غلاما خيز و ساقي را خبر کن
غلاما خيز و ساقي را خبر کن
شاعر : سنايي غزنوي
که جيش شب گذشت و باده در کن غلاما خيز و ساقي را خبر کن صبوحي لعلشان صبح و سحر کن چو مستان خفته انداز بادهي شام صبايي کرد و بر گلبن نظر کن به باغ صبح در هنگام نوروز ز بوي گل به باغ اندر اثر کن جهان فردوسوش کن از نسيمي خرد را در جهان عشق خر کن ز بهر آبروي عاشقان را نشانرا در کسوفش باختر کن صفا را خاوري سازش ز رفعت پس اندر اختر همت نظر کن برآي از خاور طاعات عارف چو جوزا همت از تيغ کمر کن چو گردون زينت از زنجير زر ساز وز آن انجام انجام دگر کن از آن آغاز آغاز دگر گير روان و عقل را شاخ شجر کن چو عشقش بلبلست از باغ جانت چو ابراهيم قربان از پسر کن اگر خواهي که بر آتش نسوزي چو اسماعيل فرمان پدر کن ورت بايد که سنگ کعبه سازي سبک چون آفتاب آهنگ در کن برآمد سايه از ديوار عمرت حريفي گرد و با مستان خطر کن برو تا درگه دير و خرابات دف و دفتر بگير از مي حذر کن چو بند و دام ديدي زود آنگه سبک دفتر سلاح و دف سپر کن اگر اعقاب حسنت ره بگيرد ز جان همچون سنايي شاهپر کن وگر خواهي که پران گردي از روي