظیفه بسیار متعهد، با تقوا، متدین و اهل تنکابن بود. به دلیل رشادت بیش از حد از درجه ستوان دومی به ستوان یکمی ارتقا پیدا کرده بود.
سربازان جمع ما
کم کم شایعه ی حمله به کوههای الله اکبر قوت می گرفت. نیمه دوم فروردین سال 60 بود که از هوفل به طرف جایی که آن را «شهرک خوشنامی» نامیده بودیم حرکت کردیم.
آخرین نماز
دوستی داشتم به نام غلام پرهادزاده اهل تهران که از سربازان قدیمی گروهان بود، هم دوره ام نبود و برخلاف من که سرباز ترابری بودم، در گروهان پیاده خدمت می کرد و
نمازو دیدار خدا
سال های اول جنگ که آبادان در محاصره دشمن قرارداشت، گردان 153 به فرماندهی سرهنگ «امیری» از تیپ 2 لشکر 77 که من هم از نیروهای آن بودم،
صید ماهی صُبور
رفتار امدادگر برای همه عجیب بود. محوطه که آرام می گرفت او ناآرام می شد. برانکارد را رها می کرد و فرز و چابک کنار شط می رفت.
رد چرخ ها
روی پتوها کف اتاق بزرگی دراز کشیده بودیم و منتظر بودیم حمله به پایان برسد و به پشت جبهه منتقل مان بکنند.