0
مسیر جاری :
جام را نام اي سنايي گنج کن سنایی غزنوی

جام را نام اي سنايي گنج کن

جام را نام اي سنايي گنج کن شاعر : سنايي غزنوي راح در ده روح را بي رنج کن جام را نام اي سنايي گنج کن يک زمان از مي طريقت سنج کن اين دل و جان طبيعت سنج را مفرش جانان...
چنگ در فتراک عشق هيچ بت رويي مزن سنایی غزنوی

چنگ در فتراک عشق هيچ بت رويي مزن

چنگ در فتراک عشق هيچ بت رويي مزن شاعر : سنايي غزنوي تا به شکرانه‌ي نخست اندر نبازي جان و تن چنگ در فتراک عشق هيچ بت رويي مزن يا چو مردان جان فدا کن گوي در ميدان فگن يا...
چون در معشوق کوبي حلقه عاشق‌وار زن سنایی غزنوی

چون در معشوق کوبي حلقه عاشق‌وار زن

چون در معشوق کوبي حلقه عاشق‌وار زن شاعر : سنايي غزنوي چون در بتخانه جويي چنگ در زنار زن چون در معشوق کوبي حلقه عاشق‌وار زن هر سه را بر دار کن وز کوي معني دار زن مستي...
عاشقي گر خواهد از ديدار معشوقي نشان سنایی غزنوی

عاشقي گر خواهد از ديدار معشوقي نشان

عاشقي گر خواهد از ديدار معشوقي نشان شاعر : سنايي غزنوي گر نشان خواهي در آنجا جان و دل بيرون نشان عاشقي گر خواهد از ديدار معشوقي نشان بي گمان آنگه تو از معشوق خود يابي نشان...
اي وصل تو دستگير مهجوران سنایی غزنوی

اي وصل تو دستگير مهجوران

اي وصل تو دستگير مهجوران شاعر : سنايي غزنوي هجر تو فزود عبرت دوران اي وصل تو دستگير مهجوران حقا که نه‌اي بتا ز معذوران هنگام صبوح و تو چنين غافل بنديش به دل بسوز رنجوران...
جانا نخست ما را مرد مدام گردان سنایی غزنوی

جانا نخست ما را مرد مدام گردان

جانا نخست ما را مرد مدام گردان شاعر : سنايي غزنوي وانگه مدام در ده مست مدام گردان جانا نخست ما را مرد مدام گردان بر خصم ما ز غيرت گل را حرام گردان بر ما چو از لطافت مل...
تماشا را يکي بخرام در بستان جان اي جان سنایی غزنوی

تماشا را يکي بخرام در بستان جان اي جان

تماشا را يکي بخرام در بستان جان اي جان شاعر : سنايي غزنوي ببين در زير پاي خويش جان افشان جان اي جان تماشا را يکي بخرام در بستان جان اي جان که بس باشد قبول تو بقاي جان جان...
مرا عشقت بناميزد بدانسان پروريد اي جان سنایی غزنوی

مرا عشقت بناميزد بدانسان پروريد اي جان

مرا عشقت بناميزد بدانسان پروريد اي جان شاعر : سنايي غزنوي که با ياد تو در دوزخ توانم آرميد اي جان مرا عشقت بناميزد بدانسان پروريد اي جان مرا صد بار ديد آتش که روي اندر کشيد...
سنايي را يکي برهان ز ننگ و نام جان اي جان سنایی غزنوی

سنايي را يکي برهان ز ننگ و نام جان اي جان

سنايي را يکي برهان ز ننگ و نام جان اي جان شاعر : سنايي غزنوي ز عشق دانه‌ي دو جهان ميان دام جان اي جان سنايي را يکي برهان ز ننگ و نام جان اي جان چو عشق عافيت پخته چو کارم...
باز ماندم در بلايي الغياث اي دوستان سنایی غزنوی

باز ماندم در بلايي الغياث اي دوستان

باز ماندم در بلايي الغياث اي دوستان شاعر : سنايي غزنوي از هواي بي وفايي الغياث اي دوستان باز ماندم در بلايي الغياث اي دوستان باد دستي خاکپايي الغياث اي دوستان باز آتش...