جلوهگر بگذشت بر چين نيم شب | | ابتداي کار سيمرغ اي عجب |
لاجرم پر شورشد هر کشوري | | در ميان چين فتاد از وي پري |
هرک ديد آن نقش کاري درگرفت | | هر کسي نقشي از آن پر برگرفت |
اطلبو العلم و لو بالصين ازينست | | آن پر اکنون در نگارستان چينست |
اين همه غوغا نبودي در جهان | | گر نگشتي نقش پر او عيان |
جمله انمودار نقش پر اوست | | اين همه آثار صنع از فر اوست |
نيست لايق بيش ازين گفتن سخن | | چون نه سر پيداست وصفش رانه بن |
سر به راه آريد و پا اندرنهيد | | هرک اکنون از شما مرد رهيد |
بيقرار از عزت آن پادشاه | | جملهي مرغان شدند آن جايگاه |
هر يکي بي صبري بسيار کرد | | شوق او در جان ايشان کار کرد |
عاشق او دشمن خويش آمدند | | عزم ره کردند و در پيش آمدند |
هرکسي از رفتنش رنجور بود | | ليک چون ره بس دراز و دور بود |
هر يکي عذري دگر گفتند باز | | گرچه ره را بود هر يک کار ساز |