0
مسیر جاری :
کند از جا عاقبت سيلاب چشم تر مرا ملک الشعرای بهار

کند از جا عاقبت سيلاب چشم تر مرا

همتي ياران! که بگذشته است آب از سر مرا کند از جا عاقبت سيلاب چشم تر مرا هر زمان پنهان کند در زير خاکستر مرا آتشي سوزانده‌ام وين گيتي آتش پرست چون گياه خشک برکندي ز جا صرصر مرا گر نکردي جامه و کفش...
جام مي‌ام فکند ز کف و آن گاه ملک الشعرای بهار

جام مي‌ام فکند ز کف و آن گاه

اندر سرم شکست خمارم را جام مي‌ام فکند ز کف و آن گاه با زهر خند، ناله‌ي زارم را بس زار ناله کردم و پاسخ داد گيتي خزان نمود بهارم را گفتم بهار عشق دميد اما
زدش چند سيلي همي بر قفا ملک الشعرای بهار

زدش چند سيلي همي بر قفا

بناليد از آن درد ابر سياه زدش چند سيلي همي بر قفا تو گفتي سيه بنده‌اي کرده جرم شد آفاق از ناله‌اش پر صدا ببارد ز مژگان سرشک آن چنان دهد خواجه اکنون مر او را جزا
خوشا فصل بهار و رود کارون ملک الشعرای بهار

خوشا فصل بهار و رود کارون

افق از پرتو خورشيد، گلگون خوشا فصل بهار و رود کارون نمايان صدهزاران نخل وارون ز عکس نخلها بر صفحه‌ي آب به دريا چون موتور بر روي هامون دمنده کشتي کلگاي زيبا
نوبهار و رسم او ناپايدار است اي حکيم! ملک الشعرای بهار

نوبهار و رسم او ناپايدار است اي حکيم!

گلشن طبع تو جاويدان بهار است، اي حکيم! نوبهار و رسم او ناپايدار است اي حکيم! از نسيم مهرگاني برکنار است، اي حکيم! آن بهاري کاعتدالش ز آفتاب حکمت است در بر گلخانه‌ي طبع تو خار است، اي حکيم! نوبهار...
به گلگشت جنان گل مي‌فرستم ملک الشعرای بهار

به گلگشت جنان گل مي‌فرستم

به رضوان شاخ سنبل مي‌فرستم به گلگشت جنان گل مي‌فرستم مي موز و قرنفل مي‌فرستم به هندوستان فضل و خلر علم سرود خوش به بلبل مي‌فرستم حديث خوش به قمري مي‌سرايم
دعوي چه کني؟ داعيه‌داران همه رفتند ملک الشعرای بهار

دعوي چه کني؟ داعيه‌داران همه رفتند

شو بار سفر بند که ياران همه رفتند دعوي چه کني؟ داعيه‌داران همه رفتند گويد : « چه نشيني؟ که سواران همه رفتند» آن گرد شتابنده که در دامن صحراست کز باغ جهان لاله‌عذاران همه رفتند داغ است دل لاله و...
اگر تو رخ بنمايي ستم نخواهد شد ملک الشعرای بهار

اگر تو رخ بنمايي ستم نخواهد شد

ز حسن و خوبي تو هيچ کم نخواهد شد اگر تو رخ بنمايي ستم نخواهد شد کم از دهان تو يک ذره هم نخواهد شد برون ز زلف تو يک حلقه هم نخواهد رفت کسي به صيد غزال حرم نخواهد شد تو پاک باش و برون آي بي‌حجاب و...
در غمش هر شب به گردون پيک آهم مي‌رسد ملک الشعرای بهار

در غمش هر شب به گردون پيک آهم مي‌رسد

صبرکن، اي دل! شبي آخر به ما هم مي‌رسد در غمش هر شب به گردون پيک آهم مي‌رسد کز پس آن نوبت روز سياهم مي‌رسد شام تاريک غمش را گر سحر کردم چه سود؟ کاين حديث جانگداز آخر به شاهم مي‌رسد صبر کن گر سوختي...
آخر از جور تو عالم را خبر خواهيم کرد ملک الشعرای بهار

آخر از جور تو عالم را خبر خواهيم کرد

خلق را از طره‌ات آشفته‌تر خواهيم کرد آخر از جور تو عالم را خبر خواهيم کرد پس جهاني را ز شوقت پر شرر خواهيم کرد اول از عشق جهانسوزت مدد خواهيم خواست سر اگر بايد، به راهت ترک سر خواهيم کرد جان اگر...