چنگ در فتراک عشق هيچ بت رويي مزن چنگ در فتراک عشق هيچ بت رويي مزنشاعر : سنايي غزنوي تا به شکرانهي نخست اندر نبازي جان و تنچنگ در فتراک عشق هيچ بت رويي مزنيا چو مردان جان فدا کن گوي در ميدان فگنيا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبندوآنچه از تو سر برآرد بت بود در هم شکنهر چه از معشوق آيد همچو دينش کن درستتا نماني ناگهان انگشت حيرت در دهنگرم رو باش اندرين ره کاهلي از سر بنهتوشه رنجست و ملامت مرکب اندوه و محنراه دشوارست همره خصم و منزل ناپديددست خدمت در رکاب سيد ايام زناندرين ره گر بماني بيرفيق و راهبرزان که بس تنگست ره اندر نگنجد ما و منخويشتن را در ميان نه بيمني در راه عشق