0
مسیر جاری :
دلم ز پاس نفس تار مي‌شود، چه کنم صائب تبریزی

دلم ز پاس نفس تار مي‌شود، چه کنم

دلم ز پاس نفس تار مي‌شود، چه کنم شاعر : صائب تبريزي وگر نفس کشم افگار مي‌شود، چه کنم دلم ز پاس نفس تار مي‌شود، چه کنم جهان به ديده‌ي من تار مي‌شود، چه کنم اگر ز دل نکشم...
چه بود هستي فاني که نثار تو کنم؟ صائب تبریزی

چه بود هستي فاني که نثار تو کنم؟

چه بود هستي فاني که نثار تو کنم؟ شاعر : صائب تبريزي اين زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟ چه بود هستي فاني که نثار تو کنم؟ تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم جان باقي...
مي‌کنم دل خرج، تا سيمين بري پيدا کنم صائب تبریزی

مي‌کنم دل خرج، تا سيمين بري پيدا کنم

مي‌کنم دل خرج، تا سيمين بري پيدا کنم شاعر : صائب تبريزي مي‌دهم جان، تا ز جان شيرين‌تري پيدا کنم مي‌کنم دل خرج، تا سيمين بري پيدا کنم به که ننشينم ز پا تا کافري پيدا کنم...
به تنگ همچو شرر از بقاي خويشتنم صائب تبریزی

به تنگ همچو شرر از بقاي خويشتنم

به تنگ همچو شرر از بقاي خويشتنم شاعر : صائب تبريزي تمام چشم ز شوق فناي خويشتنم به تنگ همچو شرر از بقاي خويشتنم اسير بند گران وفاي خويشتنم ره گريز نبسته است هيچ کس بر...
سيه مست جنونم، وادي و منزل نمي‌دانم صائب تبریزی

سيه مست جنونم، وادي و منزل نمي‌دانم

سيه مست جنونم، وادي و منزل نمي‌دانم شاعر : صائب تبريزي کنار دشت را از دامن محمل نمي‌دانم سيه مست جنونم، وادي و منزل نمي‌دانم نگارين کردن سرپنجه‌ي قاتل نمي‌دانم شکار لاغرم،...
بيخود ز نواي دل ديوانه‌ي خويشم صائب تبریزی

بيخود ز نواي دل ديوانه‌ي خويشم

بيخود ز نواي دل ديوانه‌ي خويشم شاعر : صائب تبريزي ساقي و مي و مطرب و ميخانه‌ي خويشم بيخود ز نواي دل ديوانه‌ي خويشم هر جا که روم معتکف خانه‌ي خويشم زان روز که گرديده‌ام...
دو عالم شد ز ياد آن سمن سيما فراموشم صائب تبریزی

دو عالم شد ز ياد آن سمن سيما فراموشم

دو عالم شد ز ياد آن سمن سيما فراموشم شاعر : صائب تبريزي به خاطر آنچه مي‌گرديد، شد يکجا فراموشم دو عالم شد ز ياد آن سمن سيما فراموشم شدم خاک و نشد آن قامت رعنا فراموشم ...
به دامن مي‌دود اشکم، گريبان مي‌درد هوشم صائب تبریزی

به دامن مي‌دود اشکم، گريبان مي‌درد هوشم

به دامن مي‌دود اشکم، گريبان مي‌درد هوشم شاعر : صائب تبريزي نمي‌دانم چه مي‌گويد نسيم صبح در گوشم به دامن مي‌دود اشکم، گريبان مي‌درد هوشم ز لطف ساقيان، سجاده‌ي تزوير بر دوشم...
با تجرد چون مسيح آزار سوزن مي‌کشم صائب تبریزی

با تجرد چون مسيح آزار سوزن مي‌کشم

با تجرد چون مسيح آزار سوزن مي‌کشم شاعر : صائب تبريزي مي‌کشد سر از گريبان ز آنچه دامن مي‌کشم با تجرد چون مسيح آزار سوزن مي‌کشم اين زمان از سايه‌ي خود کوه آهن مي‌کشم کوه...
از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم صائب تبریزی

از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم

از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم شاعر : صائب تبريزي چون گل ز حسن خلق خود آزار مي‌کشم از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم از مغز خود گراني دستار مي‌کشم آزاده‌ام، مرا سر و برگ لباس...