0
مسیر جاری :
دوست دارم گمنام بمانم ادبیات دفاع مقدس

دوست دارم گمنام بمانم

خاکساري و خفض جناح از ويژگي هاي مردان خداست و تواضع جاذبه اي است که دوست و دشمن را به خود مي کشد. شهيد حسيني حتي بعد از نمايندگي مجلس، از اين لحاظ تغييري نکرده بود و همچنان الگو و اسوه ي تواضع و فروتني...
جاروي درون ادبیات دفاع مقدس

جاروي درون

تازه از جبهه آمده بود. وقتي او را ديدم، يک دستش توي جيبش بود. ديده بوسي کرديم و دست داديم. عبدالله هميشه دو دستي دست مي داد و اغلب تا پايان صحبت، دستش را رها نمي کرد. اما آن روز، دست ديگرش را اصلاً از...
تواضع مردمي، اقتدار نظامي ادبیات دفاع مقدس

تواضع مردمي، اقتدار نظامي

در روستاي مير آباد واقع در جاده ايرانشهر - سردشت، يکي از ضد انقلابيون را به اسارت گرفته بوديم و شهيد بروجردي خيلي خودماني با او صحبت مي کرد و سؤال مي کرد که: « کجا بودي؟ جمعي چه گروهي هستي؟ »
من سلام مي کنم! ادبیات دفاع مقدس

من سلام مي کنم!

طرف هاي عصر، رضا و نصيري همراه پرسنل، آستين ها را بالا زدند و چند ماشين وانت کرايه کردند. رضا، سر اولين تخت را گرفت و نصيري بار وانت کرد. تواضع و صفاي او در همان مدت کم، دل همه را برده بود. يکي گفت:
فروتني در برابر پدر و مادر ادبیات دفاع مقدس

فروتني در برابر پدر و مادر

شهيد نياکي آدمي پر توان و مقتدر و مقاوم بود. در گرما گرم تابستان در کانکس او کولر روشن نمي شد و بيشتر وقت ها، او به خاطر گرما، فقط با يک زير پيراهن در داخل کانکس به کارها رسيدگي مي کرد و هميشه يک کلاه...
من نوکر بسيجي ها هستم ادبیات دفاع مقدس

من نوکر بسيجي ها هستم

عباس هميشه علاقه داشت تا گمنام باقي بماند. او از تشويق، شهرت و نام، سخت گريزان بود. شايد اگر کسي با او برخورد مي کرد، خيلي زود به اين ويژگي اش پي مي برد. زماني که عباس فرمانده ي پايگاه اصفهان بود، يک روز،...
دلجويي از خطاکار ادبیات دفاع مقدس

دلجويي از خطاکار

بچه هاي گردان، پس از شهادت مرتضي زارع حسابي دلتنگ شدند. شهادت مرتضي ضربه ي سنگيني به تيپ زد. چرا که مرتضي کسي نبود که يک شبه به فرماندهي گردان برسد. او ماه ها در کردستان، غرب و عمليات هاي مختلف
افتخار خدمت به بچه هاي جبهه ادبیات دفاع مقدس

افتخار خدمت به بچه هاي جبهه

با اين که از فرماندهان سپاه خراسان بود، اما کمتر کسي در جبهه از مسئوليتش خبر داشت. هميشه با لباس بسيجي ظاهر مي شد. يک روز داخل سنگر فرماندهي با مسئولين نشسته بوديم. آخوندي که از بچه هاي شوخ طبع بود، چادر...
از اصطلاحات بي زارم ادبیات دفاع مقدس

از اصطلاحات بي زارم

آمد پيش من، ساعت يک و نيم شب. ليوان آب جوش دستم بود. حال واحوال کرديم. نيم ساعت با هم بوديم. روشن نشد بگه آب جوش مي خواهد. تعارفش کردم تا ميل کرد.
جارو مي کشيد! ادبیات دفاع مقدس

جارو مي کشيد!

مقالات خوبي بود. مسائل مربوط به آموزش خلباني، هوانوردي و سجاياي اخلاقي و عاطفي، انواع ماهواره هاي نظامي، لاستيک هواپيما و نحوه ي استفاده از آن. اين نوشته ها با نام مستعار « م. س » و « امامي » در شماره...