0
مسیر جاری :
جانا دل دشمنان حزين کن سنایی غزنوی

جانا دل دشمنان حزين کن

جانا دل دشمنان حزين کن شاعر : سنايي غزنوي با خود شبکي مرا قرين کن جانا دل دشمنان حزين کن اسب شادي به زير زين کن تيغ عشرت ز باده برکش خود را به ميان اين نگين کن ...
اي شوخ ديده اسب جفا بيش زين مکن سنایی غزنوی

اي شوخ ديده اسب جفا بيش زين مکن

اي شوخ ديده اسب جفا بيش زين مکن شاعر : سنايي غزنوي ما را چو چشم خويش نژند و حزين مکن اي شوخ ديده اسب جفا بيش زين مکن چون دور آسمان دگري به گزين مکن اي ماه روي بر سر ما...
ساقيا برخيز و مي در جام کن سنایی غزنوی

ساقيا برخيز و مي در جام کن

ساقيا برخيز و مي در جام کن شاعر : سنايي غزنوي در خرابات خراب آرام کن ساقيا برخيز و مي در جام کن خاک تيره بر سر ايام کن آتش ناپاکي اندر چرخ زن خدمت جمشيد آذرفام کن...
بند ترکش يک زمان اي ترک زيبا باز کن سنایی غزنوی

بند ترکش يک زمان اي ترک زيبا باز کن

بند ترکش يک زمان اي ترک زيبا باز کن شاعر : سنايي غزنوي با رهي يک دم بساز و خرمي را ساز کن بند ترکش يک زمان اي ترک زيبا باز کن خانه‌ي لهو و طرب را يک زمان در باز کن جامه‌ي...
غريب و عاشقم بر من نظر کن سنایی غزنوی

غريب و عاشقم بر من نظر کن

غريب و عاشقم بر من نظر کن شاعر : سنايي غزنوي به نزد عاشقان يک شب گذر کن غريب و عاشقم بر من نظر کن ز بد عهدي دل خود را خبر کن ببين آن روي زرد و چشم گريان که جان عاشقان...
غلاما خيز و ساقي را خبر کن سنایی غزنوی

غلاما خيز و ساقي را خبر کن

غلاما خيز و ساقي را خبر کن شاعر : سنايي غزنوي که جيش شب گذشت و باده در کن غلاما خيز و ساقي را خبر کن صبوحي لعلشان صبح و سحر کن چو مستان خفته انداز باده‌ي شام صبايي...
اي باد به کوي او گذر کن سنایی غزنوی

اي باد به کوي او گذر کن

اي باد به کوي او گذر کن شاعر : سنايي غزنوي معشوق مرا ز من خبر کن اي باد به کوي او گذر کن در عاشق خود يکي نظر کن با دلبر من بگو که جانا از آب وصال خويش تر کن چوبي...
اين که فرمودت که رو با عاشقان بيداد کن سنایی غزنوی

اين که فرمودت که رو با عاشقان بيداد کن

اين که فرمودت که رو با عاشقان بيداد کن شاعر : سنايي غزنوي دوستانرا رنجه دار و دشمنان را شاد کن اين که فرمودت که رو با عاشقان بيداد کن جز «و يبقي وجه ربک» نقش را بنياد کن...
ايا معمار دين اول دل و دين را عمارت کن سنایی غزنوی

ايا معمار دين اول دل و دين را عمارت کن

ايا معمار دين اول دل و دين را عمارت کن شاعر : سنايي غزنوي پس آنگه خيز و رندن را سحرگاهي زيارت کن ايا معمار دين اول دل و دين را عمارت کن نهان از گوشه‌اي ما را به عين سر اشارت...
اي دوست ره جفا رها کن سنایی غزنوی

اي دوست ره جفا رها کن

اي دوست ره جفا رها کن شاعر : سنايي غزنوي تقصير گذشته را قضا کن اي دوست ره جفا رها کن با حاجب بارت آشنا کن بر درگه وصل خويش ما را بدخويي را ز خود جدا کن در صورت...