مسیر جاری :
کار دل باز اي نگارينا ز بازي در گذشت
کار دل باز اي نگارينا ز بازي در گذشت شاعر : سنايي غزنوي شد حقيقت عشق و از حد مجازي در گذشت کار دل باز اي نگارينا ز بازي در گذشت کار بازي بازي از لاف و بازي در گذشت گر...
عشق رخ تو بابت هر مختصري نيست
عشق رخ تو بابت هر مختصري نيست شاعر : سنايي غزنوي وصل لب تو در خور هر بي خبري نيست عشق رخ تو بابت هر مختصري نيست يک لحظه ترا سوي دل ما نظري نيست هر چند نگه ميکنم از روي...
جانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيست
جانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيست شاعر : سنايي غزنوي سوگند خورم من که بجاي تو کسم نيست جانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيست فرياد همي خواهم و فرياد رسم نيست امروز منم عاشق...
جام مي پر کن که بي جام ميم انجام نيست
جام مي پر کن که بي جام ميم انجام نيست شاعر : سنايي غزنوي تا به کام او شوم اين کار جز ناکام نيست جام مي پر کن که بي جام ميم انجام نيست زان که در هجر دلارامم مرا آرام نيست...
معشوقه از آن ظريفتر نيست
معشوقه از آن ظريفتر نيست شاعر : سنايي غزنوي زان عشوهفروش و عشوه خر نيست معشوقه از آن ظريفتر نيست زو هيچ بتي شگرفتر نيست شهريست پر از شگرف ليکن کس را چو مسيح يک پسر...
چون درد عاشقي به جهان هيچ درد نيست
چون درد عاشقي به جهان هيچ درد نيست شاعر : سنايي غزنوي تا درد عاشقي نچشد مرد مرد نيست چون درد عاشقي به جهان هيچ درد نيست انجام عشق جز غم و جز آه سرد نيست آغاز عشق يک نظرش...
هر کرا درد بي نهايت نيست
هر کرا درد بي نهايت نيست شاعر : سنايي غزنوي عشق را پس برو عنايت نيست هر کرا درد بي نهايت نيست جز بدو مرد را ولايت نيست عشق شاهيست پا به تخت ازل عشق را عقل و علم رايت...
اي پسر عشق را شکايت نيست
اي پسر عشق را شکايت نيست شاعر : سنايي غزنوي در ره عاشقي نهايت نيست اي پسر عشق را شکايت نيست که به عشق اندرون شکايت نيست اگرت عشق هست شاکر باش علت عاشقي به غايت نيست...
عشق بازيچه و حکايت نيست
عشق بازيچه و حکايت نيست شاعر : سنايي غزنوي در ره عاشقي شکايت نيست عشق بازيچه و حکايت نيست درد عشاق را نهايت نيست حسن معشوق را چو نيست کران جز به دل بردنش ولايت نيست...
ماه رويا گرد آن رخ زلف چون زنجير چيست
ماه رويا گرد آن رخ زلف چون زنجير چيست شاعر : سنايي غزنوي وندران زنجير چندان پيچ و تاب از قير چيست ماه رويا گرد آن رخ زلف چون زنجير چيست خود منم ديوانه بر عارض ترا زنجير...