خنده گريند همي لاف زنان بر در تو شاعر : سنايي غزنوي گريه خندند همي سوختگان در بر تو خنده گريند همي لاف زنان بر در تو سر آن حور بريده که ندارد سر تو دل آن روح گسسته که...

اي همه انصاف‌جويان بنده‌ي بيداد تو شاعر : سنايي غزنوي زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو اي همه انصاف‌جويان بنده‌ي بيداد تو جز «و يبقي وجه ربک» نقش بي‌بنياد تو حسن را بنياد...

اي شکسته رونق بازار جان بازار تو شاعر : سنايي غزنوي عالمي دلسوخته از خامي گفتار تو اي شکسته رونق بازار جان بازار تو گوشه‌ي شبپوش تو بر طره‌ي طرار تو توشه هر روزي مرا...

اي جهاني پر از حکايت تو شاعر : سنايي غزنوي گه ز شکر و گه از شکايت تو اي جهاني پر از حکايت تو خويشتن بسته در حمايت تو برگشاده به عشق و لاف زبان آفتابست و ماه رايت تو...

گر نشد عاشق دو زلف يار بر رخسار او شاعر : سنايي غزنوي چون ز ما پنهان کند هر ساعتي ديدار او گر نشد عاشق دو زلف يار بر رخسار او اين چه آفت رفت يارب بر من از ديدار او يک...

چون سخن زان زلف و رخ گويي مگو از کفر و دين شاعر : سنايي غزنوي زان که هر جاي اين دو رنگ آمد نه آن ماند نه اين چون سخن زان زلف و رخ گويي مگو از کفر و دين نيست با رخسان او...

اي لعبت مشکين کله بگشاي گوي از آن کله شاعر : سنايي غزنوي مي خور ز جام و بلبله با ما خور و با ما نشين اي لعبت مشکين کله بگشاي گوي از آن کله وز مه فرود آويختي کرده به چنگ...

اسب را باز کشيدي در زين شاعر : سنايي غزنوي راه را کردي بر خانه گزين اسب را باز کشيدي در زين دل من کردي گمراه و حزين راه بيداري آوردي پيش بدل جام گرفتي زوبين بدل...

جاويد زي اي تو جان شيرين شاعر : سنايي غزنوي هرگز دل تو مباد غمگين جاويد زي اي تو جان شيرين بر اسب جفا نهاده اي زين از راه وفا گسسته اي دل نيکوتري اي پسر ز شيرين ...

خواجه سلام عليک آن لب چون نوش بين شاعر : سنايي غزنوي لعل شکروش نگر سنبل خور جوش بين خواجه سلام عليک آن لب چون نوش بين جلمه‌ي عشاق را غاشيه بر دوش بين تا که بر اسب جمال...