مسیر جاری :
دلیل تغییر بوی بدن در سنین مختلف چیست؟
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)
حس معنوی و آرامش در کتابت قرآن
خط رقاع و توقیع مورد علاقه گرافیستها
تدریس خصوصی شیمی؛ راهی برای یادگیری بهتر و عمیقتر
متن کامل سوره انسان با خط درشت + صوت و ترجمه
نگاهی به دستاوردهای خون پاک شهدا در پرتو بیانات رهبری
بهترین خوشنویسان معاصر ایران
نحوه خواندن نماز والدین
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
مهم ترین خواص هویج سیاه
پیش شماره شهر های استان گیلان
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
آشنایی با نام های خداوند: الغیاث
قالب پنیر
روزی کشاورزی قالب پنیری درست کرد. قالب پنیر، گرد و بزرگ و آبدار بود. کشاورز گفت: «پنیر خیلی خوبی شده است. باید آن را به حاکم هدیه کنم.»
روباه و گربه
گربه و روباهی با هم دوست بودند. روباه خودش را خیلی با هوش و زرنگ میدانست. هر وقت به گربه میرسید، از خودش تعریف میکرد. یک روز وقتی گربه را دید مثل همیشه شروع کرد به تعریف کردن از خودش و
فقر
مرد بسیار فقیری بود که آه در بساط نداشت. او فرزندان زیادی داشت و برادری که بسیار ثروتمند بود. برادر ثروتمند فرزند نداشت. روزی برادر ثروتمند به دیدن برادر فقیر آمد و گفت: «برادر، برایم دعا کن! اگر صاحب...
رونا
این داستان «رونا»ست که با سه فرزندش در خانهی کوچکی زندگی میکرد. وقتی شوهر رونا با کشتی جنگی به سفر میرفت، او به تنهایی از فرزندانش مراقبت میکرد.
پیدایش آتش
سالها پیش از این، سرخپوستها آتش نداشتند و فقط بعضی وقتها میتوانستند آتش را در آسمان تماشا کنند.
هنری تنبل
«هنری» جوان تنبلی بود. با اینکه هیچ کاری به جز بردن بزش به صحرا نداشت، هر روز که از صحرا بر میگشت، آه و ناله میکرد که: «کارم خیلی سخت و خسته کننده است.»
توفان
چند ماهیگیر با قایقی به دریا رفتند و ماهیهای زیادی گرفتند. وقتی برگشتند، هوا توفانی شد. ماهیگیرها ترسیدند، پاروهای خود را کنار انداختند و دست به دعا برداشتند. آن ها به جای پارو زدن دعا میکردند و از...
برهی پشم طلایی
ماتیاس شاه، یک برهی پشم طلایی داشت. روزی پادشاه همسایه به دیدن او آمد. آنها با هم از هر دری سخن گفتند تا اینکه پادشاه همسایه صحبت را به بره کشاند و گفت: «راست است که شما یک برهی پشم طلایی دارید؟»
عصای چوبی
پیرمردی بود که فقط یک الک، یک ملاقهی نقرهای و یک عصای چوبی داشت.
روزی پیرمرد شنید که طبیب پولداری در دهکدهی همسایه زندگی میکند. پیرمرد الکش را برداشت و به آنجا رفت؛ البته این یک الک عادی نبود و اگر...
لباس جدید پادشاه
پادشاهی بود که به لباسهای جدید خیلی علاقه داشت. هر روز لباسهای تازه میخرید و هرگز از لباسی بیش از یک ساعت در روز استفاده نمیکرد.