به دامن ميدود اشکم، گريبان ميدرد هوشم شاعر : صائب تبريزي نميدانم چه ميگويد نسيم صبح در گوشم به دامن ميدود اشکم، گريبان ميدرد هوشم ز لطف ساقيان، سجادهي تزوير بر دوشم به اندک روزگاري بادبان کشتي مي شد دگر نامد به هم چون قبله از خميازه آغوشم ازان روزي که بر بالاي او آغوش وا کردم که تا فرداي محشر من خراب صحبت دوشم به کار ديگران کن ساقي اين جام صبوحي را که شد نوميد صبح محشر از بيداري هوشم ز چشمش مستي دنبالهداري قسمت من شد که جاي سيلي...