0
مسیر جاری :
اي لعبت صافي صفات اي خوشتر از آب حيات سنایی غزنوی

اي لعبت صافي صفات اي خوشتر از آب حيات

اي لعبت صافي صفات اي خوشتر از آب حيات شاعر : سنايي غزنوي هستي درين آخر زمان اين منکران را معجزات اي لعبت صافي صفات اي خوشتر از آب حيات در هزل وجد اي محتشم هم کعبه گردي هم...
از آن مي خوردن عشقست دايم کار من هر شب سنایی غزنوی

از آن مي خوردن عشقست دايم کار من هر شب

از آن مي خوردن عشقست دايم کار من هر شب شاعر : سنايي غزنوي که بي من در خراباتست دايم يار من هر شب از آن مي خوردن عشقست دايم کار من هر شب خروش و ناله و زاريست بي او کار من...
فرياد از آن دو چشمک جادوي دلفريب سنایی غزنوی

فرياد از آن دو چشمک جادوي دلفريب

فرياد از آن دو چشمک جادوي دلفريب شاعر : سنايي غزنوي فرياد از آن دو کافر غازي با نهيب فرياد از آن دو چشمک جادوي دلفريب وان پيش دو شمامه‌ي کافور يا دو سيب اين همبر دو ترکش...
ما باز دگر باره برستيم ز غمها سنایی غزنوی

ما باز دگر باره برستيم ز غمها

ما باز دگر باره برستيم ز غمها شاعر : سنايي غزنوي در باديه‌ي عشق نهاديم قدمها ما باز دگر باره برستيم ز غمها داديم به خود راه بلاها و المها کنديم ز دل بيخ هواها و هوسها...
اي از بنفشه ساخته بر گل مثالها سنایی غزنوی

اي از بنفشه ساخته بر گل مثالها

اي از بنفشه ساخته بر گل مثالها شاعر : سنايي غزنوي در آفتاب کرده ز عنبر کلالها اي از بنفشه ساخته بر گل مثالها ماروت تو ز شعبده دارد مثالها هاروت تو ز معجزه دارد ليلها...
اي ز عشقت روح را آزارها سنایی غزنوی

اي ز عشقت روح را آزارها

اي ز عشقت روح را آزارها شاعر : سنايي غزنوي بر در تو عشق را بازارها اي ز عشقت روح را آزارها ديده بر گردن دل بارها اي ز شکر منت ديدار تو با سر زلفين تو اسرارها فتنه...
اي همه خوبي در آغوش شما سنایی غزنوی

اي همه خوبي در آغوش شما

اي همه خوبي در آغوش شما شاعر : سنايي غزنوي قبله‌ي جانها بر و دوش شما اي همه خوبي در آغوش شما در ميان لعل خاموش شما اي تماشاگه عقل نور پاش بر کران چشمه‌ي نوش شما ...
مرحبا مرحبا براي هلالا سنایی غزنوی

مرحبا مرحبا براي هلالا

مرحبا مرحبا براي هلالا شاعر : سنايي غزنوي آسمان را نماي کل کمالا مرحبا مرحبا براي هلالا جان ما را بخر ز دست خيالا چند ازين پرده ز آفتاب برون آي از جمال تو حال را ز...
اي به بر کرده بي وفايي را سنایی غزنوی

اي به بر کرده بي وفايي را

اي به بر کرده بي وفايي را شاعر : سنايي غزنوي منقطع کرده آشنايي را اي به بر کرده بي وفايي را بنما خلق انبيايي را بر ما امشبي قناعت کن خوبي و لطف و روشنايي را اي...
نيست بي ديدار تو در دل شکيبايي مرا سنایی غزنوی

نيست بي ديدار تو در دل شکيبايي مرا

نيست بي ديدار تو در دل شکيبايي مرا شاعر : سنايي غزنوي نيست بي‌گفتار تو در دل توانايي مرا نيست بي ديدار تو در دل شکيبايي مرا کرد هجران تو صفرايي و سودايي مرا در وصالت...