0
مسیر جاری :
کرد شاگردي سال از اوستاد عطار

کرد شاگردي سال از اوستاد

کرد شاگردي سال از اوستاد شاعر : عطار کز بهشت آدم چرا بيرون فتاد کرد شاگردي سال از اوستاد چون به فردوسي فرو آورد سر گفت بود آدم همي عالي گهر کاي بهشتت کرده از صد گونه...
بعد از آن طاوس آمد زرنگار عطار

بعد از آن طاوس آمد زرنگار

بعد از آن طاوس آمد زرنگار شاعر : عطار نقش پرش صد چه بل که صد هزار بعد از آن طاوس آمد زرنگار هر پر او جلوه‌ي آغاز کرد چون عروسي جلوه کردن ساز کرد چينيان را شد قلم انگشت...
بود آن ديوانه‌ي عالي مقام عطار

بود آن ديوانه‌ي عالي مقام

بود آن ديوانه‌ي عالي مقام شاعر : عطار خضر با او گفت اي مرد تمام بود آن ديوانه‌ي عالي مقام گفت با تو برنيايد کار من راي آن داري که باشي يار من تابماند جان تو تا ديرگاه...
طوطي آمد با دهان پر شکر عطار

طوطي آمد با دهان پر شکر

طوطي آمد با دهان پر شکر شاعر : عطار در لباس فستقي با طوق زر طوطي آمد با دهان پر شکر هر کجا سرسبزيي از پر او پشه گشته با شه‌اي از فر او در شکر خوردن پگه خيزآمده ...
شهرياري دختري چون ماه داشت عطار

شهرياري دختري چون ماه داشت

شهرياري دختري چون ماه داشت شاعر : عطار عالمي پر عاشق و گمراه داشت شهرياري دختري چون ماه داشت زانک چشم نيم خوابش مست بود فتنه را بيداريي پيوست بود لعل سيراب از لبش...
بلبل شيدا درآمد مست مست عطار

بلبل شيدا درآمد مست مست

بلبل شيدا درآمد مست مست شاعر : عطار وز کمال عشق نه نيست و نه هست بلبل شيدا درآمد مست مست زير هر معني جهاني راز داشت معنيي در هر هزار آواز داشت کرد مرغان را زفان بند...
ابتداي کار سيمرغ اي عجب عطار

ابتداي کار سيمرغ اي عجب

ابتداي کار سيمرغ اي عجب شاعر : عطار جلوه‌گر بگذشت بر چين نيم شب ابتداي کار سيمرغ اي عجب لاجرم پر شورشد هر کشوري در ميان چين فتاد از وي پري هرک ديد آن نقش کاري درگرفت...
مرحبا اي هدهد هادي شده عطار

مرحبا اي هدهد هادي شده

مرحبا اي هدهد هادي شده شاعر : عطار در حقيقت پيک هر وادي شده مرحبا اي هدهد هادي شده با سليمان منطق الطير تو خوش اي به سر حد سبا سير تو خوش از تفاخر تا جور زان آمدي...
سيد عالم بخواست از کردگار عطار

سيد عالم بخواست از کردگار

سيد عالم بخواست از کردگار شاعر : عطار گفت کار امتم با من گذار سيد عالم بخواست از کردگار بر گناه امت من يک نفس تا نيابد اطلاعي هيچ کس گر ببيني آن گناه بي‌شمار حق...
زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول عطار

زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول

زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول شاعر : عطار تو چه مي‌گويي ز ياران رسول زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول کي توانم داد از ياران خبر گفت من از حق نمي‌آيم به سر يک نفس پرواي مردم...