0
مسیر جاری :
از ماه رخي نوش لبي شوخ بلايي سنایی غزنوی

از ماه رخي نوش لبي شوخ بلايي

از ماه رخي نوش لبي شوخ بلايي شاعر : سنايي غزنوي هر روز همي بينم رنجي و عنايي از ماه رخي نوش لبي شوخ بلايي با پاک‌بري عشوه‌دهي شوخ دغايي شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش...
اي کرده دلم سوخته‌ي درد جدايي سنایی غزنوی

اي کرده دلم سوخته‌ي درد جدايي

اي کرده دلم سوخته‌ي درد جدايي شاعر : سنايي غزنوي از محنت تو نيست مرا روي رهايي اي کرده دلم سوخته‌ي درد جدايي زيرا که نداري خبر از درد جدايي معذوري اگر ياد همي نايدت از...
جانا نگويي آخر ما را که تو کجايي سنایی غزنوی

جانا نگويي آخر ما را که تو کجايي

جانا نگويي آخر ما را که تو کجايي شاعر : سنايي غزنوي کز تو ببرد آتش عشق تو آب مايي جانا نگويي آخر ما را که تو کجايي خود همچو دانه گشتي در ناو آسيايي ما را ز عشق کردي چو...
اي جان و جهان من کجايي سنایی غزنوی

اي جان و جهان من کجايي

اي جان و جهان من کجايي شاعر : سنايي غزنوي آخر بر من چرا نيايي اي جان و جهان من کجايي تا کي بود از تو بيوفايي اي قبله‌ي حسن و گنج خوبي چون تو به وثاق ما در آيي خورشيد...
اين چه رنگست برين گونه که آميخته‌اي سنایی غزنوی

اين چه رنگست برين گونه که آميخته‌اي

اين چه رنگست برين گونه که آميخته‌اي شاعر : سنايي غزنوي اين چه شورست که ناگاه برانگيخته‌اي اين چه رنگست برين گونه که آميخته‌اي تا تو غايب شده‌اي از من و بگريخته‌اي خوابم...
عقل و جانم برد شوخي آفتي عياره‌اي سنایی غزنوی

عقل و جانم برد شوخي آفتي عياره‌اي

عقل و جانم برد شوخي آفتي عياره‌اي شاعر : سنايي غزنوي باد دستي خاکيي بي آبي آتشپاره‌اي عقل و جانم برد شوخي آفتي عياره‌اي پاي بازي سر زني دردي کشي خونخواره‌اي زين يکي شنگي...
سينه مکن گرچه سمن سينه‌اي سنایی غزنوی

سينه مکن گرچه سمن سينه‌اي

سينه مکن گرچه سمن سينه‌اي شاعر : سنايي غزنوي زان که نه مهري که همه کينه‌اي سينه مکن گرچه سمن سينه‌اي گر چه پذيرنده چو آيينه‌اي خوي تو برنده چون ناخن برست دام چه سودست...
گر بگويي عاشقي با ما هم از يک خانه‌اي سنایی غزنوی

گر بگويي عاشقي با ما هم از يک خانه‌اي

گر بگويي عاشقي با ما هم از يک خانه‌اي شاعر : سنايي غزنوي با همه کس آشنا با ما چرا بيگانه‌اي گر بگويي عاشقي با ما هم از يک خانه‌اي تو چرا در دوستي با ما دو سر چون شانه‌اي...
جان جز پيش خود چمانه منه سنایی غزنوی

جان جز پيش خود چمانه منه

جان جز پيش خود چمانه منه شاعر : سنايي غزنوي طبع جز بر مي مغانه منه جان جز پيش خود چمانه منه آنچنان در شرابخانه منه باده را تا به باغ شايد برد نام او آب نار دانه منه...
پر کن صنما هلاقنينه سنایی غزنوی

پر کن صنما هلاقنينه

پر کن صنما هلاقنينه شاعر : سنايي غزنوي زان آب حيات راستينه پر کن صنما هلاقنينه تحويل کند در آبگينه زان مي که چو از خم سفالين تا مکه ببيند از مدينه حاجي به شعاع...