از ماه رخي نوش لبي شوخ بلايي از ماه رخي نوش لبي شوخ بلاييشاعر : سنايي غزنوي هر روز همي بينم رنجي و عنايياز ماه رخي نوش لبي شوخ بلاييبا پاکبري عشوهدهي شوخ دغاييشکرست مر آنرا که نباشد سر و کارشجز آنکه کند با من بيچاره جفاييگويي که ندارد به جهان پيشهي ديگرناکرده به جاي من يکروز وفاييتا چند کند جور و جفا با من عاشقيعني که همي آيم من نيز ز جاييتا چند کشم جورش من بنده به دعويگر عاشق او باشد بيچاره گداييدانم که خلل نايد در حشمت او راگويد که مرا هست درين هر دو رياييگر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دلچون نيست نصيب او هر روز ضياييخورشيد رخست او و سنايي را زان چه