0
مسیر جاری :
دي ناگه از نگارم اندر رسيد نامه سنایی غزنوی

دي ناگه از نگارم اندر رسيد نامه

دي ناگه از نگارم اندر رسيد نامه شاعر : سنايي غزنوي قالت: راي فوادي من هجرک القيامه دي ناگه از نگارم اندر رسيد نامه قالت: دموع عيني لم تکف بالعلامه گفتم که: عشق و دل را...
از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دو لاله سنایی غزنوی

از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دو لاله

از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دو لاله شاعر : سنايي غزنوي بي خواب و بي‌قرارم چون بر گلت کلاله از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دو لاله تا برنهي لبم را بر لبت چون پياله خدمت کنم...
زهي سروي که از شرمت همه خوبان سرافگنده سنایی غزنوی

زهي سروي که از شرمت همه خوبان سرافگنده

زهي سروي که از شرمت همه خوبان سرافگنده شاعر : سنايي غزنوي چرا تابي سر زلفين چرا سوزي دل بنده زهي سروي که از شرمت همه خوبان سرافگنده مرا هر روز بي‌جرمي به گور اندر کني زنده...
اي سنايي خيز و بشکن زود قفل ميکده سنایی غزنوی

اي سنايي خيز و بشکن زود قفل ميکده

اي سنايي خيز و بشکن زود قفل ميکده شاعر : سنايي غزنوي باز خرما را زماني زين غمان بيهده اي سنايي خيز و بشکن زود قفل ميکده درد مي درده براي درد اين محنت زده جام جمشيدي بيار...
پيوسته سنايي ز پي ديدن رويت سنایی غزنوی

پيوسته سنايي ز پي ديدن رويت

پيوسته سنايي ز پي ديدن رويت شاعر : سنايي غزنوي هم گوش بدر کرده و هم ديده نهاده پيوسته سنايي ز پي ديدن رويت اي عشق تو از ديده‌ي من آب گشاده اي مهر تو بر سينه‌ي من مهر...
اي من مه نو به روي تو ديده سنایی غزنوی

اي من مه نو به روي تو ديده

اي من مه نو به روي تو ديده شاعر : سنايي غزنوي واندر تو ماه نو بخنديده اي من مه نو به روي تو ديده از دور نگاه کرده دزديده تو نيز ز بيم خصم اندر من در زير سياه ابر پوشيده...
ساقيا مستان خواب‌آلوده را آواز ده سنایی غزنوی

ساقيا مستان خواب‌آلوده را آواز ده

ساقيا مستان خواب‌آلوده را آواز ده شاعر : سنايي غزنوي روز را از روي خويش و سوز ايشان ساز ده ساقيا مستان خواب‌آلوده را آواز ده رمزها سرگرم گوي و بوسها سرباز ده غمزه‌ها...
آن جام لبالب کن و بردار مرا ده سنایی غزنوی

آن جام لبالب کن و بردار مرا ده

آن جام لبالب کن و بردار مرا ده شاعر : سنايي غزنوي اندک تو خودراي ساقي و بسيار مرا ده آن جام لبالب کن و بردار مرا ده او را بر خود بار مده بار مرا ده هرکس که نيايد به خرابات...
برديم باز از مسلماني زهي کافر بچه سنایی غزنوی

برديم باز از مسلماني زهي کافر بچه

برديم باز از مسلماني زهي کافر بچه شاعر : سنايي غزنوي کرديم بندي و زنداني زهي کافر بچه برديم باز از مسلماني زهي کافر بچه هر زمان باز بنشاني زهي کافر بچه در ميان کم زنان...
اي نقاب از روي ماه آويخته سنایی غزنوی

اي نقاب از روي ماه آويخته

اي نقاب از روي ماه آويخته شاعر : سنايي غزنوي صبح را با ماهتاب آميخته اي نقاب از روي ماه آويخته صورت حال و محال انگيخته در خيال عاشقان از زلف و رخ سالها غربال دولت...