اي لعبت مشکين کله بگشاي گوي از آن کله شاعر : سنايي غزنوي مي خور ز جام و بلبله با ما خور و با ما نشين اي لعبت مشکين کله بگشاي گوي از آن کله وز مه فرود آويختي کرده به چنگ اندر عجين مشک از هلال انگيختي وز لاله عنبر بيختي خورشيدي اي جان يا قمر گر دل ببردي شو ببين از هيچ مادر يا پدر چون تو نزايد يک پسر من بر تو نگزينم دگر گر تو گزيني شو گزين اي ماهرو نيکو سير اي روي چو شمس و قمر در پردهي زنبور ني چون دو لب تو انگبين کس را چو تو گل سور ني در خلد...