اي به بر کرده بي وفايي را اي به بر کرده بي وفايي راشاعر : سنايي غزنوي منقطع کرده آشنايي رااي به بر کرده بي وفايي رابنما خلق انبيايي رابر ما امشبي قناعت کنخوبي و لطف و روشنايي رااي رخت بستده ز ماه و ز مهربرکش اين رومي و بهايي رازود در گردنم فگن دلقيجمله ياري دهند نايي راچنگي و بربطي به گاه نشاطمنهزم کردهاي ختايي رابا چنان روي و با چنان زلفينآبي و خاکي و هوايي راآتشي نزد ماست خيز و بيارهيچ بيگانهي مرايي رابار ندهند نزد ما به صبوحچکنم جور هر کجايي راچون بود يار زشت پر معنيوز ميان بانگ زن سنايي راچو شدي مست جاي خواب بساز