عمر بگذشت به بيحاصلي و بوالهوسي
شاعر : حافظ
اي پسر جام ميام ده که به پيري برسي |
|
عمر بگذشت به بيحاصلي و بوالهوسي |
شاهبازان طريقت به مقام مگسي |
|
چه شکرهاست در اين شهر که قانع شدهاند |
گفت اي عاشق بيچاره تو باري چه کسي |
|
دوش در خيل غلامان درش ميرفتم |
هر که مشهور جهان گشت به مشکين نفسي |
|
با دل خون شده چون نافه خوشش بايد بود |
فلعلي لک آت بشهاب قبس |
|
لمع البرق من الطور و آنست به |
وه که بس بيخبر از غلغل چندين جرسي |
|
کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش |
حيف باشد چو تو مرغي که اسير قفسي |
|
بال بگشا و صفير از شجر طوبي زن |
جان نهاديم بر آتش ز پي خوش نفسي |
|
تا چو مجمر نفسي دامن جانان گيرم |
يسر الله طريقا بک يا ملتمسي |
|
چند پويد به هواي تو ز هر سو حافظ |
|