0
مسیر جاری :
بر در يار من سحر مست و خراب مي‌روم فخرالدین عراقی

بر در يار من سحر مست و خراب مي‌روم

بر در يار من سحر مست و خراب مي‌روم شاعر : فخرالدين عراقي جام طرب کشيده‌ام، زآن به شتاب مي‌روم بر در يار من سحر مست و خراب مي‌روم وقت سحر به کوي او بهر جواب مي‌روم ساغري...
مرا جز عشق تو جاني نمي‌بينم نمي‌بينم فخرالدین عراقی

مرا جز عشق تو جاني نمي‌بينم نمي‌بينم

مرا جز عشق تو جاني نمي‌بينم نمي‌بينم شاعر : فخرالدين عراقي دلم را جز تو جاناني نمي‌بينم نمي‌بينم مرا جز عشق تو جاني نمي‌بينم نمي‌بينم ز تو لطفي و احساني نمي‌بينم نمي‌بينم...
نيست کاري به آنم و اينم فخرالدین عراقی

نيست کاري به آنم و اينم

نيست کاري به آنم و اينم شاعر : فخرالدين عراقي صنع پروردگار مي‌بينم نيست کاري به آنم و اينم نيست پرواي عقلم و دينم صبر از تو نکرد دل، والله خوشتر آيد ز جان شيرينم ...
شود ميسر و گويي که در جهان بينم؟ فخرالدین عراقی

شود ميسر و گويي که در جهان بينم؟

شود ميسر و گويي که در جهان بينم؟ شاعر : فخرالدين عراقي که باز با تو دمي شادمانه بنشينم؟ شود ميسر و گويي که در جهان بينم؟ به چشم جان رخ راحت فزاي تو بينم؟ به گوش دل سخن...
شايد که به درگاه تو عمري بنشينم فخرالدین عراقی

شايد که به درگاه تو عمري بنشينم

شايد که به درگاه تو عمري بنشينم شاعر : فخرالدين عراقي در آرزوي روي تو، وانگاه ببينم شايد که به درگاه تو عمري بنشينم بشتاب، که اندر نفس باز پسينم درياب که از عمر دمي بيش...
با من دلشده گر يار نسازد چه کنم؟ فخرالدین عراقی

با من دلشده گر يار نسازد چه کنم؟

با من دلشده گر يار نسازد چه کنم؟ شاعر : فخرالدين عراقي دل غمگين مرا گر ننوازد چه کنم؟ با من دلشده گر يار نسازد چه کنم؟ وصلش ار با من بيچاره نسازد چه کنم؟ بر من آن است...
دلي يا دلبري، يا جان و يا جانان، نمي‌دانم فخرالدین عراقی

دلي يا دلبري، يا جان و يا جانان، نمي‌دانم

دلي يا دلبري، يا جان و يا جانان، نمي‌دانم شاعر : فخرالدين عراقي همه هستي تويي، في‌الجمله، اين و آن نمي‌دانم دلي يا دلبري، يا جان و يا جانان، نمي‌دانم بجز تو در همه گيتي...
کجايي، اي دل و جانم، که از غم تو بجانم فخرالدین عراقی

کجايي، اي دل و جانم، که از غم تو بجانم

کجايي، اي دل و جانم، که از غم تو بجانم شاعر : فخرالدين عراقي بيا، که بي رخ خوب تو بيش مي‌نتوانم کجايي، اي دل و جانم، که از غم تو بجانم تو خود بگوي که: بي تو چگونه زنده بمانم؟...
جانا، نظري که ناتوانم فخرالدین عراقی

جانا، نظري که ناتوانم

جانا، نظري که ناتوانم شاعر : فخرالدين عراقي بخشا، که به لب رسيد جانم جانا، نظري که ناتوانم بشتاب، که سخت ناتوانم درياب، که نيک دردمندم آخر به چه روي زنده مانم؟ ...
اي راحت روانم، دور از تو ناتوانم فخرالدین عراقی

اي راحت روانم، دور از تو ناتوانم

اي راحت روانم، دور از تو ناتوانم شاعر : فخرالدين عراقي باري، بيا که جان را در پاي تو فشانم اي راحت روانم، دور از تو ناتوانم بگذار تا برآيد در آرزوت جانم اين هم روا ندارم...