0
مسیر جاری :
نقل کن از وبال کفر بدين فخرالدین عراقی

نقل کن از وبال کفر بدين

نقل کن از وبال کفر بدين شاعر : فخرالدين عراقي مصطفي را دليل مطلق بين نقل کن از وبال کفر بدين صاحب جبرئيل، امين خدا خاتم انبياء، رسول هدي اولين خلق و آخرين مرسل ...
سر او در سر يقين و گمان فخرالدین عراقی

سر او در سر يقين و گمان

سر او در سر يقين و گمان شاعر : فخرالدين عراقي مايه‌ي کفر دان و هم ايمان سر او در سر يقين و گمان روي او شد وجود و پشت عدم حسن او راست آينه عالم نيست آيينه را بهر آينه‌دار...
مبدا امر جوهر انسان فخرالدین عراقی

مبدا امر جوهر انسان

مبدا امر جوهر انسان شاعر : فخرالدين عراقي قابل علم کرد در پي آن مبدا امر جوهر انسان که بدان نيک را ز بد بگزيد آلتي از کرم بدو بخشيد در جهان تصور و تصديق دادش ايجاب...
هر که جان دارد و روان دارد فخرالدین عراقی

هر که جان دارد و روان دارد

هر که جان دارد و روان دارد شاعر : فخرالدين عراقي واجب است آنکه درد جان دارد هر که جان دارد و روان دارد صمد لم يلد و لم يولد حمد بي‌حد کردگار احد الذي لا اله الا هو...
اي رند قلندر کيش،مي نوش ز کس منديش فخرالدین عراقی

اي رند قلندر کيش،مي نوش ز کس منديش

اي رند قلندر کيش،مي نوش ز کس منديش شاعر : فخرالدين عراقي انگار همه کم بيش،زيرا که دل درويش اي رند قلندر کيش،مي نوش ز کس منديش مرهم ننهد بر ريش،از غايت حيراني شکر زلبش...
ميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست فخرالدین عراقی

ميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست

ميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست شاعر : فخرالدين عراقي که آن سخن به زبان قلم نيايد راست ميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست که جان من ز غم عاشقي بخواهد کاست چه دانم و چه...
هان! راز دل خسته‌ي ما فاش مکن فخرالدین عراقی

هان! راز دل خسته‌ي ما فاش مکن

هان! راز دل خسته‌ي ما فاش مکن شاعر : فخرالدين عراقي با يار عزيز خويش پرخاش مکن هان! راز دل خسته‌ي ما فاش مکن اکنون که اسير توست رسواش مکن آن دل که به هر دو کون سر در...
درياب، که خسته بي‌سکون افتاده است فخرالدین عراقی

درياب، که خسته بي‌سکون افتاده است

درياب، که خسته بي‌سکون افتاده است شاعر : فخرالدين عراقي شايد که بپرسي و دلم شاد کني درياب، که خسته بي‌سکون افتاده است هرگز بت من روي به کس ننموده است چون مي‌داني که بي...
خاطر عاشقي چگونه بود فخرالدین عراقی

خاطر عاشقي چگونه بود

خاطر عاشقي چگونه بود شاعر : فخرالدين عراقي هم دل از دست رفته، هم دلدار؟ خاطر عاشقي چگونه بود مرهمم نيست جز غم و تيمار سوختم ز آتش جدايي او بودي ار چشم بخت من بيدار...
چون شمع شد وجود من از شمع تفرقه فخرالدین عراقی

چون شمع شد وجود من از شمع تفرقه

چون شمع شد وجود من از شمع تفرقه شاعر : فخرالدين عراقي مطلق بود وجود من، ار چه معينم چون شمع شد وجود من از شمع تفرقه آن دم ازو بپرس نگويد که آهنم چون عکس آفتاب در آيينه...