غريب و عاشقم بر من نظر کن غريب و عاشقم بر من نظر کنشاعر : سنايي غزنوي به نزد عاشقان يک شب گذر کنغريب و عاشقم بر من نظر کنز بد عهدي دل خود را خبر کنببين آن روي زرد و چشم گريانکه جان عاشقان زير و زبر کنترا رخصت که داد اي مهر پروربرو فرمان بر و کار دگر کننه بس کاريست کشتن عاشقان راتو نامش عاشق خسته جگر کنسنايي رفت و با خود برد هجرانز آه او سحرگاهان حذر کنوليکن چون سحرگاهان بنالد