0
مسیر جاری :
همبازي بچه ها، هم مباحثه اي طلاب ادبیات دفاع مقدس

همبازي بچه ها، هم مباحثه اي طلاب

وقت هاي غيركار، زياد گرم مي گرفت با بچه ها. با همه صميمي بود؛ صميميتش ولي با ما كردهاي پيشمرگ جور ديگري بود. خيلي وقت مي گذاشت برايمان. دل مان را حسابي به دست مي آورد.
من هم دوستت دارم ادبیات دفاع مقدس

من هم دوستت دارم

در بيت امام ( قدس سره ) در جماران خدمت مي كردم. محمود ايزدي سر راه رفتن به جبهه، با اينكه خانه مان از جماران خيلي دور بود، به ديدنمان آمد. وقتي ديد كه در خانه ي بسيار كوچكي زندگي مي كنيم، گفت: « لازم نبود...
سنگ صبور بچه ها ادبیات دفاع مقدس

سنگ صبور بچه ها

آقا مهدي او را در آغوش گرفت و آهسته در گوشش گفت: « خسته نباشي برادر! » قطره هاي اشك از چشم هاي راننده جوشيد و سرازير شد.
ارتباط عاطفي با نيروها ادبیات دفاع مقدس

ارتباط عاطفي با نيروها

به ياد دارم شهيد خمر با حسن سلوك و ارتباط تنگاتنگي كه با نيروهاي تحت امر خود داشت، سنگر به سنگر مي رفت و در جمع نيروها مي نشست و با آن ها صحبت مي كرد و خود نيز جلوتر از گفتارش مرد عمل بود و عجيب در دل...
دست‌های مهربان ادبیات دفاع مقدس

دست‌های مهربان

یک روز صبح زود، همانند روزهای دیگر صبحانه ی تیمسار ستاری را به اتاقشان بردم. سلام کردم. ایشان به چهره ی من نگریستند و با خوشرویی پاسخ سلامم را دادند و گفتند: -« جلالیان! گرفته به نظر می رسی، اتفاقی افتاده؟
روي گشاده و دست ياري ادبیات دفاع مقدس

روي گشاده و دست ياري

آمد خانه. خوش حال بود. سهميه ي كارت هاي ملاقات با امام را به او داده بودند. خوشحال شدم، گفتم: « براي ما هم هست‌؟ » خنديد گفت: « اول راننده هاي لودر و بلدوزر، بعد شما ».
دیدن مردم، خستگی را از تنم بیرون می‌كند ادبیات دفاع مقدس

دیدن مردم، خستگی را از تنم بیرون می‌كند

به همراه تیمسار ستاری از منازل مسکونی قصر فیروزه شماره 2 بازدید می کردیم که خانم یکی از پرسنل جلو آمد و گفت: - « تیمسار! در این شهرک پرجمعیت حتی یک پارک وجود ندارد. فرزندان ما مجبورند به پارک های بیرون...
كاری مهمتر از شب عروسی ادبیات دفاع مقدس

كاری مهمتر از شب عروسی

یكی از بچه های تخریب، مجروح شده بود. «امیر» حدود سی نفر از بچه ها را جمع كرد، تا به عیادت دوست مجروحمان برویم. همه ی سی نفر یك طرف، «امیر» هم یك طرف. ساكت شدنی نبود.برادر مجروحمان اشاره به «امیر» كرد
تانك عراقي ادبیات دفاع مقدس

تانك عراقي

همينجوري كه با بچه ها صحبت مي كرديم و ماجراي آوردن تانك ( عراقي ) را شرح مي داديم. يك برادري هم آمد پيش ما. يكي از بچه ها گفت: « ايشان آقا مهدي باكري است فرمانده تيپ. »
فروش گردنبند عروسي ادبیات دفاع مقدس

فروش گردنبند عروسي

زماني که در دانشکده مشغول تحصيل بوديم، زمستان ها براي هر گروهاني، يک روز را به کوهستان اختصاص مي دادند. گروهان ما بعد از ظهر روز چهارشنبه به مقصد « شيرپلا » حرکت کرد. جعفر آقا با توجه به قدرت بدني خوب...