مسیر جاری :
ضرورت محاسبه اعمال: ترازوی بیداری در گذران زندگی
آیه 3 سوره حدید به خط رقاع
آیه 3 سوره حمد به خط رقاع
آیه 62 سوره حج به خط رقاع
آیه 33 سوره حشر به خط رقاع
آیه 37 سوره بقره به خط رقاع
آیه 163 سوره بقره به خط رقاع
چرا خرید و فروش آنلاین طلا بهصرفهتر از روشهای سنتی است؟
غزه؛ قلب تپنده مقاومت، زنگ بیدارباش امت و نشانههای آخرالزمان
بر اساس آیه قرآن: بشر بودن پیامبران، تنها دلیل منکران نبوت!؟
نحوه خواندن نماز والدین
داستانی درباره ماه رمضان به قلم محمد امیری
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
گیاه بیلهر خواص و عوارضی دارد؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
میوه و سبزیجات نشاستهای

مثل بچه آدم باشید!
«آفرین، آفرین! من بهتر از شما بچههای نجف آبادی ندیدهام.» این را معاون مقر شهید طرح چی گفت. من بارها گفتهام که این بچهها چه بچههای خوبی هستند.» بعد آمد داخل نمازخانه و ادامه داد: «پس برای چی این نمازخانه...

من چهل ساله اسب سوارم
عجب اسبی! به به چه اسب نازنینی! آخ جون کیف میده برای سوار شدن. این را محمدرضا گفت و بعد دوید طرف اسب. اکبرکاراته گفت: هِی محمدرضا! اسب سواری بلدی میخواد! تا حالا اسب سوار شدهای؟ محمدرضا بلند بلند گفت:...

لباس چرک های سمبولیک
از فردا، همه لباس هایی می پوشیم که هیچگاه کثیف نمی شوند، لکه نمی گیرند و بدبو هم نمی شوند. از فردا هیچ کس با لباس اتو نکشیده و کثیف به مدرسه یا محل کارش نخواهد رفت. از فردا لباس هیچ کس بوی بدی نخواهد...

من یک پیاز هستم
یه بار نشد یکی ما رو بگیره و پوست بکنه و غش غش بخنده که ما هم یکم دلمون باز شه! همش بغض و اشک و ناله دیدیم.

گفتگو با خانم محبوبه محمود
محبوبه محمود، از جمله نوجوانانی هستند که توانستهاند در زمینههای اختراعات و ابتکارات به موفقیتهای زیادی دست پیدا کنند و در رشتههای رباتیک، برنامه نویسی و طراحی مدار، انجام پروژههای تحقیقی و پژوهشی...

کدو حلوایی های تنبل
اولی: «شنیدی کدکد خان رو بردن؟» دومی: «کجا بردنش؟» اولی: «بردن باش عکس یادگاری بندازن! خب بردن بپزنش دیگه!»...

مسیر سبز فردای من
از بچگی این آرزو را داشتم که وقتی بزرگ شدم، برای خودم یک شغل داشته باشم... وقتی با وقار و متین قدم به محل کارت می گذاری، وقتی زیبایی های خودت را در دید همه قرار نمیدهی،آن وقت می توانی انتظار داشته...

کوه، من و دوستم
دوستم دستی به شانه ام میزند: «انگار حواست نیست که کجا داری می روی. این کوه است نه پیاده رو. حواست نباشد و پایت را روی یک سنگ سُست بگذاری، زیر پایت خالی میشود. حالا تو با این چادر می خواهی راه بیفتی...

سه امتیاز منفی
چادرم را سر کردم و به سمت کوچه دویدم. باید کاغذ میخریدم. کاغذ را خریدم. توی کیفم گذاشتم و به سمت خانه راه افتادم. تندتند راه میرفتم تا زودتر برسم. آقا را دیدم داشت میآمد خانه. از خجالت آب شدم. آقا بارها...

آینه، من و دوستم
آینه را جلوی صورتش گرفته بود. آینهاش از آنها بود که همه چیز را درشتتر نشان میدهند. سعی کرد با یک دست جوش روی پیشانیاش را بترکاند. بهش گفتم: «نکن، جایش میماند.» دوستم آهی از ته دلش کشید...