يک شبي روح الامين در سد ره بود شاعر : عطار بانگ لبيکي ز حضرت ميشنود يک شبي روح الامين در سد ره بود ميندانم تا کسي ميداندش بندهاي گفت اين زمان ميخواندش نفس او مرده است او دل زنده ايست اين قدر دانم که عالي بنده ايست زو نگشت آگاه در هفت آسمان خواست تا بشناسد او را آن زمان بار ديگر گرد عالم دربگشت در زمين گرديد و در دريا بگشت سوي او آخر مرا راهي نماي هم نديد آن بنده را، گفت اي خداي در ميان دير شو معلوم کن حق تعالي گفت عزم روم کن...