0
مسیر جاری :
يک شبي عباسه گفت اي حاضران عطار

يک شبي عباسه گفت اي حاضران

يک شبي عباسه گفت اي حاضران شاعر : عطار اين همه گر پر شوند از کافران يک شبي عباسه گفت اي حاضران از سر صدقي کنند ايمان قبول پس همه از ترکماني پر فضول انبيا اين صد هزار...
يافت مردي گورکن عمري دراز عطار

يافت مردي گورکن عمري دراز

يافت مردي گورکن عمري دراز شاعر : عطار سايلي گفتش که چيزي گوي باز يافت مردي گورکن عمري دراز چه عجايب ديده‌اي در زير خاک تا چو عمري گور کندي در مغاک کين سگ نفسم همي...
بود اندر مصر شاهي نامدار عطار

بود اندر مصر شاهي نامدار

بود اندر مصر شاهي نامدار شاعر : عطار مفلسي بر شاه عاشق گشت زار بود اندر مصر شاهي نامدار خواند حالي عاشق گم‌راه را چون خبر آمد ز عشقش شاه را از دو کار اکنون يکي کن...
در خصومت آمدند و در جفا عطار

در خصومت آمدند و در جفا

در خصومت آمدند و در جفا شاعر : عطار دو مرقع پوش در دار القضا در خصومت آمدند و در جفا گفت صوفي خوش نباشد جنگ‌ساز قاضي ايشان را به کنجي برد باز اين خصومت از چه در سر...
گم شد از بغداد شبلي چندگاه عطار

گم شد از بغداد شبلي چندگاه

گم شد از بغداد شبلي چندگاه شاعر : عطار کس بسوي او کجا مي‌برد راه گم شد از بغداد شبلي چندگاه در مخنث خانه‌اي ديدش کسي باز جستندش به هر موضع بسي چشم‌تر بنشسته بود و...
گفت عباسه که روز رستخيز عطار

گفت عباسه که روز رستخيز

گفت عباسه که روز رستخيز شاعر : عطار چون زهيبت خلق افتد در گريز گفت عباسه که روز رستخيز رويها گردد به يک ساعت سياه عاصيان و غافلان را از گناه هر يک از نوعي پريشان مانده...
چون بمرد آن مرد مفسد در گناه عطار

چون بمرد آن مرد مفسد در گناه

چون بمرد آن مرد مفسد در گناه شاعر : عطار گفت مي‌بردند تابوتش به راه چون بمرد آن مرد مفسد در گناه تا نبايد کرد بر مفسد نماز چون بديد آن زاهدي، کرد احتراز در بهشت و...
حق تعالي گفت قارون زار زار عطار

حق تعالي گفت قارون زار زار

حق تعالي گفت قارون زار زار شاعر : عطار خواند اي موسي ترا هفتاد بار حق تعالي گفت قارون زار زار گر بزاري يک رهم کردي خطاب تو ندادي هيچ باز او را جواب خلعت دين در سرش...
صوفيي مي‌رفت در بغداد زود عطار

صوفيي مي‌رفت در بغداد زود

صوفيي مي‌رفت در بغداد زود شاعر : عطار در ميان راه آوازي شنود صوفيي مي‌رفت در بغداد زود مي‌فروشم سخت ارزان، کو کسي کان يکي گفت انگبين دارم بسي مي‌دهي هيچي به هيچي،...
يک شبي روح الامين در سد ره بود عطار

يک شبي روح الامين در سد ره بود

يک شبي روح الامين در سد ره بود شاعر : عطار بانگ لبيکي ز حضرت مي‌شنود يک شبي روح الامين در سد ره بود مي‌ندانم تا کسي مي‌داندش بنده‌اي گفت اين زمان مي‌خواندش نفس او...