0
مسیر جاری :
زلف دوتا حسام الدین سراج

زلف دوتا

کس نیست که افتاده ی آن زلف دو تا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست ؟! از بهــر خــدا زلف مپیــرای که مــا را شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست گر پیر مغــان مرشد ما شد چه...
حافظ خلوت نشین حسام الدین سراج

حافظ خلوت نشین

حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد ازسر پیمان گذشت ، برسر پیمانه شد شاهد عهد شباب آمده بودش بخواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد ازسر پیمان...
جامه دران حسام الدین سراج

جامه دران

کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند اهل نظر آنند که چشمی به ارادت با روی تو دارند و دگر بی بصرانند هر کس غم دین دارد و هرکس غم دنیا بعد از...
تیغ دلدار حسام الدین سراج

تیغ دلدار

مرا مهر سيه چشمان، مرا مهر سيه چشمان / زسر بيرون نخواهد شد، زسر بيرون نخواهد شد قضاي آسمانست اين، قضاي آسمانست اين / ديگرگون نخواهد شد، ديگرگون نخواهد شد الا يا ايها الساقي، الا يا ايها الساقي ادركسا...
بوی بهشت حسام الدین سراج

بوی بهشت

تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو در عالم نباشد ولیکن چون تو در عالم نباشد ...
باغ آشنایی حسام الدین سراج

باغ آشنایی

به باغ عشق و آشنایی ، خزان رسیده از جدایی تو ای بهار آرزوها جدا ز ما بگو کجایی سوی جنون کشانیم ، به خاک و خون نشانیم دوباره گر نخوانیم ز راه لطف و مهربانی ز دست غم در آتشم ، چو شعله...
همراز مجید اخشابی

همراز

ای دیار آرزو کوی یارم کوی یارم تا قیامت سر ازین کو برندارم برندارم با دلم گوید کسی بت پرستی خود پرستی بر دل عاشق مگو پا گذارم پا گذارم پند بی حاصل مگو حرف آب و گل مگو جز حدیث دل مگو
لوح سرنوشت مجید اخشابی

لوح سرنوشت

نیمه شب ستاره ها می کنند اشاره ها میرود ز آه ما بر فلک شراره ها....بر فلک شراره ها ناز چشم یار ها غمزه ی نگار ها رفته از نیاز و ناز در جهان چه کارها بجو شب از ستاره ای به شیوه ای اشاره ای بگو...
دل دیوانه مجید اخشابی

دل دیوانه

با تو رفتم،بي تو باز آمدم از سر كوي او،دل ديوانه پنهان كردم، در خاكستر غم آن همه آرزو،دل ديوانه چه بگويم با من اي دل چه ها كردي تو مرا با عشق او آشنا كردي
زائر فردا مجید اخشابی

زائر فردا

نفست اي آشنا چون سكوت شب رسا در پاييز ، در گلريز تو بمان اي همصدا دست تو خورشيد من در شب دريا شدن اي جاري ، اي روشن از فردا حرفي بزن در شب خاموشي صحرا اي خورشيد