0
مسیر جاری :
قالب پنیر افسانه‌ها

قالب پنیر

روزی کشاورزی قالب پنیری درست کرد. قالب پنیر، گرد و بزرگ و آبدار بود. کشاورز گفت: «پنیر خیلی خوبی شده است. باید آن را به حاکم هدیه کنم.»
روباه و گربه افسانه‌ها

روباه و گربه

گربه و روباهی با هم دوست بودند. روباه خودش را خیلی با هوش و زرنگ می‌دانست. هر وقت به گربه می‌رسید، از خودش تعریف می‌کرد. یک روز وقتی گربه را دید مثل همیشه شروع کرد به تعریف کردن از خودش و
فقر افسانه‌ها

فقر

مرد بسیار فقیری بود که آه در بساط نداشت. او فرزندان زیادی داشت و برادری که بسیار ثروتمند بود. برادر ثروتمند فرزند نداشت. روزی برادر ثروتمند به دیدن برادر فقیر آمد و گفت: «برادر، برایم دعا کن! اگر صاحب...
رونا افسانه‌ها

رونا

این داستان «رونا»ست که با سه فرزندش در خانه‌ی کوچکی زندگی می‌کرد. وقتی شوهر رونا با کشتی جنگی به سفر می‌رفت، او به تنهایی از فرزندانش مراقبت می‌کرد.
پیدایش آتش افسانه‌ها

پیدایش آتش

سال‌ها پیش از این، سرخ‌پوست‌ها آتش نداشتند و فقط بعضی وقت‌ها می‌توانستند آتش را در آسمان تماشا کنند.
هنری تنبل افسانه‌ها

هنری تنبل

«هنری» جوان تنبلی بود. با اینکه هیچ کاری به جز بردن بزش به صحرا نداشت، هر روز که از صحرا بر می‌گشت، آه و ناله می‌کرد که: «کارم خیلی سخت و خسته کننده است.»
توفان افسانه‌ها

توفان

چند ماهی‌گیر با قایقی به دریا رفتند و ماهی‌های زیادی گرفتند. وقتی برگشتند، هوا توفانی شد. ماهیگیرها ترسیدند، پاروهای خود را کنار انداختند و دست به دعا برداشتند. آن ها به جای پارو زدن دعا می‌کردند و از...
بره‌ی پشم طلایی افسانه‌ها

بره‌ی پشم طلایی

ماتیاس شاه، یک بره‌ی پشم طلایی داشت. روزی پادشاه همسایه به دیدن او آمد. آنها با هم از هر دری سخن گفتند تا اینکه پادشاه همسایه صحبت را به بره کشاند و گفت: «راست است که شما یک بره‌ی پشم طلایی دارید؟»
عصای چوبی افسانه‌ها

عصای چوبی

پیرمردی بود که فقط یک الک، یک ملاقه‌ی نقره‌ای و یک عصای چوبی داشت. روزی پیرمرد شنید که طبیب پولداری در دهکده‌ی همسایه زندگی می‌کند. پیرمرد الکش را برداشت و به آنجا رفت؛ البته این یک الک عادی نبود و اگر...
لباس جدید پادشاه افسانه‌ها

لباس جدید پادشاه

پادشاهی بود که به لباس‌های جدید خیلی علاقه داشت. هر روز لباس‌های تازه می‌خرید و هرگز از لباسی بیش از یک ساعت در روز استفاده نمی‌کرد.