مسیر جاری :
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او شاعر : انوري خورشيد مي نشاط نظارهي او آن ماه که ماه نو سزد يارهي او سر برزند از مشرق رخسارهي او چون گيرد عکس از لب ميخوارهي او ...
از آرزوي خيال تو روز دراز
از آرزوي خيال تو روز دراز شاعر : انوري در بند شبم با دل پر درد و نياز از آرزوي خيال تو روز دراز ميگويم کي بود که روز آيد باز وز بيخوابي همه شب اي شمع طراز وي بيسببي...
هر سان که بود چو حالها گردانست
هر سان که بود چو حالها گردانست شاعر : انوري روزي به شب آيد و شبي روز شود هر سان که بود چو حالها گردانست آفاق برو حبس و زمين بند شود هر کو نه به خدمت تو خرسند شود شب...
تا چند مرا پردهي کژ خواهي داد
تا چند مرا پردهي کژ خواهي داد شاعر : انوري جوهر که ز ايزدش همي نامد ياد تا چند مرا پردهي کژ خواهي داد از مرگ به يک تپانچه در خاک افتاد وز مرتبه آفتاب را بار نداد ...
تو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيم
تو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيم شاعر : انوري بيوسيلت نتواني که بدرها پويي تو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيم که خلاصي دهد از جاهلي و بدخويي من اگر شعر نگويم پي کاري...
در کف خشم و شهوت و خور و خواب
در کف خشم و شهوت و خور و خواب شاعر : انوري اين چنين عاجز و زبون که تويي در کف خشم و شهوت و خور و خواب برو اي خر فراخ کون که تويي خويشتن آدمي همي شمري ...
مرا دوستي گفت آخر کجايي
مرا دوستي گفت آخر کجايي شاعر : انوري چرا بيشتر نزد ما مينيايي مرا دوستي گفت آخر کجايي به بيگانگي ميکشد آشنايي به تشوير گفتم که از بيستوري که از خدمتت نيست روي رهايي...
صفهاي را نقش ميکردند نقاشان چين
صفهاي را نقش ميکردند نقاشان چين شاعر : انوري بشنو اين معني کزاين خوشتر حديثي نشنوي صفهاي را نقش ميکردند نقاشان چين اوستادي نيمهاي را کرد نقش مانوي اوستادي نيمهاي...
بزرگوارا با آنکه معرضم ز سخن
بزرگوارا با آنکه معرضم ز سخن شاعر : انوري چنانکه باز ندانم کنون زردف روي بزرگوارا با آنکه معرضم ز سخن سخن چنانکه چنان به بود ز من شنوي هنوز با همه اعراض من چو درنگري...
جهان را دلم گفت لطفي کن آخر
جهان را دلم گفت لطفي کن آخر شاعر : انوري دلت سير نايد ز چندين سفيهي جهان را دلم گفت لطفي کن آخر سديد فقيهي سديد فقيهي جهان گفت از من لطافت نيايد ...