0
مسیر جاری :
دوش آگهي ز يار سفرکرده داد باد حافظ شیرازی

دوش آگهي ز يار سفرکرده داد باد

دوش آگهي ز يار سفرکرده داد باد من نيز دل به باد دهم هر چه باد باد کارم بدان رسيد که همراز خود کنم هر شام برق لامع و هر بامداد باد
شراب و عيش نهان چيست کار بي‌بنياد حافظ شیرازی

شراب و عيش نهان چيست کار بي‌بنياد

شراب و عيش نهان چيست کار بي‌بنياد زديم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر ياد مکن که فکر هيچ مهندس چنين گره نگشاد
دي پير مي فروش که ذکرش به خير باد حافظ شیرازی

دي پير مي فروش که ذکرش به خير باد

دي پير مي فروش که ذکرش به خير باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد گفتم به باد مي‌دهدم باده نام و ننگ گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
اي دل آن دم که خراب از مي گلگون باشي حافظ شیرازی

اي دل آن دم که خراب از مي گلگون باشي

بي زر و گنج به صد حشمت قارون باشي اي دل آن دم که خراب از مي گلگون باشي چشم دارم که به جاه از همه افزون باشي در مقامي که صدارت به فقيران بخشند
هزار جهد بکردم که يار من باشي حافظ شیرازی

هزار جهد بکردم که يار من باشي

مرادبخش دل بي‌قرار من باشي هزار جهد بکردم که يار من باشي انيس خاطر اميدوار من باشي چراغ ديده شب زنده دار من گردي
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشي حافظ شیرازی

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشي

که بسي گل بدمد باز و تو در گل باشي نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشي که تو خود داني اگر زيرک و عاقل باشي من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش
عمر بگذشت به بي‌حاصلي و بوالهوسي حافظ شیرازی

عمر بگذشت به بي‌حاصلي و بوالهوسي

اي پسر جام مي‌ام ده که به پيري برسي عمر بگذشت به بي‌حاصلي و بوالهوسي شاهبازان طريقت به مقام مگسي چه شکرهاست در اين شهر که قانع شده‌اند
ز کوي يار مي‌آيد نسيم باد نوروزي حافظ شیرازی

ز کوي يار مي‌آيد نسيم باد نوروزي

از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي ز کوي يار مي‌آيد نسيم باد نوروزي که قارون را غلط‌ها داد سوداي زراندوزي چو گل گر خرده‌اي داري خدا را صرف عشرت کن
اي که دايم به خويش مغروري حافظ شیرازی

اي که دايم به خويش مغروري

گر تو را عشق نيست معذوري اي که دايم به خويش مغروري که به عقل عقيله مشهوري گرد ديوانگان عشق مگرد
دل من در هواي روي فرخ حافظ شیرازی

دل من در هواي روي فرخ

دل من در هواي روي فرخ بود آشفته همچون موي فرخ بجز هندوي زلفش هيچ کس نيست که برخوردار شد از روي فرخ